کد خبر: 41207
تاریخ انتشار: چهارشنبه, 03 مهر 1398 - 08:33

داخلی

»

برگ سپید

معرفی کتاب روزی که ماشین ها میمیرند

منبع : لیزنا
دیبا کاردگر
معرفی کتاب روزی که ماشین ها میمیرند
درباره نویسنده کتاب

ادوارد مورگان فورستر متولد ۱ ژانویه ی ۱۸۷۹ در ماری لبون، لندن درگذشته‌ی ۷ ژوئن ۱۹۷۰ در کاونتری، واریک‌شر (به دلیل سکته) بوده است. ملیت فورستر انگلیسی است. نوشته‌های وی در زمینه قشربندی، جنسیت است، همچنین سبک نوشتاری او نمادگرایی، واقع‌گرایی و نوگرایی بوده است. آغاز کار وی در زمینه‌ی نوشتن از سال  ۱۹۰۱ شروع شده است.

فورستر رمان‌نویس، انشانویس و منتقد ادبی و اجتماعی است.

فورستر دارای پنج رمان، یک مجموعه داستان کوتاه و نزدیک چهارده اثر دیگر است. برخی از آن‌ها: دو زندگینامه، دو کتاب درباره‌ی (اسکندریه) که حاصل اقامتش طی نخستین سال‌های جنگ جهانی است. هم‌چنین سناریوی یک فیلم را نگاشته و اشعار اپرای بیلی‌باد ساخته‌ی (برتین) که با همکاری (اریک کروزیر) بوده را سروده است. شهرت او بیشتر برای نوشتن رمان‌های (هواردزاند ۱۹۱۰) و (گذری به هند ۱۹۲۴)و همچنین نقدهایش بوده است. فورستر پس از  انتشار رمان پرفروش "گذری از هند" از رمان‌نویسی به دلیل صداقت درباره‌ی تمایلات جنسی کناره‌گیری کرد.

 خلاصه کتاب

شخصیت اصلی داستان : واشتی (مادر) ، کنو (فرزند واشتی)

این نوشته‌ی فورستر روایت مادر و فرزندی در عصر ماشینی شدن همه‌ی امور زندگی مردم است. "کنو"، به‌سبب دغدغه‌هایی در ذهنش از جمله (محدودیت‌های ذهنی در خلال زندگی) بی‌وقفه با کنجکاوی در پی یافتن حقایق زندگی بوده درحالی‌که "واشتی" مادرش، سد راه او بود؛ چرا که خود را محدود به حیات اطاعت‌واری کرده که راه خلاصی ندارد.

درواقع در این داستان قدرت زندگی ماشینی بر عظمت، قدرت طبیعت و خالق مخلوقات چیره شده است، با وجود آگاهی نسبی شخصیت اصلی داستان (کنو) که موقعیت‌های مخاطره‌آمیزی را برای کشف و درک حقیقت تجربه کرد، درنهایت مردمان آن عصر به علت جهالت یعنی انکار حقایق زندگی، کفر به خالق هستی به سرنوشت شوم مرگ دچار شدند.

 بهترین قسمت کتاب که ما را با محتوا اثر آشنا می‌کند

کنو پس از فراتر رفتن از زیرزمین (محل زندگی مردمان داستان) وکشف نسبی حقیقت در جهان طبیعت برای مادرش احساسات خود را چنین بازگو می‌کند: ما ماشین را ساختیم تا در خدمت ما باشد و به کشف حقایق هستی و آفریدگار بپردازیم. در حالی که ماشین حس لامسه و حس فضا را از ما ربوده است و تمام روابط انسانی را از ما گرفته و عشق را از جنبه‌ی شهوانی به ما نشان داده است. جسم و روح ما را فلج کرده و حال ما را به اشتباه وادار به عبادت کرده است. درواقع این ماشین است که بدون وجود نمی‌تواند کاری انجام دهد و ما به منزله‌ی گلبول‌هایی هسیتم که در رگ‌های ماشین در حرکتیم. برخلاف افکارشما !

 تحلیل کتاب

ویژگی شاخصی که باعث جذب من برای مطالعه ی این کتاب بود؛ عنوان کتاب است. قهرمان داستان، کنو فرزند واشتی بوده که با درک تقریبی حقیقت زندگی با هرگونه جهالت زمان خویش اطرافیان خود را ازخواب غفلت درباب زندگی بی‌سود ماشینی هوشیار کرد. اما بازهم مردمان عصر روایت شده در داستان به دلیل سرپیچی سرانجام مناسبی نداشتند.

 نوع (قالب) این نوشته، داستانی است که می‌تواند به نوعی تخیلی هم باشد، زیرا تصور من این است که دو مبحث پیشرفت علوم و فناوری در هر حیطه مثل زندگی ماشینی و خداشناسی و شناخت طبیعت پا به پای هم پیش رفته، یعنی با کشف هر علم و فن، دری از درهای حکمت خداوند برای آسوده زیستن بشر باز می‌گردد.

مردمان روایت شده در داستان بر اساس خیالات پوچ و واهی (عزلت نشینی، بی‌خبری از محیط پیرامون خود، جهان هستی) تصور بر این داشتند که کتاب قوانین زندگی ماشینی تنها کتاب و موجودیتی است که می‌تواند تسلی روح و روان آن‌ها در برابر هر شرایط پیش آمده در زندگی باشد. و باید به پیروی بی چون و چرا از قوانین بدون انعطاف ماشینی می‌پرداختند و شکایت نمی‌کردند. در حالی‌که این برخلاف فطرت و ذات سیری‌ناپذیر آدمی بوده است. (با این وجود که قران کریم به عنوان راهنمای بشر کامل‌ترین و جامع‌ترین پاسخ دهنده به نیازهای انسان در هر دوره‌ای بوده است.)

زندگی ماشینی عواطف و احساسات و ارتباط بین افراد را سخت و زمخت کرده بود. به نوعی که آدمی از طریق برقراری ارتباط ماشینی با دیگر افراد در سایر نقاط دور از دسترس خود توان درک حالات روحی دوستان وآشنایان خویش را نداشت. بدین ترتیب بین روابط احساسی افراد فاصله می‌افتاد. مثل واشتی و کنو. حتی آن‌ها (مردمان داستان) اجازه‌ی برقراری روابط احساسی بادیدن آشنایان خویش برحسب قوانین کتاب زندگی ماشینی نداشتند زیرا قوانین این کتاب چنین تصور می‌کرد که با پیشرفت علم سرتاسر جهان به یک شکل شده و یکسان است. و دلیلی برای سیر و سفر و دیدن کشورها وتمدن‌ها وجود ندارد. که شاید این مورد هم یکی از دلایل نشناختن ذات هستی و آفریدگار هستی باشد.

 انسان با ماشینی کردن همه‌ی امور، جهان هستی را به گونه‌ای مهار کرد که هیچ‌یک از رخدادهای طبیعی مثل زلزله، جذر و مد، طوفان برای آن‌ها هشداری برای شناخت هستی نبود و خدشه‌ای به زندگی آن‌ها وارد نمی‌کرد.

به دلیل تسلط ماشین بر هر فعالیتی و متکی بودن مردم و لنگ زدن زندگی و فعالیت‌هایشان به آن ترسی از عدم وجود ماشین در مردم داستان وجود داشت. ولی نکته‌ی مثبت این بود که کنو با گشت و گذار بر جهان هستی، به این نتیجه رسید که برای دستیابی به هر موفقیت ملاک خود انسان است. و تمام ماشین‌آلات نه با ما متولد شده‌اند، نه با آدمیان از بین می‌روند، بلکه درخور اهمیتی که بدان داده می‌شود، مورد توجه قرار می‌گیرند.

یکی دیگر از قوانین زندگی ماشینی این بود که نباید نسبت مرگ و میر از زاد و ولد بیشتر باشد. تصور من بر این است که شاید همین امر موجب می‌شد که افکار و عقاید اشتباه بیشتر در بین افراد شیوع پیدا کند و قهرمانانی مثل کنو کمتر وجود داشته باشند تا انقلابی در افکار مردم ایجادکنند.

 نکته اخر درباب تحلیل داستان

در روزگار ماشینی شدن هر امر و قدرت افراد (مثل تفکر) مانعی برای پیشبرد اهداف ماشین بوده در نهایت چنین افرادی را به سرنوشت بی‌خانمانی دچار می‌کردند. پس شاید ترس از بی‌خانمانی هم یکی از دلایل عدم شناخت حقیقت زندگی این مردمان باشد «منظور از بی خانمانی همان مرگ است».

 مشخصات کتاب

فورستر، ادوارد مورگان. روزی که ماشین‌ها می‌میرند/ ترجمه محمود علی‌محمدی. تهران: انتشارات امیرکبیر، ۱۳۷۰.

درباره‌ی نویسنده این متن

دیباکاردگر، دانشجوی کارشناسی علم اطلاعات و دانش‌شناسی دانشگاه سمنان.

برچسب ها :