کد خبر: 46472
تاریخ انتشار: یکشنبه, 17 مهر 1401 - 10:33

داخلی

»

گاهی دور، گاهی نزدیک

بایدنبایدها و مطالبۀ حرفه‌ای زیرساختی در حوزۀ کتاب و کتابخوانی

منبع : لیزنا
حمید محسنی
بایدنبایدها و مطالبۀ حرفه‌ای زیرساختی در حوزۀ کتاب و کتابخوانی

(لیزنا، گاهی دور/ گاهی نزدیک 328) : حمید محسنی، مدیر نشر کتابدار: بایدنبایدها پرسشی اساسی و روزمره برای همۀ افراد و نهادهاست. درونی‌ترین آنها شاید از نوع خیروشرها یا خوب‌بدهاست. ژیل دلوز خیروشر را در واژۀ مورالیتی برجسته می‌داند و خوب‌بد را در اِتیک. ما در زبان فارسی عمدتا از واژه اخلاق برای هر دو استفاده می‌کنیم. خیر و شر عمدتا به نیروهای برتر یا سنت‌ها نسبت داده می شود؛ یعنی نیرویی فراانسانی آن را مقدر کرده است. بر همین اساس نیز برای آن عذاب و رحمت الهی یا دنیایی در نظر گرفته می‌شود. اما خوب و بد اِتیکی با احساسات و عواطف انسانی و مورد اجماع جامعه سنجیده می‌شود. البته تفکیک این دو از هم در عمل دشوار است و موضوع ما هم نیست. در این جستار بیشتر به بایدنبایدهای حرفه‌ای که اغلب از نوع اتیکی است، در سطوح راهبردی‌تر توجه می‌شود؛ پرسش‌هایی چون برای بهبود نوآوری، مشاغل، کارکردها، کارایی‌ها، آموزش، پژوهش و مثل آن چه باید کرد؟ و یا چه راهبردهایی بهتر است انتخاب شود؟ البته با تاکید بر حوزۀ کتاب، نشر، کتابخانه، اطلاعات، دانش‌کاران و نهادهای دانشی. گرچه معتقدم نتایج توجه به بایدنبایدها در این حوزه چنان زیرساختی است که بر همۀ حرفه‌ها و حوزه‌ها تاثیر دارد.

نتایج مطلوب شاید زمانی حاصل شود که خوب و بدهای اخلاقی ترکیب شود با بایدنبایدهایی که در حوزه‌های علمی، فنی، حرفه‌ای به صورت انواع استانداردهای ملی و جهانی، اصول اخلاقی، روش‌ها، فرایندها، و غیره به‌عنوان یک سند رسمی و حداقل‌های آن جامعه مدون شده است و در اجرای آنها نیز حساسیت، نظارت و دقت کافی وجود دارد تا درونی رفتار افراد و نهادها شود. یک جامعۀ پویا برای رسیدن به اهداف فردی و حرفه‌ای و ارتقای کم‌وکیف زیست خود روی چنین زیرساخت‌های اجتماعی چنان سرمایه‌گذاری می‌کند که تا حد ممکن از منافع آن برخوردار باشد؛ مهم‌ترین ابزار وی نیز انواع نظام تشویق و تنبیه مبتنی بر این اصول است. زیرا به‌خوبی می‌داند نتیجۀ کوتاهی در این زمینه متلاشی شدن بنیان زیست اجتماعی است؛ چه کوتاهی در کم‌وکیف تدوین اصول اخلاقی و بایدنبایدها باشد (مثلا همۀ جامعه و تنوع دیدگاه‌ها را به رسمیت نشناسد و به اندازۀ کافی انعطاف‌پذیر نباشد) و چه در کم‌وکیف نظارت بر اجرای آنها باشد.

این نوع پرسش‌ها بیش از هر پرسش دیگر زیرساختی است و بر مدیریت تک‌تک کنش‌های جاری و آیندۀ افراد و نهادها و اهداف و وظایف اساسی تمرکز دارد: این که الان در کجا و چه وضعیتی هستیم و می‌خواهیم چه تغییری در خودمان یا محیط‌مان و یا هر دو ایجاد کنیم. یکی از خطاهای پرتکرار در برنامه‌ریزی بایدنبایدها در همین است که از برخی عوامل و شرایط محیطی و به‌خصوص از توانایی‌ها و ناتوانی‌های طبیعی و انسانی خودمان و نیز در هم‌کنشی با هم و دیگر چیزها غفلت می‌شود؛ همین غفلت از خودمان و اجزای دیگر یک سیستم پیدا و پنهان انسانی است که سبب می‌شود از نقص احتمالی برنامه‌ها غافل باشیم و وظایف و نقش خودمان به عنوان بخشی از سیستم و موفقیت آن نیز فراموش شود. زیرا انسان است که برای ارتقای کم و کیف زیست فردی و اجتماعی خود برنامه‌ریزی می‌کند و می‌خواهد در هم‌کنشی با هم بهترین نتیجۀ ممکن را کسب کند. اما این را هم می‌داند که چیزهای بسیاری دربارۀ خود، دیگران و محیط‌اش را نیز نمی‌داند. او باید به معنا و نتایج ضمنی چنین یافته‌هایی علمی و تجربی توجه ویژه داشته باشد که بیش از 98 درصد از هر کنش حسی، حرکتی، عاطفی و شناختی ما، حتی کنش‌های ما در اوج آگاهی و خردمندی ناخودآگاه است و از حافظۀ پنهان فرمان می‌برد. در سراسر این جستار توجه داشته باشید که حافظۀ ناخودآگاه/ پنهان/ خودکار/ روندی/ کاری کم‌وبیش به چیزی واحد اطلاق شده است. مطالعات ژنتیکی نشان می‌دهد که با میمون حدود 2 درصد تفاوت ژنتیکی داریم؛ تفاوت ژنتیکی ما با موش حدود 10 درصد (یعنی90 درصد اشتراک) و علف حدود 50 درصد است؟! یعنی تفاوت عظیم ژنتیکی بین انسان و نزدیک‌ترین گونه همین 2 درصد افزوده است؛ نتیجۀ ضمنی آن در آموزش و یادگیری انواع مهارت‌ها و رفتارها این است که همین 2 درصد باید به شکلی پرورش یابد که بتواند 98 درصد ناخودآگاه یا حافظۀ پنهان/ روندی/ کاری را به‌شکلی مدیریت کند که عادت‌های ناخودآگاه بد یا ناخواسته کاهش یابد و خواسته‌ها یا عادت‌های ناخودآگاه خوب در حافظۀ روندی تقویت شود؛ تاکید بر آموزش یا یاددهی و یادگیری "عادت‌"هایی چون عادت به مطالعه و کتابخوانی، عادت به اخلاق حرفه‌ای، عادت‌های خوب نویسندگی و پژوهش، عادت به تفکر انتقادی و دیگر عادت‌های خوب در دوران کودکی نیز به همین دلیل است. یعنی این بخش از مهارت‌ها و رفتارهای زیرساختی آنقدر مهم است که باید از دوران کودکی و به‌تدریج به حافظۀ پنهان ناخودآگاه یا همان خودکار منتقل شوند تا در بزرگسالی تکرار شود، کم‌وکیف آن گسترش یابد و نتایج مثبت آن به سایر مهارت‌ها و رفتارهای فردی و اجتماعی منتقل شود.    

ناخوداگاهی بیشتر کنش‌ها و مهارت‌ها، و یا پنهان و خودکار بودن به معنای این نیست که بدون دخالت مغز و پردازش‌های مغزی آگاهانه یا ناآگاهانه است. بلکه کوه یخ پنهان در زیر اقیانوس بدن و مغز را برجسته می‌کند که دقیقا انباشته از داده‌ها، اطلاعات و تصویرهایی است که از زندگی ما و همۀ چیزهای محیطی طی سال‌ها تغذیه کرده است؛ به‌نحوی که تبدیل به یک عادت کاری، رفتاری، شناختی، حسی، و عاطفیِ بد یا خوب شده است. آگاهی یا توجه آگاهانه گویی در یک لحظه مثل جرقه آن اقیانوس پنهان را به جریان می‌اندازد. برخی از رفتارهای نادرست اجتماعی یا ژنتیکی نیز در غیاب آموزش‌های نادرست یا شرایط مساعد یا نامساعد محیطی و زیستی در همین فرایند گویی طغیان می‌کند. کم‌وکیف همین نوع تغذیه از حافظۀ پنهان روندی یا ژنتیکی است که در انواع رفتارها یا بروندادهای ما حضور دارد. راه رفتن ما، غذا و خوراک ما، زبان، اندیشه، رویا و خیال، ورزش، سرگرمی، اخلاق، رفتارها، پژوهش، نگارش، دوستی، دشمنی، خردورزی، خلاقیت، و هر چیز دیگر تحت تاثیر همین گذشتۀ فرهنگی و ژنتیکی دور و نزدیک ماست که حباب‌های آن از لابلای همان کوه یخ پنهان فوران می‌کند. این گذشته همیشه در ما حضور دارد. به قول هانا آرنت گذشته هنوز نگذشته است. همین را فلدمن به شکلی دیگر مطرح می‌کند: این که وضعیت جاری سیستم (بدن انسان و محیط وی) هست که تعیین می‌کند ما چگونه خردورزی کنیم. به همین دلیل است که می‌گوید نمی‌توانیم با زبانی ناآشنا ارتباط برقرار کنیم و کل مکالمه را از دست خواهیم داد.

همه ما یک چیز جاری هستیم از خودمان و با همۀ گذشته‌مان و نیز محیطی که با آن، و در آن هم‌کنشی داریم؛ بخش اصلی حافظۀ پنهان و ناخوداگاه محصول زندگی روزمره ماست که همیشه در ما جاری است. نمونۀ بارز و آشنای آن انواع حافظۀ روندی است. حافظۀ روندی یا حافظۀ کاری همان نوع حافظه‌ای است که طی تمرین‌های ورزشی، هنری و دیگر مهارت‌های حسی، حرکتی، عاطفی، و نیز شناختی، مثل اندیشه‌ورزی، استدلال، خردورزی، پژوهش، نگارش و غیره کسب می‌کنیم.

اغلب ناتوانی در مهار همین نوع رفتارهای متکی بر حافظه پنهان طی فرایند یاددهی و یادگیری و نیز در محیط‌های نامساعد است که سبب می‌شود افراد و ملت‌هایی به مراتب وحشی‌تر از هر حیوانی جنایت کنند و حتی به پاس آن هورا بکشند. اریک کندل، دانشمند بزرگ، عصب‌زیست‌شناس، و برنده جایزه نوبل که خود شاهد و قربانی این جنایت‌ها توسط هیتلر بود با اشاره به جنایت‌های آلمان در جنگ جهانی دوم می‌نویسد "می‌کوشیدم درک کنم این وقایع شوم و مصیبت‌بار در کدام شرایط و موقعیت سیاسی و فرهنگی روی داده‌اند، و چگونه ممکن است مردمی که در یک لحظه این چنین عاشق هنر و موسیقی هستند، در لحظۀ بعد اعمال ددمنشانۀ غیرقابل‌وصفی مرتکب شوند". (ص. 18) مردم اتریش چنان از تجاوز هیتلر به خاک خود استقبال کردند که گویا در انتظار ناجی هستند. بسیاری از دانشمندان، فیلسوفان و هنرمندان بزرگ نیز جنایت‌های هیتلر را توجیه می‌کردند. یکی از پرسش‌های اساسی کندل این بود که آیا نوعی ژن در انسان هست که در شرایط جمعی و اجتماعی ویژه، مثل همین استقبال از هیتلر، فعال می‌شود. پژوهش‌های وی و دیگران نشان داد که بخش زیادی از ژن‌ها غیرفعال است و شرایط زیستی و اجتماعی مناسب یا غیرمناسب است که آنها را فعال می‌کند. برای ایجاد عادت به مطالعه و بایدنبایدهای خوب دیگر نیز باید بسیاری از کنش‌ها و شرایط محیطی، فعال و مهیا شود؛ به همان نسبت شاید لازم است وضعیت جسمی، حسی، حرکتی، عاطفی و محیطی نیز غیرفعال شود. اغلب نیازها و چیزهای به نظر ساده موجب انجام کارهای نیک یا بد می‌شوند. مثلا محیط نامساعدی چون نور ناکافی، آلودگی هوا، سر و صدا، سردی، گرمی، گرسنگی، نازیبایی، و نیز بیماری و احساسات و عواطف نامساعد مانع  تکرار رفتارهای خوب می‌شوند؛ اهمیت تدوین و اجرای اصول و استانداردهای حداقل زیستی و محیطی برای حوزه‌های مختلف از جمله کتاب و کتابخانه و کتابخوانی در مدارس، شهرها، دانشگاه‌ها و غیره در همین است. از هیچ چیز به نظر ساده و کوچک نباید غفلت شود! در همۀ این نوع هم‌کنشی‌های آگاهانه و ناآگاهانۀ فرد با محیط است که یادگیری نیز رخ می‌دهد. خوگیری، حساس‌سازی، شرطی‌سازی، و انواع عادت‌ها و رفتارهای شبیه آن به نوعی یادگیری آگاهانه و ناخوداگاه اشاره دارد که در شرایط جسمی و محیطی مختلف روی می‌دهد. نکتۀ بسیار مهم این است که انسان در هر لحظه و در هر هم‌کنشی با خود و با محیط‌اش در حال یادگیری است و چیزی را دارد در شبکه‌های عصبی خود ذخیره می‌کند؛ در همۀ موارد دارد از تصویرها و تجربه‌های آگاهانه و ناخوداگاه قبلی نیز استفاده می‌کند؛ طبیعتا نقش نظام‌های آموزش رسمی و غیررسمی در یادگیری انواع رفتارها و مهارت‌ها بیشتر و مهم‌تر است.  . 

بر همین اساس معتقدم مطالبات حرفه‌ای دانش‌کاران یا متخصصان  حوزۀ کتاب، نشر، کتابخانه، علم اطلاعات، فناوری اطلاعات و ارتباطات و دیگر حوزه‌‌های دانشی و حتی هر حرفۀ و شغل دیگر در کشور باید به‌طور ویژه در آموزش و پرورش، آموزش عالی، پژوهش‌گاه‌ها، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، کتابخانه ملی، نهاد کتابخانه‌های عمومی، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، و دیگر نهادها و حوزه‌ها، و به‌طور ویژه سیاست‌ها و راهبردهای حاکم بر این نهادها در حوزۀ یاددهی و یادگیری و کاربرد آموزه‌های متکی بر علوم و فنون درست و دقیق باشد. یعنی نهادهای فرادست این نهادها نیز مسئولیت سنگینی در حوزۀ یاددهی، یادگیری و جذب دانش و دانش‌کاران در کشور دارند. حتی بر این نظر هستم که پیگیری اجرای کامل و دقیق اهداف و وظایف قانونی این نهادها، نقشۀ جامعه علمی کشور، سند تحول آموزش و پرورش، قانون دسترس‌پذیر کردن اطلاعات دولتی، شفافیت اطلاعاتی و مواردی مثل آن می‌تواند بسیاری از مشکلات مرتبط با کتاب، کتابخانه، مطالعه و دسترسی به اطلاعات را کاهش دهد.

اجرای سیاست‌ها و راهبردهای درست در حوزه یاددهی و یادگیری را باید از مهم‌ترین اقدامات و مطالبه‌های دانش‌کاران برای رونق اطلاعات و دانش و بهبود کارکردها و کارایی افراد و نهادها در کشور دانست. به عبارت دیگر مطالبات اصلی باید متوجه بیرون حوزه باشد اما کم و کیف مطالبات فراحرفه‌ای/ برون‌حوزه‌ای و یا مجموع مطالبات از محیط حاکم بر اطلاعات و ارتباطات یا حوزه‌های دانشی نیازمند توافق یا اجماع همگانی بر بایدنبایدهای درون‌حوزه‌ای و اجرای درست آنهاست؛ طبیعتا کم و کیف این دو بر هم تاثیر مثبت یا منفی دارند. به‌طوری که هر تغییر مثبت یا منفی در یک بخش دانشی می‌تواند نتایج مثبت و منفی زیادی در همه بخش‌های مرتبط به بار آورد.

کتاب و کتابخانه بخش مهمی از نظام ارتباط علمی و آموزشی است که خود زیرمجموعه نظام یاددهی و یادگیری است. بر همین اساس است که باید محیط بالادست حاکم بر این نظام‌های چندگانه را شناخت و بر سیاست‌ها و راهبردهای آنها در اجرای اهداف و وظایف زیرحوزه‌های مختلف تاثیر گذاشت. بسیاری از آسیب‌ها، چالش‌ها، و بیماری‎‌های موجود در کشور مرتبط با همین بخش‌هاست. پژوهش‌های کندل و دیگر دانشمندان علوم شناختی دربارۀ بنیان‌های زیستیِ رفتار درس‌های زیادی برای انتخاب راهبردهای یاددهی و یادگیری مهارت‌ها و رفتارها در انواع نظام‌های آموزشی و پژوهشی و عمل به دانسته‌ها دارد که یکی از مهم‌ترین‌شان همین شکل‌گیری حافظه و یادگیری و نقش انواع حافظۀ پنهان/ روندی/ کاری در آن است؛ ایجاد عادت به کتاب و مطالعه و کارهای نیک و خوب مرتبط با آنها در نظام ارتباط علمی و همۀ انواع نظام‌های یاددهی و یادگیری از جملۀ آنهاست.

آنتونیو داماسیو حافظۀ پنهان/ خودکار/ روندی/ کاری را خادم ناآگاه یا به عبارت دیگر، خادم ناهشیار می‌نامد. زیرا این نوع حافظه بعد از یادگیری مهارت‌هایی چون عادت به مطالعه، ورزشی، هنری، جراحی، رانندگی، شنا و غیره به طور خودکار و با کمترین دخالت آگاهی اجرا می‌شود. وی معتقد است بزرگ‌ترین وظیفۀ نظام آموزشی پایه باید این باشد که این قیبل مهارت‌های پایه را طی مدت طولانی آموزش کودکان و نوجوانان به حافظۀ پنهان یا روندی آنها منتقل کند تا همچون خادم ناخودآگاه در بقیه سنین و محیط‌ها به طور خودکار عمل کند. یعنی نظام آموزشی به طور آگاهانه مهارت‌ها و رفتارهای خوب و پایه‌ای را به بخش ناخودآگاه و پنهان حافظه منتقل می‌کند که به طور خودکار در زمان نیاز اجرا می‌شود. پژوهش‌های دانشمندانی چون دانیل گلمن، پیتر سنکه، کندل و کریک نیز همین را تایید می‌کند. با دقت در انجام کارهای روزانۀ خودمان نیز متوجه خودکار بودن بسیاری از کنش‌ها و رفتارها می‌شویم. اهمیت کتاب و کتابخانه‌های خوب با متخصصان ورزیده و ماهر در انواع نظام‌های آموزشی و پژوهشی، از جمله آموزش و پرورش، کتابخانه‌های عمومی و غیره در همین است. یعنی کتاب و کتابخانه و متخصصان این حوزه در چنین رویکردی بخش مهم، مرکزی و ناگزیر در هر فرایند یاددهی و یادگیری هستند و در هر کنشی و در هر نهادی پیدا و پنهان حضور دارند.

شاید برخی از خوانندگان به این نکته اشاره کنند که چرا برای رونق کتاب، کتابخانه، نشر، و اطلاعات، و نیز برای بهبود رفتارها و مهارت‌های حسی، حرکتی، شناختی، اخلاقی و غیره این همه روی بایدنبایدهای یاددهی و یادگیری، نظام آموزش و پژوهش، نظام ارتباطی، و حتی محیط حاکم بر اطلاعات و ارتباطات و سیاست‌های و راهبردهای حاکم بر آن تاکید شده است؟ به حدی که به‌عنوان یک چیز زیرساختی و اساسی تلقی شد و نیز تاکید شد که نهادهای مرتبط با حرفه باید در این زمینه مطالبه‌گری جدی را برنامه‌ریزی و اجرا کنند؟ پاسخ تا حد زیادی روشن است. زیرا همۀ اینها با توجه به این واقعیت مهم و اغلب مغفول است که کتاب، کتابخانه، کتاب‌خوانی، و نشر اطلاعات بخش مهم و مرکزی نظام یاددهی و یادگیری، نظام ارتباطی و مدیریت انواع نظام‌های اجتماعیِ انسانی است. یاددهی و یادگیری انواع مهارت‌ها و رفتارها، از جمله عادت به کتاب و کتابخوانی  به حافظه یا نظام عصبی و جسمی انسان مربوط است. زیرا مهارت‌ها، عادت‌ها و کنش‌های آگاهانه و ناآگاهانۀ جاری ما تحت تاثیر گذشتۀ ژنتیکی و اجتماعی یا فرهنگی ماست که در انواع حافظۀ پنهان و آشکار ذخیره شده است. به عبارت دیگر، بیشتر گذشتۀ دور و نزدیک ماست که در الان ما حضور دارد؛ معنای ضمنی آن این است که ادامۀ یک گذشتۀ بی‌برنامه و دور از اهداف و خواسته‌ها احتمالا تغییر معنادار مثبتی در وضعیت جاری و آینده ما ایجاد نخواهد کرد؛ و البته برعکس، نتیجۀ مثبت آموزه‌ها، مهارت‌ها و کنش‌های معطوف به یک هدف خاص، بهتر و بیشتر خواهد بود. اهمیت توجه ویژه به بایدنبایدها یا چه‌بایدها، چگونگی‌ها، و مطالبۀ اجرای دقیق آنها نیز در همین است.

شاید بهتر باشد پرسش اولیۀ مرتبط با بایدنبایدها به این شکل صورت‌بندی شود که "امروزِ" همۀ ما به عنوان بخشی از یک سیستم بزرگ و بزرگ‌تر چگونه باید مدیریت شود تا در فردای ما باشد یا نباشد؟ در واقع، گذشتۀ دور و نزدیک ما، یا همان حافظۀ پنهان و آشکار ما چنان به رفتار الان و امروز ما و همسایگان‌مان متصل است که اغلب بی‌توجهی یا کم‌توجهی به آن سبب تداوم همان وضعیت یا احتمالا وضعیت نامناسب‌تر خواهد بود.

پرسش مهم بعدی یا اصل و اساس خود پرسش "چه باید کرد؟" این است که "چه چیزهایی" بهتر است در رفتار و کنش‌های امروز و فردای ما و دیگران "باشد" یا "نباشد"؟ کم و کیف بودن و نبودن چیزها در رفتار امروز و فردای ما بهتر است "چگونه" باشد؟ این یک پرسش راهبردی است که می‌توان به شکل‌های مختلف و با اهداف و مخاطبان متفاوت آن را صورت‌بندی کرد.

توجه ویژه به وزن حضور ناخوداگاه یا پنهان گذشته در تک‌تک لحظه‌ها و کنش‌های جاری، و برنامه‌ریزی آگاهانه برای مدیریت حافظۀ پنهان ناخودآگاه یکی از همان چیزهای اساسی و راهبردی در طراحی نظام یاددهی و یادگیری انواع کنش‌ها و رفتارهاست. وزن بی‌چون و چرای کنش‌های ناخوداگاه (تا حد 98 درصد در همۀ کنش‌ها و طبیعت و ژنتیک انسان) در فرایند یاددهی و یادگیری نیز نشانۀ اهمیت این بخش از حافظه در بهینه‌سازی کم‌وکیف زیست انسان و کارکردهای روزمرۀ آن در طول تکامل میلیون‌ها ساله است، و نه چیزی منفی. یعنی بی‌دلیل وزن حافظۀ پنهان یا خودکار انسان و سازوکارهای ایجاد و تغییر آن تا این حد در جسم انسان و حیوان برجسته نشده است! باید تاکید کرد که مشکل اصلی ما نیز مدیریت این بخش از حافظه، و به همان نسبت در کاربرد آموزه‌ها و تجربه‌های زیسته برای مدیریت کنش‌های فردی و نهادی است. ما باید با همان 2 درصد از تفاوت ژنتیکی در مقایسه با برخی از گونه‌های نزدیک به خودمان آن 98 درصد حافظه پنهان (یا همان گذشتۀ دور و نزدیک ژنتیکی را به شکلی مدیریت کنیم که باری بر دوش فرد و نظام یاددهی و یادگیری نباشد؛ یعنی عادت‌های مطلوب اجتماعی را جایگزین نامطلوب‌ها در حافظه پنهان/ روندی/ یا کاری بکنیم و بخش آگاه یا ذهن ما آمادۀ برنامه‌ریزی و خردورزی باشد. نه این که دائما در مدح و ثنای چیزی سخنرانی کنیم که به حافظه روندی یا کاری خودمان منتقل نشده است! زیرا حافظۀ بیانی یا حافظۀ کاری و روندی متفاوت‌ است. برای عمل به دانسته‌ها به نوعی حافظه، مهارت و رفتار دیگر و محیط مناسب نیاز است.

سیستم‌های یاددهی و یادگیری سنتی از این ابزار پنهان یا حافظه پنهان یا روندی به خوبی استفاده می‌کردند؛ بدون آن که آگاهی زیادی دربارۀ حضور کمی و کیفی این نوع حافظه داشته باشند! سنت‌های یاددهی و یادگیری ورزش‌ها، هنرها، و دیگر آموزش‌های استاد- شاگردی نمونۀ آشنایی است. کافی است فراگیران سنتی به دستور استادشان گوش کنند. اما شرط اول قدم آن است که فراگیر بخواهد و تن به یادگیری بدهد، یاددهنده مورد اعتماد باشد و نیز محتوای یاددهی و روش آموزش درست باشد. وگرنه گاهی خسارت‌اش بیشتر از منافع آن است.  

با توجه به همین شناخت راهبردی دربارۀ اهمیت مدیریت کنش‌های ناخودآگاه می‌خواهم پرسش چه باید کرد را به یک بخش خاص‌تر مثل حوزۀ کتاب، اطلاعات، دانش، کتابخانه، مطالعه و نشر محدودتر کنم. در این صورت پرسش این است که چه چیزهایی بهتر است در امروز و فردای ما باشد یا نباشد؟ یا کم و کیف بودن چیزها در رفتار امروز و فردای ما بهتر است چگونه باشد؟ که اگر بود کتاب، دانش، اطلاعات، نشر و کتابخانه رونق خواهد داشت؟ این را هم می‌دانیم که رونق کتاب و کتابخانه یعنی رونق نشر، یعنی رونق مطالعه، یعنی رونق پژوهش، آموزش، یادگیری، یاددهی، ابداع، نوآوری، و هر چیزی که هدف نشر، کتاب و کتابخانه است! یعنی با آموزش و یاددهی یک عادت رفتاری درست به مجموعه‌ای از مهارت‌ها، دانش، اطلاعات و رفتارهایی دست می‌یابیم که بسیاری از آنها بی‌هزینه یا حداقل کم‌هزینه است؛ اما پرفایده و زیرساختی! اصل و اساس یا شاخص ارزیابی نظام آموزش/ یاددهی/ یا مدیریت آموزش این گونه رفتارها این است که خود یادگیری رخ داده باشد؛ نه این که آمار اجرای این و آن را آموزش را ارائه کنیم! یعنی هر نابسامانی در نتیجۀ نهایی نشانۀ این است که چیزی در فرایند یاددهی و یادگیری نادرست بود!

بنابراین پاسخ چه باید کرد در حوزۀ کتاب، کتابخانه، دانش، اطلاعات، نشر و مثل آن را به سادگی می‌توان حدس زد! هیچ راه و گزینۀ ثالثی نیست. متخصصان کتابخانه و کتابداری، متخصصان اطلاعات، متخصصان مدیریت، دانشمندان تعلیم و تربیت، روان‌شناسان، محققان همۀ حوزه‌ها، نویسندگان و هنرمندان، مدیران کلان جامعه، و حتی همۀ افراد عامی، بی‌سواد و کم‌سواد نیز معتقدند راه برون‌رفت جامعه از هر مشکل در همین است که کتاب یا اطلاعات در مرکز توجه یک جامعه باشد. به عبارت دیگر، مطالعۀ کتاب و استفاده از محتوای آن در فرایند یاددهی، یادگیری، مدیریت رفتارهای فردی و اجتماعی، مدیریت سازمان‌ها، دولت‌ها، شرکت‌ها، طراحی انواع نظام‌های اطلاعاتی و ارتباطی و نیز خود کنش‌ها باید در مرکز توجه، تصمیم‌گیری و اجرا باشد. طبیعتا در چنین جامعه‌ای تولید محتوای درست و مورد اعتماد و شاید مقدم بر آن، آموزش، پژوهش، و یاددهی و یادگیریِ درست نیز در خط مقدم توسعۀ فردی و نهادی است. سوی دیگر این راهبرد این است که نظام مدیریت کشور به گونه‌ای باشد که به عقل سلیم بها دهد و استفاده از نتایج علمی و دانش متخصصان ورزیده را در مرکز توجه قرار دهد؛ یعنی همان دانش و علوم و فنونی که جامعۀ علمی و تخصصی جهانی و ملی روی کم و کیف آن اتفاق نظر نسبی دارد. وگرنه روزآمدترین نتایج علمی و فنی، اگر چنین فرایندی را طی نکرده باشد، مورد اعتماد نیست و باید با همان ملاحظه و وسواس جامعۀ علمی و تخصصی نسبت به آنها برخورد کرد، چه رسد به کسانی که مدعی همه انواع راه حل‌ها در هر زمان و مکانی هستند!

پرسش بعدی این است کدام نهاد اجتماعی وظیفۀ بسط مطالعه کتاب و کتابخوانی را بر عهده دارد؟ خود نهاد کتابخانه؟ نهاد آموزش و پرورش؟ نهاد آموزش عالی؟ وزارت ارشاد، یا این و آن نهاد؟ پاسخ روشن است. همۀ اینها و همۀ جامعه.

اما وظیفۀ اصلی و تخصصی بر عهده کدام نهاد است؟ نهاد کتابخانه در ترکیب با نهاد مادر خود یعنی آموزش و پرورش، نهاد آموزش عالی، و نهادهای عمومی چون شهرداری‌ها، کتابخانه ملی، نهاد کتابخانه‌های عمومی، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و مثل آن.

طبیعتا حرفه‌مندانی چون کتابداران، متخصصان اطلاعات، نویسندگان، مترجمان، محققان، ویراستاران، ناشران، معلمان، استادان، هنرمندان، و همۀ مدیران و دانش‌کاران در خط مقدم این جبهه هستند.

این پرسش را به شکل‌های مختلف دیگر می‌توان بازنویسی کرد. از جمله این که همۀ اینها وجود دارند و دارند کار می‌کنند؟! هزینه می‌کنند؟! پس چرا کتاب و کتابخانه نه فقط رونق ندارد بلکه در بدترین شرایط ممکن هست و حتی دارد نفس‌های آخرش را می‌کشد؟! چرا رفتارهای دانشی، مدیریت متکی به دانش‌ یا اطلاعات درست در کنش‌های فردی و سازمانی در سطح ملی مشهود و برجسته نیست!

اینجاست که باید برگردیم به صورت‌بندی اولیه: این که چه چیزهایی بهتر است در رفتار و کنش‌های امروز و فردای ما و دیگران باشد یا نباشد؟ یا کم و کیف بودن و نبودن چیزها در رفتار امروز و فردای ما بهتر است چگونه باشد؟ که اگر بود، کتاب و کتابخانه، و به تبع آن، دانش و دانش‌کاران، نهادهای دانشی، و رسوخ نتایج علمی در رفتارهای روزمرۀ فردی و اجتماعی، نیز مدیریت نهادها در اوج بود؟ نتیجۀ آن نیز می‌بایستی در بروندادهای مختلف مشهود باشد.

پاسخ ایجابی آن این است که کتاب و مطالعه آن باید در رفتار کتابداران، معلمان، محققان، نویسندگان، استادان، مدیران، هنرمندان، و مثل آن برجسته و بارز باشد. که اگر نبود آنها کتابدار، معلم، محقق، استاد، متخصص، کارشناس، و مدیر نیستند!

آسیب‌شناسی چندبعدی چنین وضعیتی در کشور ایران برای رسیدن به راه‌حل‌های مورد اعتماد برای متخصصان حوزه‌های گوناگون و ترکیب همۀ نتایج در یک رویکرد سیستمی از نان شب هم برای توسعۀ حرفه‌های دانشی و بلکه همۀ کشور واجب‌تر است؛ البته اگر قرار بر جستجوی راه حل درست به جای کاربست پیشنهاداتی شبیه این باشد که این و آن نهاد را مثله کنیم تا مشکل آن یکی نهاد حل شود! و یا حالا که فلان نهاد این و آن کار را با کم و کیف مناسب انجام نمی‌دهد یا آن جوری انجام می‌دهد که مطلوب ما نیست پس ... یعنی به جای تفکر دربارۀ دلایل درون‌نهادی و فرانهادیِ مرتبط با کارکرد نادرست برخی از سازمان‌ها به مسائلی مشغول شویم که چیزی شبیه تیشه به ریشه زدن نهادهای مرتبط با رونق کتاب و مطالعه است! یا به جای طرح پرسش و بلکه مطالبۀ جدی و زیرساختی دربارۀ کارکردها، سیاست‌ها و راهبردهای نادرست برخی از نهادهای ملی مرتبط با این یا آن فعالیت حرفه‌ای سکوت کنیم یا بیشتر به مسائل دست‌چندمی بپردازیم که خود معلول است.

در یادداشت‌های متعدد اشاره کردم که مسائل و مشکلات حوزه‌های مرتبط با کتاب، مطالعه، دانش، کتابخانه، نشر، آموزش، پژوهش و مثل آن به هم و به جامعه بزرگ‌ترشان مرتبط‌اند؛ به همین دلیل هر مطالبه‌ای باید از درون آغاز شود اما حتما باید چشم به بیرون یعنی حوزه‌های مرتبط با خود نیز داشته باشند؛ تمام این کنش‌ها و نهادهای مرتبط با هم باید به مطالبات فرانهادی بالاتر از خود نیز توجه کنند؛ کتاب، کتابخانه، نشر، دانش، علم، آموزش، یاددهی، یادگیری، مهارت‌آموزی، کارآفرینی و غیره اول از همه یک نهاد یا کنش اجتماعی است؛ یعنی در بستر اجتماع رشد یا افول می‌کنند. به همین دلیل آسیب‌شناسی مسائل آنها و راه‌حل‌ها باید با نگاه اجتماعی عمیقی همراه باشد که متاسفانه کمتر آن را در بین متخصصان این حوزه‌ها و به‌ویژه در رفتار مدیران بالادست می‌بینیم. بحران‌های اجتماعی در حوزۀ کارآفرینی، اشتغال، درآمدها، کارکردها، کارایی و غیره به همین سادگی ایجاد می‌شوند. کتاب و کتابخانه، مطالعه، آموزش، پژوهش، نوآوری، نشر، و غیره بخش مهمی از راه حل هستند؛ حتی راه حل هر مشکل! جامعۀ دور از کتاب و مطالعه با انواع چالش‌ها و بحران‌هایی مواجه می‌شود که همۀ آنها پرخسارت است و بلکه خانمان‌برانداز!

بارها تاکید شد که ارتقای جایگاه واقعی کتاب، کتابخانه، مطالعه و رفتار مبتنی بر اطلاعات و دانش علمی و فنی و عقل سلیم باید تبدیل یک "مطالبۀ عمومی" متخصصان حرفه و بلکه همۀ آحاد جامعه از نهادهای فرادستی شود که مسئولیت زیرساختی دارند. از آن بالاتر باید بخشی از حافظۀ پنهان/ حافظۀ روندی و یا حافظۀ کاری افراد و نهادهای اجتماعی شود! نوآوری، کارافرینی، اشتغال و ارتقای جایگاه حرفه بیش از هر چیز وابسته به همین نوع مطالبات است و نیز تبدیل آن به جریانی اجتماعی و مفید به حال حرفه و به‌خصوص افراد و نهادهای اجتماعی. چیزی شبیه ارتقای جایگاه علم‌سنجی در ایران توسط استاد مهراد که روزنۀ بزرگی شد برای متخصصان اطلاعات در کل سازمان‌های دانشی؛ به آسیب‌های آن هم در نوشتۀ دیگر اشاره خواهم کرد که هم درون‌حوزه‌ای است و هم برون‌حوزه‌ای، یعنی در سطح کلان و مدیریت نهادهای دانشی و بلکه دولتی و غیردولتی.

همین ظرفیت کارآفرینی و اثربخشی حاصل از آن در دهه 40 با تاسیس کتابخانه‌های عمومی، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و شورای کتاب کودک ایجاد شد که متاسفانه به جز شورای کتاب کودک و نهادهای دیگر برخاسته از تفکر شورایی بقیه تا حد زیادی از نظر نوآوری و کارکرد در جا زدند. کتابخانه‌های دانشگاهی، پژوهشی، سازمانی و ملی ما نیز به همین بلا دچار شده‌اند و دارند می‌خشکند! چون خود کتاب و اطلاعات آن در رویکرد مدیریت این جور نهادها پژمرده شده است!

در هر حال، بی‌دلیل میزان رسوخ کتاب، کتابخانه، مطالعه، و شاخص‌های شبیه آن تبدیل به یک شاخص مهم در ارزیابی میزان پیشرفت کشورها توسط یونسکو و دیگر نهادهای ملی و جهانی نشده است. البته نه از نوع شاخص مقاله‌سازی یا آن چه که رشد و تولید علم در کشور نام گرفته است! همۀ اینها باید در ارتباط با جامعه نزدیک و هدف خودش باشد، و نه بیرون از خود آدم و جامعه‌ای که در آن می‌زید!

مطالعۀ کتاب، نهاد کتابخانه، و رفتارهای متکی بر اطلاعات باید بخشی از حافظۀ تاریخی و جاری تک‌تک افراد جامعه شود. بر همین اساس، باید یکی از شاخص‌های اصلی در ارزیابی کم و کیف مهارت‌ها، مدیریت نهادها، و دروندادها و بروندادهای آن شود؛ در نظر و عمل.

عادت به مطالعه، به ویژه در رفتار و کنش روزمرۀ مدیران و کارکنان انواع نهادها نباید صرفا به یک شاخص اخلاقی خوب یا بد فردی کاهش یابد؛ بلکه باید تا حد یک سوگند حرفه‌ای ارتقا یابد و بخشی از کنش روزمره افراد و نهادهای جامعه شود؛ بر همین اساس دسترسی به کتاب و کتابخانه در همۀ انواع نهادها نیز باید یکی از شاخص‌های ارزیابی مدیریت آنها باشد.

نکتۀ مهم‌تر شاید این باشد که دروندادها و بروندادهای هر نهاد عمومی باید برای همۀ مردم، از جمله کارکنان آنها قابل دسترس باشد. برای ارزیابی میزان توجه مدیریت نهادها لازم است شاخص‌ها، استانداردها، آیین‌نامه‌ها، روش‌ها، و نیز ضمانت‌های اجرایی آن پیش‌بینی شود. در واقع، مدیریت اسناد و مدارک سازمانی را نیز می‌توان به کتابخانه‌ها و متخصصان مربوطه سپرد. انواع قوانین و مقررات مرتبط با آزادی دسترسی به اطلاعات دولتی و شفاف‌سازی سازمانی نیز از چنین رویکردی پشتیبانی می‌کند. لازم است روی این نکته نیز تاکید شود که به مهارت‌های کاری و رویکردهای تازه و متنوع در آموزش نیز نیاز است.

منابع

آرنت، هانا. (1392). میان گذشته و آینده. ترجمۀ سعید مقدم. تهران: نشر دات.

برایسون، بیل. (1389). تاریخچۀ همه چیز. ترجمۀ محمدتقی فرامرزی. تهران: انتشارات مازیار.

داماسیو، آنتونیو. (1391). خطای دکارت: عاطفه، خرد، و مغز انسان. ترجمه رضا امیررحیمی. تهران: مهر ویستا.

داماسیو، آنتونیو. (1394). خویشتن به ذهن می‌آید. ترجمه رضا امیررحیمی. تهران: انتشارات مهرویستا.

دلوز، ژیل (1396). انتقادی و بالینی، ترجمۀ زهره اکسیری، پیمان غلامی، ایمان گنجی. تهران: نشر بان.

کندل، اریک. (1392)  در جست و جوی حافظه: پیدایش دانش نوین ذهن. ترجمه سلامت رنجبر. تهران: آگه.

محسنی، حمید. (1398). از احساس و عاطفه تا حافظه و یادگیری؛ مقدمه‌ای توصیفی و آسیب‌شناختی بر فرایندها و راهبردهای یادگیری عادت‌ها و مهارت‌های شناختی و حسی- حرکتی. تهران: کتابدار.

محسنی، حمید. (1399). دانش و انتقال دانش؛ کنکاشی دربارۀ تعریف‌ها، چارچوب‌ها، اهداف، سیاست‌ها، راهبردها، نمونه‌ها، ابزارها و بسترهای زیستی و فرهنگی. تهران: کتابدار.