داخلی
»تورقی و درنگی و گوشه چمنی
حمید محسنی، مدیر نشر کتابدار: داستان تماس آدمها و چیزها، دوستی و دشمنیشان، هستی و نیستیشان، و چیزی این وسط در نوع خود جالب توجه است: این که چگونه آدمها، چیزها، هر چیزی به هم میرسند؛ از کنار یا روی هم رد میشوند؛ به هم میخورند و گاهی همدیگر را؛ یکدیگر را آغشته میکنند؛ در وجود هم به نسبتهای مختلف رخنه میکنند؛ هستیشان را به چیزها میدهند و از آنها چیزی میگیرند؛ و خودشان را، و محیطشان را میسازند.
حساب و کتاب وجود مشترکمان در هستی چیزهای دیگر، تماسمان با آنها، و یا تماس چیزها با ما یک هستی مشترکی میسازد که گویی همه در هم هستیم؛ خوب یا بد، همیشه و همه جا، و به نسبتهای مختلف! با این تفاوت که کم و کیف برجستگیها و معجونها متفاوت است. تفاوتها در نیستی چیزها در ما و دیگران نیست بلکه در هستی هر چیزی دیگر در ما و یکدیگر است. زیرا نیستی در اینجا را نیز باید نوعی هستی تلقی کرد که گاهی در آدمها و چیزها برجسته میشود! اغلب نوعی ضعف و نقصان است که هستی را به چالش میکشد؛ یک هستی ضعیف، ناقص یا ناخواسته ...
این مقدمه را گفتم تا چیزی دربارۀ پرویز عازم و برخی از آثارش بنویسم که حری دربارهاش میگفت: "همیشه جای پای شیر را در کتابخانه حسینیه ارشاد حس میکنم." این را عازم در یک مکالمه تلفنی نقل میکرد که چند ماه پیش با هم داشتیم.
پرویز عازم را مثل بیشتر دوستان همسن و سال خودم، نسلهای بعدی و حتا قبلی با کتاب "ساختمان و تجهیزات کتابخانه" شناختم. دیری نگذشت که متوجه شدم مهمترین اثر عازم (و همۀ همکارانشان) کتابخانه عمومی حسینیه ارشاد است. در واقع، خود این کتاب را نیز باید تلاقی ذهن و جسم عازم با همین اثر بزرگ دانست. همۀ اینها، به ویژه عازم و کتابخانه حسینیه ارشاد همدیگر را (و حتا بخشی از وجود حرفهای و فردی بسیاری از ما را) ساختند. این را از این جهت میگویم که وجود تکتک کتابها و دیگر آثار، ساختمان و آدمهایش، و نیز محیط اطرافاش را در وجود عازم میبینم. دهها دفتر یادداشت، گزارش، و منابع کتابخانه شخصی عازم و رفتار روزمره و روزمزهاش با کتاب و مطالعه در این روزها گویای همین حضور و وجود است که هنوز ادامه دارد.
داستان تهیۀ ویرایش نخست کتاب ساختمان و تجهیزات کتابخانه در نوع خود جالب توجه است: نمایندهای را ما دانشجویان به سوی مقر دبیرخانه نهاد کتابخانههای عمومی کشور (ناشر ویراست نخست اثر) فرستادیم که حامل معرفینامهای با امضای رئیس دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی دانشگاه فردوسی مشهد بود. کل آثار کتابداری موجود در بازار به تعداد انگشتان دست هم نمیرسید! یکی از تخصصیتریناش همین بود. بعدها به بهانه ویرایش و نشر همین اثر بود که بیشتر با هم آشنا شدیم؛ آشنایی که به دوستی ختم شد و هنوز ادامه دارد.
چند روز پیش خدمتشان رسیدم تا کتاب تاریخ شفاهی کتابداری ایران را تقدیمشان کنم. همان حس و حال زیبا و شوقآور همیشگی را دارد؛ دهها دفتر یادداشت دارد که نوعی لحظهشمار زندگیاش است؛ از بین همۀ چیزها گویی بیشتر کتاب است که او را به زندگی، آدمها و چیزها پیوند میدهد؛ اما به وضوح میبینم که زیبایی حیات خود عازم، و کتاب و کتابخانۀ بزرگ دروناش هست که در کتابها و هر چیزی، از جمله من و اطرافیاناش رخنه میکند! حتا در یادداشتهای عینا نقل شدۀ وی از کتابها نیز میبینم که خودش و زندگیاش و نگاهش به آدمها حضوری برجسته دارد! زیر برخی از کلمات و جملهها خط میکشد و با ذوق و شوق برخی از آنها را برایم میخواند.
چند دفتر یادداشتاش را میآورد که دفعۀ قبل آنها را ندیده بودم؛ تورق میکنم و بخشهایی را میخوانم؛ از رمان کلیدر تا کتابهای علمی، مذهبی، تاریخی و تخصصی؛ از شعر تا چیزهایی دربارۀ هنر و ادبیات، موسیقی، و چیزهای دیگر؛ هر کدامشان جدا جدا؛ از یادداشت کار و سفر تا حس و حال شخصیاش دربارۀ افراد و چیزها، خانواده، دوستان و غیره. هر کدام اینها رد پای دیگران است در وجود عازم، و رد پای خودش در آنها!
میدانم که دوست دارد برخی از آنها را منتشر کند. قبلا هم به آن اشاره کرد. اما همچنان تردید دارد. من که از شنیدن و خواندن آنها لذت میبرم؛ حتا جملهها و گزیدههایی که از این و آن نویسنده نوشته است: با خطی زیبا و خوش، با خودکار یا مداد و گاهی یک نقاشی از این و آن نوه؛ ارجاع به منبع یادداشتها نیز دقیق و کامل است.
گپ و گفتمان همیشه مفصل است و به خاطراتی میکشد که خواندنی و تاریخی است. یعنی بخشی مهم از تاریخ مدرنمان است و آن را ساخته است. بهخصوص دربارۀ کتابخانۀ عمومی حسینیه ارشاد که الگوساز بود و هست؛ همیشه چند گامی فراتر از کتابخانههای عمومی بود که در کشور وجود داشت؛ کارکرد آموزشی آن در کتابداری کشور نیز بینظیر است.
کارت ثبت نام در دانشگاهی آمریکایی را نشانم میدهد که قرار بود دکترایش را در آنجا بخواند؛ قبل از استاد حری، حریری و دیگران؛ یا کم و بیش همزمان با آنها؛ اما چیزهایی را یادآور میشود که به خاطرشان از ادامۀ تحصیل منصرف شد و به ایران برگشت.
نخستین بار است که به یک دورۀ تخصصی دیگری اشاره میکند که در کتابخانه کنگره آمریکا، و زیر نظر ایمراث گذراند؛ میگویم اینها بخشی از تاریخ کتابداری است و بهتر است دربارهاش بنویسد؛ دربارۀ جزئیاتاش حرف میزنیم و قانعاش میکنم که با همین حس و حال آنها را بنویسد؛ محل نشر برخی از آنها را در لیزنا میگذارم و شاید بعدها در کتابی مستقل و مفصلتر. میدانم که خواندنی است.
یاد بازدیدهای خودم و سایر همکلاسیهای دانشگاه فردوسی مشهد در اواسط دهه شصت افتادم که اغلب با استاد دوستداشتنی، جواد یغمایی به همین کتابخانه آمدیم؛ بازدیدهایی که میدانم کم و بیش همه دانشجویان و دانشگاهها داشتند. کم و کیف این بازدیدها و بازتابش در فکر و جسم ما و جامعۀ تخصصی حکایت از چیزی ظریف داشت و دارد که باید باشد و گسترش یابد اما نیست؛ حضوری که غیبت چیزی بزرگتر را در کل جامعه برجسته میسازد. و همین نیز اهمیت چنین الگوهایی را صدچندان میسازد؛ الگویی بروننهادی که توان و قدرتاش را، و زیبایی حضور فیزیکیاش را، و به زبان دیگر، نگاه و رویکردی تخصصی و حرفهای، آن هم توسط افرادی عمدتا جوان، کمادعا، و بیبهره از قدرت مادی و سیاسی اما باانگیزه، متخصص، و یادگیرنده را به رخ نهادهای بزرگتر و رسمی میکشد که متولی انواع کتابخانههای عمومی و بلکه سایر انواع کتابخانهها و خدماتشان در کشور هستند؛ نوعی تفاوت بین دو گفتمان رسمیِ دولتی با تخصصی را که نباید باشد اما هست! اهمیت توجه به این نکته در همین است که چگونه دستگاه عمدتا ایدئولوژیکی مثل حسینیه ارشاد، به دلیل حضور مدیران و افرادی چون عازم و همکارانشان میتواند در قامت یک الگوی تمامحرفهای مطرح شود که نگاه همۀ متخصصان را به خود معطوف ساخته است؛ و از آن مهمتر غیاب چیزی را برجسته میکند که باید در جای دیگر نیز باشد؛ به عبارت بهتر، هستی یا نیستی چیزهایی را در جایی دیگر برجسته میکند که کارکردها و کارایی اجتماعی و حرفهایشان تحت تاثیر برتری نوعی نگاه ایدئولوژیک نقصانی آشکار دارد؛ نقصانی که خود نتیجۀ نقص در نگاه و جذب مجموعهای از نیروهای کارامد و اجماعساز است (از نیروی انسانی تا راهبردها و غیره). پراکندگی، و بلکه گسیختگی در این حوزه تنها به کارکرد و کارایی این و آن کتابخانه در درون یک نهاد ختم نمیشود بلکه فراتر از آن شاهد نوعی صفبندی سازمانی و نهادی هستیم که با نامهایی چون کتابخانههای عمومی وابسته به مساجد، کتابخانههای عمومی شهرداری، نهاد کتابخانههای عمومی و غیره میبینیم.
جامعۀ حرفهای کتابداری و علم اطلاعات، و بهطور ویژه، متخصصان این حوزه هر جا که فضا نسبتا مساعد بود توانستند توان و قدرتشان را در کوچکترین واحدها و فضاها و با امکاناتی کمتر، و نیز نهادهای بزرگتر نشان دهند؛ به همان نسبت قدرت تخریبگر نگاه غیرحرفهای و سوگیرانه نیز آشکار است که چگونه بسیاری از نهادهای موفق را زمینگیر کرد.
نمونۀ درخشان آن الگوی بینظیر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است که بیش از نیم قرن پیش (دهه 40) تاسیس شد. در حالی که نظام یاددهی و یادگیری مدرن دنیا تقریبا به تازگی به ارزش و اهمیت چنین الگویی پی برده است: نظام و الگویی که کتاب و کتابخانه در مرکز آن است. نکتۀ جالب توجه این است که خدمات عمومی (آموزش نقاشی، موسیقی، طراحی، گرافیک، هنرهای تجسمی، سینما، تئاتر، نویسندگی، بازی، سرگرمی، کتابخوانی، و دهها چیز دیگر) اشاره به انواع خدمات جنبی در کتابخانهها دارد که بسط آن در الگوی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برجسته است؛ آن هم در پیوند با مدارس و جامعه؛ و شاید نوعی پیونددهندۀ مدارس با هم و نیز پیونددهندۀ جامعۀ با کتاب و کتابخانه، هنر، ادبیات، و یاددهی و یادگیری.
دربارۀ خدمات عمومی در کتابخانهها پیشنهاد میکنم کتابی با همین عنوان را از خانم نسریندخت عماد خراسانی بخوانید؛ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را نیز علی میرزایی (یکی از مدیران کانون) در مصاحبهای بسیار خواندنی توصیف کرده که به تازگی در کتاب تاریخ شفاهی کتابداری ایران منتشر شده است.
کتاب "یک شاخه در سیاهی جنگل ...؛ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان" نیز علاوه بر مصاحبه فوق، حاوی روایت جذاب دیگری است دربارۀ کانون از خانم لیلی امیرارجمند، مدیر و بنیانگذار کانون. این کتاب به کوشش علی میرزایی و نشر نگارۀ آفتاب منتشر شده است.
نقل قولی از علی میرزایی در یکی از یادداشتهای قبلی لیزنا با عنوان "نوراالله مرادی" وجود دارد که خوب است تکرار شود: یک بار که در کتابخانه کانون پرورش فکری کار میکردم، مینشستم فکر میکردم که فلان کار را در کتابخانههای عمومی بکنیم. بعد آمدم فوق لیسانس کتابداری خواندم دیدم این فکری که من کردم یک نفر 60 سال پیش اجرا هم کرده است، که اگر من زودتر کتابداری خوانده بودم کلی جلو افتاده بودم. (به نقل از: تاریخ شفاهی کتابداری ایران)
این جمله بر اهمیت کار و تخصص، و نیز مطالعۀ کتاب و گذشتۀ علمی، فنی، اجتماعی و فرهنگی نیز تاکید دارد. البته میرزایی زمانی به این نکته اشاره کرد که شاید هنوز آموزش کتابداری مدرن در ایران ریشه ندوانده بود. این نقل قول را از این جهت تکرار کردم که این روزها عدهای با برجسته کردن برخی از خدمات جنبی و عمومی در کتابخانهها به گونهای القا میکنند که گویی چیزی تازه کشف کردهاند؛ این که دیگر کتابخانه محل کتاب و بلکه کتابخانه نیست!
همۀ اینها رد پاهای متعدد را نشان میدهد که برخی بیراهه و بلکه کجراهه است؛ برخی نیز مصداق همان چیزی است که استاد حری جای پای شیر نامید! بیشک، کتابخانه حسینیه ارشاد، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، شورای کتاب کودک، مدرسه فرهاد، فرهنگنامۀ کودکان و نوجوانان، مرکز منطقهای علوم و فناوری شیراز، آیاسسی، تاسیس کتابخانههای عمومی در کشور، و دهها نهاد، کار و بار و اثر دیگر را میتوان مثال آورد که جای پای شیر را دارد؛ و همین نوع رد پاهاست که افشاگر بیراهه و کجراهه است؛ گرچه برخی از کجراههها چنان پاکوب شدهاند که وجود افراد و چیزها را آگاهانه و ناخودآگاه به نفع خود مصادره میکنند.
محسنی، حمید (۱۴۰۰) .« پرویز عازم». ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزنا: شماره 44، 29 آبان ۱۴۰۰.
عالی بود. بویژه که درباره انسانی خودساخته، پرتلاش، تاثیرگذار، صبور، کم توقع و والاشخصیت بود.
امیدوارم جوانها بخوانند و تاثیر بگیرند.
روزگار نیکو