کد خبر: 44930
تاریخ انتشار: شنبه, 04 دی 1400 - 11:42

داخلی

»

تورقی و درنگی و گوشه چمنی

سندرم بیماری کتابخانه و فضاهای گمشده؛ خاطره‌ای از کتابخانه پویش

منبع : لیزنا
شه‌ناز جاودانی
سندرم بیماری کتابخانه و فضاهای گمشده؛ خاطره‌ای از کتابخانه پویش

شه‌ناز جاودانی : در آغاز باید بگویم، در داستان تولد کتابخانه‌ی پویش چنانچه از اشخاصی نام برده می‌شود، تنها به دلیل مستند بودن بیان واقعیت‌های تلخ و شیرینی است که به عنوان معلم کتابداری و در مسیر کارم در کتابخانه‌ی آموزشگاهی پویش با آن روبرو بودم. روی سخنم با کسی نیست.

پس از داستان درس کتاب‌های مرجع و کتابخانه عمومی بیلقان، آن سال (سال تحصیلی 84) را با خاطره‌های شیرین و به یادماندنی‌اش پشت سر گذاشتم. از آن روز به بعد، نقش کتابخانه در تدریس و آموزش برایم هم‌چنان پررنگ و پررنگ ‌تر می‌شد. از این رو، تصمیم گرفتم مسیر دیگری برای آموزش انتخاب کنم تا بتوانم مدیران آموزش و پرورش مربوطه را با قدر و قیمت کتابخانه‌ها در امرآموزش آشنا کنم.

ازآنجا که معتقدم، قلب مدرسه باید با کتابخانه‌اش بتپد. به همین دلیل، سال تحصیلی 85 با مراجعه به اداره (آموزش و پرورش ناحیه یک کرج) درخواست تغییر سمت نوشتم، اما از بخت بد با مخالفت رئیس اداره‌ام روبرو شدم. از طرفی چون تصمیم جدی برای احیا کتابخانه‌های مدارس گرفته بودم، هیچ اختلاف‌نظری نمی‌توانست مرا از تصمیم‌ام باز دارد.

تا جایی که برای گرفتن نامه تاییدِ سمت به کتابداری، بارها و بارها به وزارتخانه و آموزش و پرورش استان‌های تهران مراجعه نمودم.

هفده روز از سال تحصیلی گذشته بود و هنوز با سماجت‌های مدیر وقت اداره روبرو بوده و با بلاتکلیفی هر روز در اداره حاضر می‌شدم تا شاید توافق کنند و مشغول به کارشوم. اما انگار هیچ تاثیری نداشت. کار به جایی رسیده بود که در جلسه کمیسیون مدیران ناحیه غیبت بی دلیل و غیرقانونی برایم اعلام شده بود. پس از رفت و آمدهای زیاد و خسته‌کننده، بالاخره هفده‌هم مهر 85 بود که نامهِ تایید از اداره آموزش و پرورش شهرستان‌های استان تهران در سمت کتابداری گرفتم.

حس عجیبی همراه با اضطراب و ارزشمندی سراسر وجودم را فرا گرفته بود. از ساختمان اداره خارج شدم، و آماده بازگشت به سمت منزل شدم. کم لطفی مدیران از یک سو، رفت و آمدهای خسته‌کننده و بی‌نتیجه باعث شده بود که آن شب را به سختی به روز برسانم. فردای آن روز، با آفتاب ملایم و دلچسب صبحگاهی همراه شدم و نامه را برای اشتغال در امر کتابداری و کتابخانه، به اداره آموزش و پرورش کرج بردم. نه صبح هجدهم مهرماه 85 رسما حکم سمت کتابداری گرفتم.

برگه ابلاغ برای هنرستان دخترانه پویش که در منطقه‌ای محروم واقع شده بود و ظاهرا کتابخانه‌ای داشت، صادر شد. به عنوان کتابدار راهی هنرستان شدم. بالاخره طلسم شکسته شد و کم‌کم به ساختمان هنرستان که حیاط بسیار بزرگی داشت رسیدم. نام هنرستان حس خوبی را برایم القا می‌کرد.

زنگ تفریح بود هیاهوی دانش‌آموزان حیاط را پرکرده بود. وارد ساختمان شدم، ورودی به دو بال شرقی و غربی تقسیم می‌شد. بال شرقی اتاق دبیران، کتابخانه و اناق مدیریت را تشکیل می‌داد و در بال غربی ‌کلاس‌ها قرار داشتند.

وارد اتاق مدیریت شدم. پس از عرض احترام، برگه را به خانم معاون که آن روز جانشین مدیر بود، دادم. نگاه تعجب ‌برانگیزی کرد و گفت، چه عجب کتابدار سلامتی فرستاده شده. تا آن روز با سیستم کتابداری آشنا نبودم و کار در کتابخانه‌های مدارس را تجربه نکرده بودم.

در سیستم آموزش و پرورش کشور، برای اداره کتابخانه‌های مدارس از معلمان و نیروهایی که قادر به فعالیت‌های آموزشی نیستند، یا به بیان ساده‌تر، نیروهای از کار افتاده که دارای مشکل جسمی و روحی می‌باشند، در پست کتابداری، انبارداری و پست‌های این چنینی گمارده می‌شوند.

به هر حال، برایم باور نکردنی بود، چگونه معلمی که دارای مشکل جسمی و یا هر مشکل دیگری است، می‌تواند پاسخ‌گوی اصلی‌ترین و با اهمیت‌ترین نیاز آموزشی که همان اداره و مدیریت کتابخانه مدرسه است، باشد. به نظر غیرمنطقی می‌رسید. با این وجود تب و تاب زیادی برای مدیریت کتابخانه پویش داشتم، خانم معاون که نامش طوفانیان بود با لبخندی توام با اخم، دسته کلیدی از کشوی میزش برداشت و مرا به سمت کتابخانه راهنمایی کرد. کتابخانه درست به اتاق مدیریت چسبیده شده ببود. درآهنی بد رنگی، قفل کوچک و کهنه‌ای در بالای آن قرار داشت. با خود گفتم خدایا قد 170سانتی‌متر هم بسختی دستش به قفل می‌رسد. خانم معاون در حالی که پایش را از زمین بلند کرده بود، در را باز کرد. کتابخانه بیشتر شبیه انباری بود تا کتابخانه. یاد نظریه ترانسیک روان‌شناس محیطی [1] اافتادم. براساس این نظریه، فضاها در هر شکل و مقیاسی که باشند، باید بستر فعالیت‌های کارکردی و اجتماعیِ افراد را فراهم نمایند و در کلیت بخشیدن به سایر فضاهای مرتبط نقش اساسی داشته باشند. چنان‌چه فضایی به ‌دلیل ضعف فیزیکی نتواند بستر فعالیت‌های کارکردی افراد را تامین نمایند، به عنوانفضاهای گمشده تلقی می‌شوند.

از دید ترانسیک، فضاهای گمشده فضاهایی هستند که از نظر فیزیکی با وجود داشتن ارزش‌ها و پتانسیل‌های زیاد، فاقد عملکرد و پتانسیل بوده و عملا فعالیتی در آن‌ها انجام نمی‌شود.

در همان نگاه آغازین با تلی از کتاب‌های درسی که کف کتابخانه را اشغال کرده بودند روبرو شدم. کمی جلوتر که رفتم، با چند قفسه رنگ و رو رفته و پوسیده که مشخص بود از انباری معلمان مدرسه اهدا شده بودند و تعدادی کتاب که برای مناسبت‌های دینی به کارمندان دولت اهدا می‌شوند، روبرو شدم. تصویرم را از کتابخانه‌ای که تا قبل از ورود به آن تصورش را می‌کردم، عوض شده بود.

حسی شبیه پشیمانی تمام وجودم را پرکرده بود و وسوسه‌ام می‌کرد که دوباره به تدریس و کلاس برگردم. کمی گیج شده بودم و کنار آمدن با این اوضاع، بهمم ریخته بود. سرم درد می‌کرد و کلافه‌ بودم. امروز که این داستان را در ذهنم برای نوشتن مرور می‌کردم. یاد تاثیر فیزیکی فضاها بر کاربرانشان در کتاب روان‌شناسی محیطی اثرِ مک آندرو  فرانسیس[2] ترجمهِ غلام‌رضا محمودی افتادم، که سردرد و کلافه‌گی ناشی از بیماری سندرم ساختمان [3] می‌باشد.

سندرمِ بیماری ساختمان (SBS) ناشی از تاثیر محیطِ فیزیکی فضای ساختمان‌ها بر جسم و روان انسان است. از علائم این بیماری،سوزش چشم، حساسیت پوستی، آلرژی بینی، و نیز نشانه‌های مبهمی دیگری مانند، خستگی، احساس درد غیره خواهد بود.

بارکر [4] هم معتقد است، سرد و بی‌روح بودنِ فضاها، سببِ کاهش روابط اجتماعی و عمکرد رفتار در ان  سان می‌شود. از نظر او شرایط فیزیکی و نامطلوب محیطی و سایر ویژگی‌های یک فضا، مانندِ نورکم، رنگ نامناسب دیوارها، مبلمان و غیره، بر رفتار انسان تاثیر بسزایی دارند.

به اعتقاد بارکر ویژگی‌هایی که سبب انجام فعالیتی در یک فضا می‌شود، قرارگاه‌های رفتاری [5] نامیده می‌شوند. به عنوان مثال، بازی‌کردنِ کودکان در یک فضا و یا عبادت کردن افراد در فضای مسجد، نمونه‌هایی از قرارگاه‌های رفتاری هستند. که برالگوهای رفتاری و فعالیت‌های انسان تاثیر مستقیم دارند.

به طور کلی، با همه‌ی دغدغه‌های ذهنی‌ام، بر روی صندلی پر از خاکی نشستم که بتوانم، تا زنگ پایانی مدرسه طاقت بیاورم. گاهی با ورودِ خانم طوفانیان و نماینده‌ای از کلاسی برای گرفتن کسری کتاب‌های درسی‌شان، رشته‌ی افکارم از هم گسیخته می‌شد. بدون هیچ اراده‌ای به سان مترسکی خشک و بی‌روح از جا بلند می‌شدم و به کمک‌شان می‌رفتم تا زودتر از اتاق خارج شوند و دوباره در امواج درونیم غوطه‌ور شوم، شاید راهی برای گریز از این موضوع پیدا کنم.

تنم یخ‌زده بود، سرمای شدیدی در وجودم احساس می‌کردم. از خودم ناراحت و عصبانی بودم. اما باید نشان می‌دادم که من یک کتابدارم.........

داستان سرنوشت کتابخانه پویش، هم‌چنان به قوت خود باقی است. همراه با جرعه‌ای آرامش، تا بخش بعدی این داستان، بدرود و در مسیر نور و عشق باشید.

 

جاودانی، شه‌ناز (۱۴۰۰) .« سندرم بیماری کتابخانه و فضاهای گمشده؛ خاطره‌ای از کتابخانه پویش». ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزناشماره  49، 4 دی ۱۴۰۰.

------------------------

Transik, 1986 .1

  1. MC. Andrew Francis T, 1391
  2. Sick Building Syndrome (SBS)
  3. Barker, 1965
  4. Behavior setting