داخلی
»برگ سپید
درباره نویسنده
ساموئل لانگهورن کلمنس، معروف به مارک تواین، نویسنده و فکاهینویس نامدار آمریکایی ۱80 سال پیش در ۳۰ نوامبر ۱۸۳۵ در فلوریدای ایالات متحده متولد شد. مارک از ۱۱سالگی به علت فوت پدرش، مجبور شد در کسوت نقاش در نیویورک و فیلادلفیا کار کند.
به فاصله کمی پس از تولد مارک خانواده به هاینبال مهاجرت کردند و دوران کودکی و نوجوانی مارک تواین در این منطقه سپری گردید. در دوران تحصیلات ابتدایی شاگردی متوسط بود اما به قول خودش هیچ دانشآموزی در هجی کردن کلمات به پایش هم نمیرسید. مارک تواین که دوران کودکیاش را در روستای “هانیبال” در اطراف رود میسیسیپی گذراند. این منطقهی آرام، بعدها زمینهی مهمترین آثار وی قرار گرفت. از سال ۱۸۵۷ مارک تواین موفق شد با اخذ گواهینامه به عنوان قایقران در رودخانه می سی سی پی مشغول به کار شد.
در سال ۱۸۶۱ مارک تواین به ویرجینیا که والدینش اصالتاً اهل آنجا بودند نقل مکان کرد و به عنوان سردبیر نشریه “تریتوریال اینتر پرایز” مشغول به کار شد. سوم فوریه ۱۸۶۳ بود که تخلص ادبی مارک تواین متولد گردید. وی سفرنامه طنزآمیزی را که به رشته تحریر درآورده بود با این تخلص امضا کرد.
پیش از آنکه مارک تواین وارد عرصهی نویسندگی شود، به روزنامهنگاری رو آورد و سبک خاص فکاهی را برای مقالهنویسی انتخاب کرد. در سال ۱۸۶۶ مارک تواین به عنوان روزنامهنگار به هاوایی سفر کرد و یادداشتهای بسیاری از اتفاقات و رویدادهای این سفر جمعآوری کرد. پس از آن سفری به فرانسه و ایتالیا داشت و تجربیات خود را در کتابی با نام “بیگناهان فرنگ” نوشت و پس از انتشار به سرعت به اثری محبوب در میان آمریکاییان و اروپاییان بدل شد. تواین معمولا برای نوشتن به مسافرتهای متعددش رجوع میکرد و شاید به همین دلیل است که آثارش حال و هوای سفرنامه دارد که نمونه بارز آن “ماجراهای تام سایر” است.
انتشار داستان “وزع جهندهی معروف منطقهی کالاوارس” شهرت فراوانی برای مارک به همراه داشت و پس از آن، سفرهای دریاییاش را آغاز نمود و برای بیش از یک دهه خارج از آمریکا زندگی کرد. کتاب “بیگناهان در کشتی” درواقع سفرنامهی وی میباشد که سال ۱۸۶۷ منتشر شد.
در سال ۱۸۷۶، مارک تواین “ماجراهای تام سایر” را که دوران جوانی خود را در هانیبال به تصویر کشیده است، منتشر کرد. این کتاب مارک تواین را در قالب شخصیت تام سایر نشان میدهد که با دو همکلاسیاش “جان بریکز” و “ویل بوون” دوران را میگذراند.
اولین اثر داستانی مارک تواین “شاهزاده و گدا” بود که در سال ۱۸۸۲ منتشر شد و در مقایسه با تام سایر چندان موفق نبود. اما مارک در سال ۱۸۸۴ با انتشار “ماجراهای هاکلبری فین” باردیگر نگاه ها را متوجه خود ساخت. این کتاب از شاهکارهای ادبیات آمریکا محسوب میشود که لحن جدیتری نسبت به تام سایر دارد. مارک تواین را بیشتر به واسطهی رمانهای “ماجراهای هاکلبری فین” که هنوز جزو آثار بزرگ آمریکا محسوب میشود و همچنین “ماجراهای تام سایر” میشناسند.
یکی از بزرگترین دستاوردهای مارک تواین در داستان “هاکلبری فین” شیوه نوین و بسیار برجسته روایت داستان است که در نوع خود یک انقلاب محسوب خواهد شد. وی آنقدر در روایت داستان ظریف و دقیق عمل میکند که بدون ذکر مشخصات ظاهری و تنها با تنظیم و انتخاب نوع جملات حتی رنگ پوست قهرمانان را تصویر میکند.
مارک تواین سخنرانی های متعددی در ایالات متحده و انگلستان در زمینه ادبیات انجام میداد. مارک تواین داستان شاهزاده و گدا را درباره ادوارد ششم پادشاه انگلستان نوشت و آن را به “دختران خوشاخلاق و مهربان خود، سوزی و کلارا تقدیم کرد.
مارک تواین در سال ۱۹۰۴ همسرش را در طول اقامتشان در فلورانس از دست داد و دختر دومش نیز نابینا شد و اندوه او از این به بعد در آثارش هویدا است، او که ذاتاً به زندگی خوشبین بود پس از این اتفاقات دچار سرخوردگی شدیدی شد.
مارک تواین در عرصه سیاسی نیز فعال بود و از طرفداران جدی مبارزه با امپریالیسم به شمار می رفت. او در سال ۱۹۰۷ دکتری ادبیات از دانشگاه آکسفورد دریافت کرد. سالهای آخر عمر به علت مرگ دختر و همچنین همسرش به افسردگی شدید دچار شد و سرانجام در ۲۱ آوریل سال ۱۹۱۰ بر اثر حملهی قبلی درگذشت.
مارک تواین در نویسندگی از “چارلز دیکنز” تأثیر گرفت و نویسندگان بسیاری مانند “کورت ونه گات”، “همینگوی” و “فاکنر” از او تأثیر گرفتند.
نگاهی کلّی به داستان
داستان اینگونه آغاز میشود که هاکلبری که از دست رفتار پدر دائمالخمرش و همچنین بیوهای که سرپرستیاش را به عهده گرفته و او را به زور به مدرسه فرستاده و بر آن است تا آیین زندگی متمدنانه را به وی بیاموزد، به تنگ آمدهاست، با طرح یک نقشه، صحنهی قتلی را شبیهسازی میکند؛ در این صحنه چنین به نظر میرسد که چند دزد هاکلبری را کشته و جسدش را هم ناپدید کردهاند. از اینجا ماجراجوییهای او و سفرش روی رودخانهی میسیسیپی آغاز میشود. در نخستین روزهای ماجراجویی، به جزیرهای میرسد که تصادفاً جیم –بردهی خانم واتسون- به آنجا گریخته است. هاک و جیم یکدیگر را از قبل میشناختهاند و وقتی هاک وی را میبیند، علت گریختنش را از او میپرسد. جیم در پاسخ میگوید که خانم واتسون قصد داشته او را به شخص دیگری بفروشد و جیم نمیخواسته دیگربار به فروش برسد و از طرفی، بهشدّت دلتنگ همسر و دخترش شده که مدتهاست آنها را از وی جدا کردهاند. از اینجا این دو شخصیت در کنار یکدیگر به سفر خود ادامه میدهند، آنها باید از منطقهی جنوب خود را به جایی برسانند که جیم را به خاطر بردهبودن دستگیر نکنند و وی بتواند آزادی کامل خود را بدست بیاورد. بیشتر پیچیدگیهای داستان در همین زمان یعنی همراهی این دو اتفاق میافتد. گفتوگوهای هاک و جیم، عذاب وجدان هاک از تحویلندادن جیم که دارایی یک سفید پوست بیگناه به حساب میآید تا رودرروشدن با دو شیّادی که از دست مردم گریختهاند و بعدتر تصمیم میگیرند تا خود را شاه و دوک انگلستان جا بزنند.
بلوغ هاک در وهلهی نخست به گریز او از جامعهی شیطانی و پدرش برمیگردد. پدری که نهتنها نمیتواند بر قوانین ناعادلانهی جامعه بشورد و آنها را از خود براند، خود راندهشده از جامعه است. از این نظر هاک گامی متفاوت با پدرش برمیدارد و در برابر مذهب، نژادپرستی و بردهداری میایستد. از این نظر بلوغ وی را باید یک روند تدریجی در نظر بگیریم که از کنارگذاشتن باورهای غلط حاکم بر جامعه و ازهمدریدن پردههای دروغ و ریا آغاز میشود و تا زمانی که به حقیقت و آزادی روحی دست پیدا کند، ادامه مییابد.
از سوی دیگر، بلوغ هاک با نیاز وی به رهاشدن از هویت پیشین و جستوجو برای یافتن هویتی تازه در ارتباط است. از این منظر میتوان گفت، صحنهی شبیهسازی قتل یک خودکشی نمادین است. کشتن هویت پیشین!
قسمتی از کتاب
«[خانم واتسون] به من گفت که اگر هر روز دعا بخوانم هرچه دلم بخواهد گیرم میآید. امّا اینجور نشد. من دعا خواندم. یکبار یک ریسمان ماهیگیری گیرم آمد، ولی قلاب نداشت. ریسمان بدون قلاب چه فایدهای دارد؟ سه چهار بار هم برای قلاب دعا خواندم، ولی فایدهای نکرد. بالاخره یک روز از میس واتسون خواهش کردم به جای من دعا بخواند، ولی گفت عجب خری هستی. نگفت چرا... با خودم گفتم نه همهاش حرف است. رفتم به بیوهه هم گفتم. گفت چیزی که آدم با دعا گیر میآورد «اجر معنوی» است... یعنی من باید به مردم کمک کنم و همیشه مواظب مردم باشم، هیچ وقت هم به فکر خودم نباشم. اینطور که فهمیدم میس واتسون هم جزو مردم حساب میشد. رفتم توی درختها و مدت درازی خوب این حرف را توی مغز خودم چرخاندم، ولی دیدم هیچ فایدهای توی این حرف نیست- همۀ فایدهاش به مردم میرسد؛ این بود که بالأخره گفتم بیخود سر خودت را با این حرفها درد نیار؛ بینداز دور»
سخن آخر
تواین در قالب این داستان به شکل زیبایی به ترسیم اصول اخلاقی متزلزل دوره زمانی خود میپردازد. او نشان میدهد مردم چگونه حس انساندوستی خود را از دست میدهند. هاک و جیم اما بر خلاف جهت مردم عمل میکنند. آنها با وجود تفاوتهای عمدهای که با یکدیگر دارند در کنار هم باقی میمانند. هاک از تحصیل و کسب دانش به صورت رسمی بیزار است. این مساله نشاندهنده این است که هاک همه چیز را به صورت غریزی، از راه دوستی و توجه صادقانه به دوست خود یاد میگیرد. از نظر او، مردم با مدرسه رفتن به درک اشتباهی از تمدن میرسند. بهترین لحظات زندگی هاک زمانی است که او با دوستش در دل طبیعت سفر میکند. بدترین لحظات هم مربوط به زمانی است که در دل جامعه و میان مردم متمدن قرار میگیرد. قهرمان شجاع ما از نظر خواننده بسیار تحسینبرانگیز است. این تحسین صرفا به این خاطر نیست که ما از افراد یاغی خوشمان میآید، بلکه به این خاطر است که ما از افراد یاغی خوشمان میآید که خود را از دل جامعه خارج میکنند و برای آنچه که از نظرشان درست است، مبارزه میکنند. رود میسیسیپی را میتوان سومین شخصیت این رمان در نظر گرفت. این رود همیشه حضور دارد، همیشه در جریان است و همیشه در داستان نقشی مهم برعهده دارد. برای بررسی میسیسیپی از جنبههای نمادگرایانه، باید هم مشخصههای خوب و هم مشخصههای بد آن را در ذهن داشته باشیم. آب این رودخانه (در دنیای ادبیات آب به طور کلی نماد تولد دوباره است)، هاک و جیم را از زندانهایشان آزاد کرده و آنها را وارد یک آزادی از پیش تعیین شده میکند. این رود از این نظر نقش مثبتی دارد. اما نباید فراموش کنیم که همین میسیسیپی باعث میشود که شخصیتهای ما با بزرگترین سختیهای زندگی خود (دزدان، کشتی بخار و …) مواجه شوند.
در نتیجه، این رودخانه نشان دهنده دوره زمانی پیچیدهای است که این منطقه با آن دست و پنجه نرم میکرده. امید به آزادی (همانطور که قهرمانان این رمان در مسیر جریان آب حرکت میکنند)، موانع غیرقابل اجتناب (که رودخانه با خود حمل می کند)، تلاشی پیوسته برای دستیابی به فردیت (در بستر آبی که همیشه جاری و در حال تغییر است) از جمله مواردی است که تواین با کمک میسیسیپی به تصویر کشیده است. میسیسیپی هم همدم این شخصیتها و هم عامل به چالش کشیدن آنهاست، به همین دلیل این رودخانه در این اثر تواین نقش مهمی دارد و طرح داستانی را پیش میبرد. بدون وجود میسیسیپی چنین داستان و چنین پیچیدگی وجود نداشت. میسیسیپی نماد آزادی است، نشاندهنده تغییراتی است که به آرامی در حال وارد شدن به نواحی جنوبی آمریکاست. اضافه کردن میسیسیپی به این رمان یکی از هوشمندانهترین تمهیداتی است که تواین به کار برده است، چرا که این رودخانه به شکل حیرتانگیزی هم در قالب یک شخصیت عمل میکند و هم ساختار داستانی و دلالتهای نمادین رمان را شکل میدهد.
منابع
زندگینامه مارک تواین. منتشر شده در وبسایت پرورش افکار. بازیابی شده در 5 شهریور 1398 به آدرس لینک.
سرگذشت هاکلبری فین؛ کلیاتی دربارهی زبان کتاب و علّت شهرت آن در ادبیات آمریکایی. منتشر شده در وبسایت معرفی و نقد کتاب تهران. بازیابی شده در 5 شهریور 1398 به آدرس لینک.
مشخصات کتاب
تواین، مارک. سرگذشت هکلبری فین، ترجمه نجف دریابندری. تهران: انتشارات خوارزمی، ۱۳۶۶.
درباره نویسنده این متن
حسن تاجآبادی هستم 33 ساله، متولد شهر تهران تحصیلات خود را در مقطع کارشناسی در رشته علم اطلاعات و دانششناسی در دانشگاه تهران گذراندم و هماکنون در مقطع کارشناسی ارشد همین رشته در دانشگاه شهید بهشتی مشغول به تحصیل میباشم. از جمله علایق بنده سفر، ورزش، گشت در دنیای سینما، مطالعه و گیم و کنسول است.
۱. از توهین به افراد، قومیتها و نژادها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهامزنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیامها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمانها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.