کد خبر: 36090
تاریخ انتشار: چهارشنبه, 10 مرداد 1397 - 09:51

داخلی

»

مطالب کتابداری

»

کتابخانه های عمومی

جلسه شاهنامه‌خوانی در فرهنگسرای گلستان برگزار شد

منبع : لیزنا
ششمین برنامه حکیم خرد «نشست ادبی شاهنامه خوانی» درفصل تابستان روز یکشنبه، 7 مرداد ماه با حضور استاد حمید تجریشی در کتابخانه گلستان برگزار شد.
جلسه شاهنامه‌خوانی در فرهنگسرای گلستان برگزار شد

به گزارش لیزنا بر اساس اعلام روابط عمومی مراکز فرهنگی هنری منطقه 8 و فرهنگسرای گلستان، در این برنامه که با هدف آشنایی بیش‌تر مخاطبان با گنجینه‌های اصیل و غنی ادبیات فارسی اجرا می‌گردد، حمید تجریشی، کارشناس برنامه، به شرح و تفسیر ابیات شاهنامه فردوسی پرداخت.

او در ابتدا گفت: در جلسه قبل، ماجرای تولد منوچهر، نوه دختری فریدون را از شاهنامه فردوسی خواندیم و بیان کردیم که نیای او به قصد ستاندن قصاص خون پدرش، از جمیع جهات منوچهر را برای نشستن بر اریکه سلطنت تربیت نمود و پیوسته او را به انتقام گرفتن از فرزندان ناخلف خود یعنی «سلم» و «تور» ترغیب نمود. دوران سلطنت منوچهر 120 است که فردوسی با ذوق سرشار و اندیشه‌های حکیمانه‌اش ضمن تصویر صحنه‌های زیبا و آموزش عالی‌ترین دروس زندگی، حکایات زندگی او را تعریف می‌کند.

وی ادامه داد: ماجرا از آن‌جا شروع می‌شود که به سلم و تور خبر می‌دهند که منوچهر، پهلوان قدرتمند و شاه مقتدر، سپاهیانش را برای جنگ با این دو نفر آماده کرده است. سلم و تور که به سبب ضعف و ناتوانی خود از منوچهر ترسیده بودند ابتدا با نوشتن نامه‌ای به فریدون و ذکر این مطلب که ایرج اصلا فرزندی نداشته است، شایعه پراکنی می‌کنند تا شاید سپاهیان از گرد منوچهر پراکنده شوند اما منوچهر با بیان معقول حکایت، سربازان خود را متقاعد می‌کند که منوچهر نواده ایرج است و باید او را در قصاص خون پدرش یاری کنند. وقتی سلم و تور متوجه می‌شوند که آتش جنگ حتما افروخته خواهد شد، از روی ترس، نامه‌هایی به فریدون می نویسند که از او عذرخواهی کنند و البته به منوچهر نیز اظهار علاقه‌ کنند تا شاید با این دسیسه، منوچهر را از پرداختن به جنگ منصرف سازند. اما منوچهر و فریدون جنگ را آغاز می‌کنند و ضمن رخداد رویداد و وقایعی بسیار عبرت‌انگیز و شگفت‌آور، بالاخره منوچهر آن دو خائن را به سزای اعمال‌شان می‌رساند و سربریده هر دو را به نشانه انتقام خون ایرج برای فریدون می‌فرستد. مدتی پس از اتمام جنگ، سپاهیان سلم و تور به درگاه منوچهر اظهار توبه و عذرخواهی می‌کنند و منوچهر آنها را می‌بخشد و تمام ملک فریدون یکجا تحت فرماندهی منوچهر در می‌آید. باید دقت داشت که فریدون پس از 500 سال حکومت پرماجرا از جهان می‌رود و منوچهر با شکوه و جلالی خاص مراسم خاکسپاری فریدون را انجام می دهد و هنگامیکه آتش هجر فریدون در دلش سرد می شود، بر تخت پادشاهی می‌نشیند. از آغاز شاهنامه تا به این‌جا تقریبا هیچ نشان خاصی از پهلوانان بزرگ نیست. بنابراین، در آغاز حکومت منوچهر است که بطور گسترده ذکر خیر پهلوانان بزرگی چون نریمان، سام، زال، رستم، گیو، طوس، رهام و غیره به بیان می‌آید و علاوه برحکایات پادشاهان، ماجرای جانبازی ها و فداکاری های پهلوانان برای اعتلای ایران مطرح می شود.

در آغاز داستان منوچهر می‌خوانیم که از پس از سخنرانی او برای بزرگان کشور، ابتدا سام نریمان پیش می‌رود و با اظهار جان‌نثاری و فداکاری به منوچهر قول می‌دهد که او و سایر پهلوانان برای کمک به پادشاه تا آخرین قطره خون خود ایستادگی می‌کنند تا ایرانی زیباتر و عادلانه‌تر از همیشه بسازند. از این زمان به بعد، فردوسی برای مدتی داستان شاهان را در سایه قرار می‌دهد و مستقیما به حکایات مربوط به چگونگی ورود قهرمانان به شاهنامه می‌پردازد. اولین قدم از این کار، به نقل تولد شگفت‌انگیز و زندگی پر ماجرای زال (پدررستم) اختصاص دارد که بخش عظیمی از داستان زال نیز به چند و چون قصه عشق و شیفتگی او و رودابه (دختر مهراب پادشاه کابل) که به راستی از زیباترین قصه‌های عاشقانه ادبیات حماسی ماست، اختصاص می‌یابد. باید اعتراف کرد که فردوسی در نقل جذابیت‌های این داستان، به راستی سنگ تمام می‌گذارد و سپس قصه تولد زال را با جزئیاتی دقیق بیان می‌کند.

تجریشی در ادامه صحبت‌های خود به خواندن ابیات این بخش پرداخت.

چنان بد که مهراب روزی پگاه برفت و بیامد ازان بارگاه

گذر کرد سوی شبستان خویش همی گشت بر گرد بستان خویش

دو خورشید بود اندر ایوان او چو سیندخت و رودابه ماه روی

بیاراسته همچو باغ بهار سراپای پر بوی و رنگ و نگار

شگفتی برودابه اندر بماند همی نام یزدان بروبر بخواند

یکی سرو دید از برش گرد ماه نهاده ز عنبر به سر بر کلاه

به دیبا و گوهر بیاراسته بسان بهشتی پر از خواسته

بپرسید سیندخت مهراب را ز خوشاب بگشاد عناب را

که چون رفتی امروز و چون آمدی که کوتاه باد از تو دست بدی

چه مردست این پیر سر پور سام همی تخت یاد آیدش گر کنام

خوی مردمی هیچ دارد همی پی نامداران سپارد همی

چنین داد مهراب پاسخ بدوی که ای سرو سیمین بر ماه روی

به گیتی در از پهلوانان گرد پی زال زر کس نیارد سپرد

چو دست و عنانش بر ایوان نگار نبینی نه بر زین چنو یک سوار

دل شیر نر دارد و زور پیل دو دستش به کردار دریای نیل

چو برگاه باشد درافشان بود چو در جنگ باشد سرافشان بود

رخش پژمراننده ارغوان جوان سال و بیدار و بختش جوان

به کین اندرون چون نهنگ بلاست به زین اندرون تیز چنگ اژدهاست

نشاننده خاک در کین بخون فشاننده خنجر آبگون

از آهو همان کش سپیدست موی بگوید سخن مردم عیب جوی

سپیدی مویش بزیبد همی تو گویی که دلها فریبد همی

چو بشنید رودابه آن گفت‌گوی برافروخت و گلنارگون کرد روی

دلش گشت پرآتش از مهر زال ازو دور شد خورد و آرام و هال

چو بگرفت جای خرد آرزوی دگر شد به رای و به آیین و خوی

ورا پنج ترک پرستنده بود پرستنده و مهربان بنده بود

بدان بندگان خردمند گفت که بگشاد خواهم نهان از نهفت

شما یک به یک رازدار منید پرستنده و غمگسار منید

بدانید هر پنج و آگه بوید همه ساله با بخت همره بوید

که من عاشقم همچو بحر دمان ازو بر شده موج تا آسمان

پر از پور سامست روشن دلم به خواب اندر اندیشه زو نگ

وی به توضیح این ابیات پرداخت و گفت:‌ اسم مادر رودابه، همسر مهراب، سیندخت بوده است. مهراب وقتی به خانه رفت و کودک تازه متولد شده خود (رودابه) را دید، به ستایش زیبایی و پاک طینتی او پرداخت. فردوسی، رودابه را مثل یک ماه که یک کلاهی روی سر خود گذاشته است، تشبیه کرده است. فردوسی در بخش دیگر، به ستایش زال می‌پردازد و می‌گوید که هیچ کس از پهلوانان، زوری به اندازه زال ندارد چرا که او در عین قدرت، مانند رود نیل، سخاوتمند است. او وقتی عصبانی باشد، مثل یک نهنگ، پرقدرت است. به حرف مردم گوش نکن که پشت سر او حرف می‌زنند. او فقط موهایش سفید است و سنی ندارد.

تجریشی بخش‌های دیگری از ابیات شاهنامه را خواند.

همیشه دلم در غم مهر اوست شب و روزم اندیشهٔ چهر اوست

کنون این سخن را چه درمان کنید چگویید و با من چه پیمان کنید

یکی چاره باید کنون ساختن دل و جانم از رنج پرداختن

پرستندگان را شگفت آمد آن که بیکاری آمد ز دخت ردان

همه پاسخش را بیاراستند چو اهرمن از جای برخاستند

که ای افسر بانوان جهان سرافراز بر دختران مهان

یکی گفت زیشان که ای سر و بن نگر تا نداند کسی این سخن

اگر جادویی باید آموختن به بند و فسون چشمها دوختن

بپریم با مرغ و جادو شویم بپوییم و در چاره آهو شویم

مگر شاه را نزد ماه آوریم به نزدیک او پایگاه آوریم

لب سرخ رودابه پرخنده کرد رخان معصفر سوی بنده کرد

که این گفته را گر شوی کاربند درختی برومند کاری بلند

که هر روز یاقوت بار آورد برش تازیان بر کنار آورد

در نهایت قرار می‌شود که کنیزان رودابه به اصرار او، به سمت سرزمین زال بروند تا با زال دیداری داشته باشند. از این‌جا به بعد، فردوسی به ماجرای این دیدار می‌پردازد.

رفتن گنیزکان رودابه بدیدن زال زر

پرستنده برخاست از پیش اوی بدان چاره بی‌چاره بنهاد روی

به دیبای رومی بیاراستند سر زلف برگل بپیراستند

برفتند هر پنج تا رودبار ز هر بوی و رنگی چو خرم بهار

مه فرودین وسر سال بود لب رود لشکرگه زال بود

همی گل چدند از لب رودبار خان چون گلستان و گل در کنار

نگه کرد دستان ز تخت بلند بپرسید کاین گل پرستان کیند

چنین گفت گوینده با پهلوان که از کاخ مهراب روشن روان

پرستندگان را سوی گلستان فرستد همی ماه کابلستان

به نزد پری چهرگان رفت زال خواست از ترک و بفراخت یال

پیاده همی رفت جویان شکار خشیشار دید اندر آن رودبار

کمان ترک گلرخ به زه بر نهاد به دست جهان پهلوان در نهاد

نگه کرد تا مرغ برخاست ز آب یکی تیره بنداخت اندر شتاب

ز پروازش آورد گردان فرود چکان خون و وشی شده آب رود

بترک آنگهی گفت زان سو گذر بیاور تو آن مرغ افگنده پر

به کشتی گذر کرد ترک سترگ خرامید نزد پرستنده ترک

پرستنده پرسید کای پهلوان سخن گوی و بگشای شیرین زبان

که این شیر بازو گو پیلتن چه مردست و شاه کدام انجمن

که بگشاد زین گونه تیر از کمان چه سنجد به پیش اندرش بدگمان

ندیدیم زیبنده تر زین سوار به تیر و کمان بر چنین کامگار

پری روی دندان به لب برنهاد مکن گفت ازین گونه از شاه یاد

شه نیمروزست فرزند سام که دستانش خوانند شاهان به نام

بگردد جهان گر بگردد سوار ازین سان نبیند یکی نامدار

پرستنده با کودک ماه روی بخندید و گفتش که چندین مگوی

که ماهیست مهراب را در سرای به یک سر ز شاه تو برتر بپای

به بالای ساج است و همرنگ عاج یکی ایزدی بر سر از مشک تاج

دو نرگس دژم و دو ابرو به خم ستون دو ابرو چو سیمین قلم

دهانش به تنگی دل مستمند سر زلف چون حلقه پای‌بند

دو جادوش پر خواب و پرآب روی پر از لاله رخسار و پر مشک موی

نفس را مگر بر لبش راه نیست چنو در جهان نیز یک ماه نیست

پرستندگان هر یکی آشکار همی کرد وصف رخ آن نگار

تجریشی درباره این ابیات گفت: پنچ کنیز رودابه به سمت لشکر و چادر زال رفتند. زال وقتی این کنیزان را دید از اطرافیانش پرسید این دختران که هستند؟ اطرافیانش نیز در جواب گفتند که اینان از سمت مهراب و از سرزمین کابل آمده‌اند. زال برای این که خودی نشان بدهد، تیری برداشت و به پرنده‌ای را در هوا زد به گونه‌ای که آب رودخانه قرمز شد. خدمه زال رفتند تا آن پرنده را بیاورند. این کار زال باعث شد تا آن دختران با شیرین زبانی درباره تیراندازی زال صحبت کنند. در ادامه نیز کنیزان رودابه به تعریف و تجید از سرور خود، رودابه پرداختند تا خدمه زال این ستایش‌ها را به گوش زال برسانند.

این جلسه با پرسش و پاسخ حاضران به پایان رسید.

خواهشمند است جهت تسهیل ارتباط خود با لیزنا، در هنگام ارسال پیام نکات ذیل را در نظر داشته باشید:
۱. از توهین به افراد، قومیت‌ها و نژاد‌ها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهام‌زنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیام‌ها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمان‌ها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.
نام:
ایمیل:
* نظر: