کد خبر: 45781
تاریخ انتشار: سه شنبه, 03 خرداد 1401 - 09:53

داخلی

»

پژوهش و نگارش (پاورقی)

پژوهش و نگارش 70:

کافی است زاویۀ دید خود را کمی تغییر دهید!

منبع : لیزنا
حمید محسنی
کافی است زاویۀ دید خود را کمی تغییر دهید!

کندل در خاطرات خود می‌نویسد که شرکت در دورۀ اختیاری 6 ماهۀ فیزیولوژی عصبی پروفسور گروندفست تبدیل به یک شیوۀ نوین زندگی شد. اشتیاق اولیۀ کندل به روان‌کاوی و به پیدا کردن جایگاه خود، فراخود و نهاد در مغز بود. خود این اشتیاق از طریق مشاهدۀ دیاگرامی بود که فروید در جریان یک جمع‌بندی از نظریۀ ساختاری دستگاه روانی ترسیم کرده بود....

او می‌نویسد گروندفست با حوصله به ایده‌های بلندپروازنۀ من گوش می‌داد. شاید اگر زیست‌شناس دیگری بود سعی می‌کرد چیزی به این دانشجوی ساده‌لوح بگوید تا از سر خود بازبدارد. اما گروندفست اظهار داشت که درک مبادی زیست‌شناختی نظریۀ ساختاری فروید بسیار فراتر از امکانات علوم مغزی کنونی ماست. تقریبا به من گفت که برای درک ذهن باید از پژوهش به‌هنگام یک یاختۀ مغز آغاز کنیم. در یک یاخته به دنبال ذهن انسان گشتن! در ابتدا آن را بسیار نامیدکننده یافتم. ... گروندفست از من خواسته بود مسیر فروید را در جهت عکس طی کنم: یعنی سمت‌گیری از کل به جزء نظریۀ فروید، یا تئوری ساختاری ذهن فروید را با شیوۀ تحقیق از جزء به کل جایگزین کنم. یا تئوری ساختاری ذهن فروید را با تحقیق دربارۀ عوامل درونی پیام‌رسانی عصب‌یاخته در دستگاه عصبی جایگزین کنم. وی پیشنهاد کرد مرا در این جهان تازه راهنمایی کند. (ص. 68-69)

کندل این نصیحت گروندفست را به گوش جان شنید و آن را با تمام وجودش درک کرد. وی برخلاف عرف و خواستۀ دانشمندان و محققان بزرگ به‌جای گربه، خوک، موش و یا حیواناتی با ساختار سلولی پیچیده و نزدیک به انسان (با بیش از میلیاردها نورون) از نوعی حلزون دریایی به نام آپلیزیا به عنوان حیوان آزمایشگاهی استفاده کرد که تنها حدود 20 هزار سلول نورون دارد! کندل نصیحت کوتاه گروندفست را به فرصتی بزرگ و همۀ زندگی‌اش تبدیل کرد.

گابریل گارسیا مارکز نقل می‌کند که کمی بعد از کسب جایزۀ نوبل، وقتی در مادرید از هتلش خارج می‌شد، روزنامه‌نگار جوانی خودش را به او رساند و تقاضای مصاحبه کرد. مارکز که از مصاحبه خوشش نمی‌آید، از این خانم دعوت کرد آن روز را با او و همسرش بگذراند. « او تمام روز با ما بود. خرید کردیم، همسرم چانه زد، ناهار خوردیم، قدم زدیم، صحبت کردیم؛ همه جا همراه ما آمد.» وقتی به هتل برگشتند و گابو خواست خداحافظی کند، آن خانم باز هم از او تقاضای مصاحبه کرد. گابو می‌گوید: « به او گفتم باید شغلش را عوض کند. او داستان کامل را در اختیار داشت، گزارش توی دستش بود.»

بد نیست به بخشی از قصه‌ای خواندنی از پیمان هوشمندزاده در کتاب "لذتی که حرفش بود" اشاره کنم که دربارۀ زاویۀ دید در عکاسی است:

دانشجوی همکلاسی داشتم در رشتۀ عکاسی که قد بسیار کوتاهی داشت. در تمرین زاویۀ دید عکاسی از نمایشگاه‌هایی که هر از چند گاه در حیاط دانشکده برگزار می‌شد همۀ همکلاسی‌ها که قدی متعارف و یا بلندتر داشتند خودشان را به زمین می‌چسباندند و یا می‌نشستند تا زاویۀ دیدی را انتخاب کنند که به طور طبیعی نداشتند. اما دوست کوتاه‌قدمان که به طور مادرزادی همان زاویۀ دید عالی مورد نظرمان را داشت که ما به دنبالش بودیم درست برعکس رفتار می‌کرد: همیشۀ بالای میز و صندلی، و یا گاهی نردبان و حتی خلنگ دوستانش بود تا زاویۀ دید بهتر و از بالا داشته باشد!  هر کدام ما به دنبال زاویۀ دیدی بودیم که نداشتیم!؟

دقت در اشتباه دیگران و دور ریختن راه‌ها و ایده‌های نادرست

واتسون با بررسی دقیق ساختمان مدل پاولینگ ناگهان دریافت که چیزی صحیح نیست. ... بزرگ‌ترین شیمیدان جهان اشتباه عادی یک بچه مدرسه‌ای را مرتکب شده بود (استراترن، ص. 380-381). شاید اگر همین اشتباه ساده نبود پاولینگ به مراتب زودتر به کشف ساختمان دی‌ان‌ای می‌رسید و کریک و واتسون هم متوجه جزئیاتی نمی‌شدند که مدل خود را بر اساس آن اصلاح کنند و در عرض چند هفته پس از آن موفق به ارائه مدل خود و کسب جایزۀ نوبل شوند.

فرایند کشف رمز دی‌ان‌ای توسط واتسون و کریک سرشار از داستان چنین خطاهایی در کار خود و دیگران است.

یک محقق و نویسندۀ حرفه‌ای اغلب بر اساس پرسش و مسالۀ خود و شکاف‌ها و خلاءهایی که دارد به منابع مراجعه می‌کند. کریک در کتاب پیگیری دیوانه‌وار می‌نویسد:

من و جیم اگر سزاوار اعتباری باشیم، به خاطر پیگیری و میل به دور انداختن ایده‌هایی بود به‌هنگامی که غیرقابل دفاع می‌شدند. یکی از نقد و بررسی‌کنندگان مقاله فکر می‌کرد که ما خیلی زیرک هم نبوده‌ایم. زیرا راه‌های اشتباه فراوانی را رفتیم. ولی این همان شیوه‌ای است که اکتشافات معمولا با آن انجام می‌شوند. بیشتر کوشش‌ها به‌خاطر فقدان نگرش علمی شکست نمی‌خورند، بلکه به این علت است که پژوهشگر در بن‌بست گیر می‌کند یا خیلی زود آن را رها می‌کند. نیز از ما انتقاد شده است که تبحر کافی و کامل در تمام رشته‌های مختلف و مورد نیاز برای حدس زدن ساختمان مارپیچ دوتایی نداشته‌ایم، ولی دست‌کم ما سعی می‌کردیم در تمام آنها مهارت پیدا کنیم که برای بعضی از منتقدان ما بیش از آن است که بتوان گفت.

کریک و واتسون ضعف‌های خود را به موقع تشخیص دادند و آنها را ترمیم کردند. بخش زیادی از موفقیت این دو مدیون اکتشافات دیگران در همان زمینه بود. اما آنها این توان و دید و شم را داشتند که نقطه قوت و ضعف خود و دیگران را تشخیص دهند: قوت‌ها را به کار گیرند و از ضعف‌ها دوری کنند.