کد خبر: 45625
تاریخ انتشار: شنبه, 10 ارديبهشت 1401 - 16:42

داخلی

»

تورقی و درنگی و گوشه چمنی

تماس با اثر و ساختار و معنا

منبع : لیزنا
حمید محسنی
تماس با اثر و ساختار و معنا

حمید محسنی، مدیر نشر کتابدار: رابطۀ معنا و زبان، معنا و شکل، معنا و خواننده، معنا و مولف، معنا و واقعیت، زبان و واقعیت، معنا و ادبیات، و رابطۀ همۀ اینها با زندگی ما و چیزها، و ده‌ها رابطۀ دیگر از جمله مسائل جذاب و خواندنی است که با نگاه‌های گوناگون ادبی، فلسفی، زبانی، هنری، روان‌کاوانه، و غیره می‌توان به آنها پرداخت. حوزه‌ای که همۀ ما به عنوان متخصص این یا آن رشته و یا در زندگی روزمره کم و بیش به آن نیاز داریم. از این جهت که می‌تواند رابطۀ ما با خودمان و دیگری (آدم‌ها یا چیزهای دیگر و هر چیزی در جهان، از جمله آموزش، پژوهش، یادگیری، یاددهی) را متفاوت سازد؛ همین تاثیر شگفت را بر کم و کیف رابطۀ ما با نویسندگان، هنرمندان و آثار و منابع اطلاعاتی آنها و نیز بروندادهای زبانی و غیرزبانی خودمان نیز می‌تواند داشته باشد.

کتابداران و متخصصان اطلاعات یکی از گروه‌هایی است که باید منابع این حوزه را به طور خاص و عمیق مطالعه کنند. زیرا به شکل‌های مختلف با انواع منابع و پدیدآوران‌شان کار دارند و تلاش می‌کنند بین آنها و نیز با جامعۀ مصرف‌کنندگان اطلاعات ارتباط برقرار کنند. طراحی و توسعۀ برخی از نظام‌های اطلاعاتی رایانه‌ای و غیررایانه‌ای برای سازماندهی، ذخیره و بازیابی اطلاعات و دانش نیز بدون دانش زبانی، ناقص و ابتر خواهد بود. کاربردهای خاص آن در کیفی‌سازی خدمات روزانۀ این گروه از متخصصان بماند.

یکی از آثار خوب و خواندنی این حوزه، کتاب "حقیقت و زیبایی؛ درس‌های فلسفه هنر" از بابک احمدی است که به زبانی آسان‌فهم نوشته شده است. البته مباحث این حوزه به دلیل ارجاعات متعدد به حوزه‌های گوناگون کم و بیش دشوارفهم است. که همین باعث می‌شود خواندن آن را بخواهیم بارها تکرار کنیم، بخصوص پس از آگاهی دربارۀ برخی از مفاهیم در بافت‌های گوناگون، مطالعۀ آن لذت‌بخش‌تر، و درک مطلب آن آسان‌تر می‌شود.  خواندن تکراری آن هم خالی از "درس" نیست.

جالب است اشاره شود که 26 فصل دارد که با "درس" 1 و 2 و 3 و غیره نامگذاری شده است. درس 23 "تماس با اثر هنری" نام دارد که تلاش می‌شود متناسب با اهمیت محمل‌ها یا شکل اثر در فرایند انتخاب و ارائه انواع خدمات اطلاعاتی به برخی از نکته‌های مهم آن اشاره شود.  به جز بخش‌هایی که دیدگاه خودم را با استفاده از ضمیر شخصی مطرح می‌کنم و برخی دیگر از ارجاعات، بقیه مطالب خلاصه‌ای  از مباحث فصل 23 (احمدی، ص 445-463) است.

شاید لب مطلب این درس که مباحث فصل هم به آن ختم می‌شود همین گزارۀ معروف مارشال مک لوهان باشد: رسانه پیام است. درک این گزاره برای من تا حدی دشوار بود تا زمانی که با یافته‌های عصب‌زیست‌شناسیِ آگاهی در نوشته‌های اریک کندل، فرانسیس کریک، آنتونیو داماسیو و دیگران آشنا شدم. اول کار یادآوری کردم که درک برخی از مطالب این کتاب نیازمند همین آگاهی جانبی است؛ زیرا علوم و فلسفۀ غرب مثل حلقه‌های یک زنجیر به هم متصل است و از هم تغذیه می‌کنند. اشاره‌ام به آن بخش از یافته‌های عصب‌زیست‌شناسی آگاهی و شناخت است که شرح مفصل‌تر آن را در کتاب "دانش و انتقال دانش" به نقل از فلدمن آوردم: این که آگاهی و یادگیری نوعی تغییر است؛ هم ساختاری و هم انباشتی. یادگیری به نظامی که تغییر نمی‌کند دانش نمی‌افزاید – نظام را تغییر می‌دهد. فلدمن می‌نویسد رشد بر اساس دیدگاه‌های سنتی وابسته به تغییرات ساختاری است. آنها یادگیری را نیز فرایندی مربوط به تغییرات انباشتی تلقی می‌کردند. اما یافته‌های تازه نشان می‌دهد که هم یادگیری با تغییرات ساختاری همراه است؛ و هم رشد را باید تغییرات انباشتی تعبیر کنیم (ص. 104) یادگیری و رشد، هر دو فرایند انباشتی هستند، و هر دو با تغییر ساختاری تحقق می‌یابند. (همان‌جا، ص. 105) در هر زمان، یک نظام (مثل یک شخص) ساختاری دارد. با انباشت تجربه، این ساختار از طریق انطباق پیش می‌رود و ساختار نظام تغییر می‌کند (حک و اصلاح می‌شود)، و چرخه ادامه می‌یابد.

و همین ساختار هر نظام است که در هر زمان آنچه می‌تواند تجربه کند را تعیین می‌کند. وی مثال می‌زند که اگر شما زبانی که صحبت می‌شود را نفهمید، بیشتر مکالمه را از دست خواهید داد. یک نظام (مثل یک شخص)، با فرض حالت فعلی و محیط (اجتماعی و فیزیکی) فعلی، تجربه‌هایی خواهد داشت، که برخی خود-راه‌انداخته هستند و برخی نیستند. برخی از این تجربه‌ها به تغییرات ساختاری منجر خواهند شد. ...  ایده انطباق نوعی مفهوم بهبود و اصلاح، مثلا بقای اصلح، را ایجاب می‌کند. (ص. 105)

اکنون آشکار است که یادگیری و حافظۀ دائم در جانوران از طریق تقویت ارتباط‌های نورونی (سیناپسی) امکان‌پذیر می‌شود. وقتی شدت ارتباط‌های بین نورون‌ها تغییر می‌کند، یک تغییر ساختاری بنیادی تولید می‌شود. شبکۀ نورونی در این حالت متفاوت است و به تجربۀ جدید به صورت متفاوتی واکنش نشان خواهد داد. یعنی، یادگیری به نظامی که تغییر نمی‌کند دانش نمی‌افزاید – نظام را تغییر می‌دهد.

در سنتز پروتئین‌ها نه‌تنها مهم است که کدام ژن‌ها درگیرند، بلکه کدام ژن‌ها بیان می‌شوند؛ یعنی واقعا برای ساخت پروتئین‌ها به کار می‌روند. همۀ سلول‌ها دارای اطلاعات ژنتیکی یکسان هستند؛ عوامل دیگر تعیین می‌کنند که دقیقا کدام پروتئین‌ها سنتز می‌شوند. ... غالبا نقش یک پروتئین تسهیل یا بازداری از بیان مواد ژنتیکی در سنتز پروتئین‌های دیگر است. از این رو رشد، حتی در بنیادی‌ترین سطح، نیز یک فرایند انباشتی است. (فلدمن، ص. 104)

این نقل قول‌ها نشان می‌دهد که ساختار و شکل یک نظام، یک سلول، یک انسان، مجموعۀ شبکه‌های عصبی چگونه در یادگیری فرد تاثیر دارد و خود نیز بر اثر یادگیری تازه از نظر ساختاری و شکلی تغییر می‌کند. طبیعتا ساختار منابع اطلاعاتی و ساختار ذهنی (سلولی/ نورونی/ عصبیِ) نویسنده/ خواننده نیز همین رابطه را با هم دارند. در کتاب نگارش و پژوهش (در حال انتشار در ستونی با همین نام در لیزنا) نیز به رابطۀ ساختار و معنا با استفاده از همین آموزه‌ها اشاره کردم. گزارۀ "رسانه پیام است" به نظرم ترجمۀ همین آموزه‌های عصب‌زیست‌شناسی شناخت و آگاهی است:

ساختار یا شکل سلول‌های عصبی است که بروندادهای آن را شکل می‌دهد و خود نیز شکل تازه می‌گیرد. ساختار در این جا رسانه یا شکل منابع است و پیام، بروندادها یا محتوای آن.

روشن است که همین تاثیر را پیام‌های تازه بر ساختار یا شکل سلول‌های عصبی یا انواع منابع اطلاعاتی نیز دارد. یعنی باید این را هم گفت که "پیام رسانه است"! به عبارت دیگر، این دو به هم چفت و بست‌اند و به انسانی که آنها را می‌سازد؛ این جور نام‌گذاری‌ها و تفکیک‌ها بیشتر برای توصیف فرایندها و درک و دریافت بهتر خودمان است که گاهی موجب درک و فهم نادرست و توهم جدایی می‌شود! جالب است اشاره کنم که یکی از زیرعنوان‌های درس 22 "این‌همانیِ رسانه و پیام در بحث مک لوهان" نام دارد"! کمتر به این جور معادله‌ها توجه می‌شود که باید قاعدتا برعکس آن هم درست باشد! درست مثل این معادله که 2+3=3+2  و یا تازه = جدید

این‌همانیِ رسانه یا ساختار و شکل و پیام مانع این نمی‌شود که پرسش‌هایی از این دست مطرح نشود که نسبت میان پیام و رسانه چیست؟ به عبارت دیگر، این‌همانی پاسخ مناسبی برای مطالعۀ تاثیر اجزای یک چیز بر هم و چگونگی این تاثیرها نیست. پذیرفتن این‌همانی این نتایج را هم دارد که تا تماسی با رسانه یا اثر نباشد ارتباطی برقرار نمی‌شود و یا بدون تماس، اثری نوشته نمی‌شود/ خوانده نمی‌شود/ درک نمی‌شود؟

پذیرش هر ارتباط دیگر بین شکل اثر و پیام (حتی به جز این‌همانی رسانه و پیام) نیز ممکن است چنین پرسش‌هایی را پیش می‌کشد: این که رسانه، شکل رسانه یا نوع رسانه چه تاثیری بر پیام، بر تولید و تولیدکنندۀ پیام، و دریافت آن توسط مخاطب دارد؟ همۀ ما احتمالا تجربه‌های متفاوتی داریم از این که هر یک از پیام‌های دیداری، پیام صوتی، پیام دیداری چاپی، الکترونیکی، فیلم و غیره چه تاثیری بر فرایند ارتباطی داشته است که درگیرش بوده‌ایم؟ به عنوان تولیدکننده یا دریافت‌کنندۀ پیام؟ درس 23 نیز به برخی از همین پرسش‌ها و پاسخ‌ها دربارۀ تماس با اثر هنری پرداخته است. این که مثلا تاثیر شعر چاپی بر خواننده بسیار متفاوت است با شعری که خود شاعر آن را زنده و حضوری بخواند یا به شکل صوتیِ دیگر عرضه شود. ادراک حسی، عاطفی و عقلانی فیلم در سالن سینما، تلوزیون یا ویدئو نیز متفاوت است. همۀ اینها ممکن است نقش مخاطب در درک و دریافت پیام یا ساختن معناها را متفاوت سازند. وی می‌نویسد در هیچ هنری به اندازۀ موسیقی، مسالۀ تماس با اثر آشکار نیست. تا حدی که هر اجرای تازۀ یک موسیقی مشابه یک اثر تازه است. زیرا فضای حسی، عاطفی و فکری متفاوتی را شنونده تجربه می‌کند. اجراکننده نیز می‌تواند یک اثر موسیقایی خاص را با ترکیبی از ابزارهای متفاوت اجرا کند. همین تفاوت حسی و عاطفی را می‌تواند در ترکیب موسیقی با دیگر ابزارها، تعداد نوازندگان، تعداد سازها، و دیگر ابزارهای مدرن نیز ایجاد کند؛ ایجاد تفاوت در فضای اجرا، نورپردازی و غیره نیز همین تاثیر را بر شنونده دارد.

در تمام این موارد، کم و کیف تماس فرد با یک اثر هنری بر دریافت حسی و درک و فهم مخاطب تاثیر دارد. وضعیت حسی، عاطفی و عقلانی نویسنده، هنرمند یا هر تولیدکنندۀ پیام نیز بر پیام، کم و کیف تولید اثر و نیز انتخاب رسانۀ مناسب تاثیر دارد. در واقع باید گفت تولید اثر وابسته به درک و فهم مولف از رسانۀ مورد نظر، شرایط اجتماعی و مجموعۀ چیزهایی دارد که بر او تاثیر دارد. از جمله شرایط مالی مولف و نیز امکانات موجود و در دسترس.

ابزارهای مدرنی چون دستگاه تایپ و رایانه همین تاثیر را بر نویسندگان و هنرمندان داشتند. گابریل گارسیا مارکز در اشاره به ماشین تحریرش می‌گوید طور دیگر نمی‌توانستم بنویسم. همۀ ما عادت‌های نوشتاری دیگری داریم که طبیعتا به کم و کیف تجربه ما با خودکار، مداد، رایانه، موبایل، و این جور چیزها مربوط است. همین تاثیر را شکل‌های ارائه آثار بر رویکرد مخاطبان دارد در انتخاب رسانه و نیز  درک و دریافت وی از پیام.

از نظر بابک احمدی شکل تماس با اثر هنری را سه عامل اصلی تعیین می‌کند: اول، دستگاه‌های نشانه‌شناسی است که اثر را شکل می‌دهد؛ دوم، امکاناتی است که ابزارهای فنی ایجاد کرده‌اند. و سوم، دگرگونی در ادراک زیبایی‌شناسانه، یا به گفته گادامر تغییر در افق آگاهیِ زیبایی‌شناسی دوران.

شکل‌های گوناگون تولید آثار تا حد زیادی محصول پیشرفت‌های فنی است، چه پیشرفت فنی از نوع ابداع خط، انواع زبان‌های گفتاری و شنیداری تا ابداع انواع نمادهای دیداری، شنیداری و الکترونیکی. رسانه‌های الکترونیکی را باید یکی از بزرگ‌ترین ترکیب‌گرهایی شناخت که بشر تا به امروز کشف کرده است. همین نقش و تاثیر را ابزارهای الکترونیکی در تجزیۀ پیام‌ها نیز دارد؛ تجزیه و ترکیبی گوناگون با امکاناتی بی‌بدیل. بابک احمدی معتقد است هنرهایی چون عکاسی و سینما اساسا بر پایۀ نوآوری‌های فنی شکل گرفته‌اند. البته معتقدم خود زبان گفتاری و نوشتاری نیز نوعی نوآوری فنی است. بر همین اساس تفاوت‌ها را در نوع ابداعات و بخصوص نقش‌شان در کم و کیف تجزیه و ترکیب پیام‌ها و شکل‌های مختلف می‌دانم؛ نقطۀ اوج آن همین فناوری‌های اطلاعاتی و ترکیب آن با فناوری‌های ارتباطی است که انواع تجزیه و ترکیب‌ها را تسهیل کرده است.

نکتۀ دیگر مطرح شده در این درس، دگرگونی ادراک حسی ناشی از رسانه‌های ارتباط همگانی جدید است که برشت و بعدها مک لوهان و بودریار مطرح کردند. به نظر کرانک تقلیل عادت‌های شنیداری با تکه‌تکه کردن آثار بزرگان موسیقی و تبدیل آنها به نغمه‌های همه‌پسند و یا پخش نشدن برخی دیگر از آثار بزرگان از جمله تاثیرهای رسانه‌ای چون رادیوست. وی می‌گوید رسانه‌های ارتباطی در سرمایه‌داری معاصر زایندۀ عادت‌های حسی‌ای هستند که در حکم ویرانی نوجویی است. موسیقی رادیو با همگانی کردن واکنش‌های شنوندگان تجلی موسیقی را برای هر فرد از میان برده است. به جای فردیت راستینی که سازندۀ ادراک والایی از هنر است، پنداری از فردیت نشسته است. فرد یکی میان دیگران است، و واکنش‌هایش او را به راستای همنوایی با دیگران، یعنی به دوری از خردورزی مستقل پیش می‌راند.

احمدی می‌نویسد در دنیای باستان و سده‌های میانه ادبیات به سنت نقل شفاهی وابسته بود، شعر و حکایت شنیداری بود و خواندن در سکوت معنایی نداشت. او به نقل از والتر بنیامین از نسبت حکایت‌گری گفتار یاد می‌کند. مرگ حکایت‌گری و قصه‌گویی پس از سوادآموزی همگانی و رونق نوشتار رخ داد. بخصوص بعد از رونق صنعت چاپ. رمان‌نویسی و نشر داستان ممکن نمی‌شد مگر از راه پیشرفت چاپ. فوئنتس، بنیامین و بعدها مک لوهان تقدیر هنر مدرن را از رسانۀ مدرن جدا نمی‌دانستند. مک لوهان نشان داد که صنعت چاپ با رواج و گسترش سریع اطلاعات نوشتاری موجب شد که جامعه به جای اجتماعی‌تر شدن، فردی‌تر و شخصی‌تر شود. خواندن عملی انفرادی است که ارتباط حضوری را از بین می‌برد. مارشال مک لوهان کانادایی بود و ناقد ادبیات و رسانه‌های ارتباطی دیگر. او نشان داد که موقعیت رسانه‌های ارتباطی، تعیین‌کنندۀ محتوای فکر، زندگی، و ادراک معنایی ماست. و ادراک حسی تازه‌ای برای ما ساختند. وی در تمام نقدهای ادبی خود بر تاثیر شکل تماس و تکنولوژی‌ها بر آثار ادبی تاکید داشت. او تحت تاثیر برخی دیگر از متفکران دربارۀ تاثیر تکنولوژی، و فن ارتباط بر زندگی اجتماعی پژوهش کرد و به نتیجه رسید که امروز دسته‌بندی، توزیع و مصرف عقاید اهمیتی بیش از تولید آنها یافته است. به همین دلیل تلاش کرد تا دستور زبان زبان‌هایی چون چاپ، روزنامه‌ها، رسانه‌ها و به وِیژه تلوزیون را بیاموزد.

مک لوهان در آثارش به ویژه در کتاب کهکشان گوتنبرگ (1962) از وجود تاریخی و پی‌درپی سه کهکشان در افق زندگی و دانایی آدمی یاد کرد. نخست،  کهکشان "شفاهی" بود که آغاز پیدایی انسان بر کره زمین و تا سال 1936 میلادی بود. ارتباط در این دوران، حضوری و رودررو بود، گاهی می‌نوشتند اما نوشتار بنیان تمدن‌هایی نبود که می‌ساختند. فضای زندگی آنها بسته بود، و فرهنگ نمی‌توانست میان آنها گسترش یابد. میان ساختار آگاهی شنیداری و آگاهیِ خواندنی تفاوت اساسی وجود داشت که بخصوص خود را در جنبه‌های عملی نشان می‌داد، و از این رهگذر در هنر و تولید دستی و ... آشکار می‌شد. کهکشان دوم را "گوتنبرگ" خواند. کهکشان چاپ و کتاب که به پیش‌بینی رابله، بهشت مصرف‌کنندگان نتایج آگاهیِ عملی بود. این کهکشان تا پیدایش رسانه‌های ارتباطی جدید ادامه داشت که به طور استعاری اختراع تلفن و تلگراف پایان آن بود. ارتباط در دوره دوم بر پایۀ کتابت بود و شکل حضوری و زنده مدام بیشتر نقش حاشیه‌ای می‌یافت. او نشان داد که چگونه با ابزار بیان جدید، یعنی همراه با الفبا، کتابت و خواندن، اساس زندگی فکری آدمی به میزانی که مدام افزایش می‌یافت، دگرگون شد، زبان لاتین از سروری افتاد، نهادهای وابسته به کلیسا سست شد، آموزش سهل‌تر و تا حدودی استوار به غیاب آموزگار شد. کهکشان سوم با ابداع رسانه‌های همگانی جدید و خاصه با انقلاب الکترونیکی و انفورماتیک آغاز شد.

اساس دانایی و ارتباط در کهکشان نخست، شنیداری بود، در کهکشان دوم خواندنی بود، و در کهکشان سوم به قول مک لوهان شنیداری – دیداریِ خواندنی یا شنیداری- دیداریِ استوار به دانش بر آمده از خواندن است. در کهکشان دوم رسانۀ ارتباطیِ اصلی کتاب بود، یعنی در غیاب مولف، ارتباط ممکن می‌شد.

"رسانه پیام است" عنوان کتابی است از مک لوهان که نشانگر همین وابستگی ادراک معنایی آدمی است به ابزار ارتباطی او، و نشان می‌دهد که آگاهی انسانی همواره در هر کهکشان وابسته به ابزارهایش بوده است. مک لوهان می‌گوید جنبۀ پیشروی اندیشه این است که رسانه‌های کامل بعدی را در رسانه‌های ناکامل موجود پیش‌بینی کند. به نظر مک لوهان تمام رسانه‌های جدید شکل‌های هنری هستند که همچون شعر قدرت تحمیل پیش‌فرض‌های خود را دارند. رسانه به دنیا اشاره نمی‌کند بلکه خود دنیای تازه است.

وی می‌گوید هدف آموزشی امروز باید رهایی از تاثیرهای افراطی تکنولوژی بر زندگی آفریننده انسان باشد. وی رسانه را تداوم جسم و توانایی‌هایی انسان می‌داند. یعنی ابزار ادامۀ نیروی جسمانی ماست. مثلا چرخ سریع‌تر از پای انسان فاصله‌ها را می‌پیمود، چکش امتداد یا تداوم دست است، دوچرخه تداوم پا است، و کامپیوتر تداوم مغز آدمی. در دوران مکانیکی، جسم‌مان را در سطح زمین گسترش می‌دادیم اما پس از انقلاب الکترونیک ما نظام عصبی خود را به گونه‌ای فضایی گسترش می‌دهیم. یعنی نظام عصبی ما را گسترش داده‌اند و موجب درک تازه‌ای از فضا و مکان شده‌اند؛ دهکدۀ جهانی اشاره به سهولت دسترسی به اطلاعات و رویدادها دارد.

ادراک به هم پیوسته به جای درک از هم گسیختۀ دوران گوتنبرگ آمده است.  آن زمان فهم پاره‌پارۀ واقعیت موجب آفرینش تصویری نادرست از تمامیت می‌شد، اما امروز زیست‌مکان ما تبدیل به یک کل یکپارچه شده است. این‌سان ابزار یا رسانه ما، محتوای اصلی ادراک ما را، توان فهم معنایی ما را، و در یک کلام، پیام اصلی را تعیین کرده‌اند. از این روست که مک لوهان می‌گفت "رسانه پیام است". البته از یاد نبریم که هنوز بنیان ادبی، نوشتاری و چاپی دانایی ما، ما را آمادۀ رویارویی با زبان الکتریکی – مغناطیسی نکرده است. اما اصل این است که تجربه، آفرینندگی، و مهم‌تر از همه، نیروهای بالقوه ما دگرگون شده است. نکتۀ مهمی که در مرکز بحث مک لوهان قرار می‌گیرد اطلاعات است. اساس یکی از مشخصه‌های دوران ما اطلاعات است. مک لوهان نشان می‌دهد که اطلاعات به طور کامل در خدمت کارایی قرار گرفته است. و ما را از چیزی باخبر می‌کند که قطعا به کار بیاید.

محسنی، حمید . « تماس با اثر و ساختار و معنا». ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزنا: شماره 66 ، 10 اردیبهشت ۱۴۰۱.

-------------------------------------

منابع:

احمدی، بابک (1396). حقیقت و زیبایی؛ درس‌های فلسفه هنر. تهران: نشر مرکز.

کندل، اریک. (1393). در جستجوی حافظه: پیدایش دانش نوین ذهن. ترجمۀ سلامت رنجبر. تهران: آگه.

محسنی، حمید. (1399).  دانش و انتقال دانش (کنکاشی دربارۀ تعریف‌ها، چارچوب‌ها، اهداف، سیاست‌ها، راهبردها، الگوها، نمونه‌ها، ابزارها، و بسترهای زیستی و فرهنگی)، تهران، کتابدار.