کد خبر: 47158
تاریخ انتشار: یکشنبه, 03 ارديبهشت 1402 - 09:44

داخلی

»

تورقی و درنگی و گوشه چمنی

نظری بر کتاب «حرمسرای قذافی»:

ای شرقی غمگین

منبع : لیزنا
احسان اقبال سعید
ای شرقی غمگین

لیزنا؛ احسان اقبال سعید، نویسنده و روزنامه نگار: کتاب حرمسرای قذافی به نویسندگی خانم آنیک کوژان روزنامه نویس فرانسوی جای خوبی میان جماعت اهل کتاب یافته است و نسخه صوتی آن نیز به گواه نظرات ثبت شده در پای آن در اپلیکشین های کتاب بسیار شنیده شده است. مایلم درباره این کتاب کلماتی را قلمی نمایم:

-نخست آن که یک تصویر از حاکمان خاورمیانه ای با مدد سفرنامه ها،فیلم های سینمایی؛ و گزارش های روزنامه نگارانه ترسیم گشته است که هر گز بنای تغییر یا بازاندیشی در آن وجود ندارد. حاکمانی شبیه مجنون اما عاشق هزار لیلی و لیلی هایی اسیر کجاوه و عیش و عشرتی بی حد و حساب. نمی خواهم روایت بدبینانه ای مبتنی بر یک برنامه یا توطئه برای ترسیم این تصویر را به میان بیندازم اما باور دارم آدم ها معمولا تمایلی به تردید در باورهای خود ندارند و چون بارو از آن حراست می نمیند. تفکر و دریافتن هزینه دارد و بشر به دنبال نهایت عایدی با کمترین هزینه است. ساخته شدن تصویر امیرانی فربه و مجنون و در حال خور،خواب و خشم و شهوت آن تصویر ابتدایی است که در ذهن مخاطب از کاربدستان این ناحیه ترسیم گشته و تا اکنون هم تغییر چندانی نکرده است. سال ها پیش تر یک متفکر غربی درباره مردمان خاورمیانه گفته بود " احتمالا نفت دارند و شتر"! همین قدر ساده و همین قدر دم دستی! روایت دم دستی آدم ها را خلاص می کند و عمل دردناک اندیشیدن و یافتن را به فراموشی می سپارد. شاید برای همین است که داوری نخست درباره آدم ها جامه ایست که جامعه تا ابد بر تن آن بینوایان نگاه می دارد. قدیم تر در ایران زمین این جمله مشهور بود  که "پیراهنی به نکویی پاره کن و باقی همه در بدنامی".

تصویر حاکم خاورمیانه ای مرموز و باده بدست و پریان در بر، از آن ترسیم های یگانه ایست که مخاطب راحت تر می پذیرد و برایش دست به جیب می شود. هر قصه ای جز این چون باور و عادت را برهم می زند برای مخاطب صعب است و برایش پول پرداخت نمی کند چون با باورش و احساس لذت همه چیزدانی از آن باور در تضاد و تصادف است و تصادف اگر شاخ به شاخ باشد مغز باورها را خراش می دهد. در سینمای فارسی پیش از انقلاب از مرحوم ناصر ملک مطیعی شمایل جوانمردی ستبر بازو و چشم پاک ترسیم شده بود که خودش قانون را اجرا می کند و مجرم،متجاوز و بی معرفت را با مشت آهنین سرجایش می نشاند. این کلیشه چنان مقبول بود که کافی بود در فیلمی با کمی بالا و پایین کردن قصه فروش را تضمین کند. شاپور قریب کارگردان در فیلم کاکو این ترکیب و تحلیل را دگرگون کرد و ملک مطیعی برای احقاق حق منتظر آژان و قانون می ماند.تماشاگران با اعتراض و طعنه در آن سالها سالن سینما را ترک کرده و فیلم یک شکست کامل تجاری را تجربه نمود!.

در کتاب خانم کوژان هم دقیقا با همین داستان مواجهیم. نویسنده دقیقا در سخنان ثریا، دختر روای داستان دنبال همان ویژگی های همیشگی  و کلیشه ای حکمرانان در این جغرافیاست تا هم قصه ای هزارویک شبی تعریف کند و طعم عود و قهوه عربی و چشمان سیاه گل اندخته در میانه ای نقاب را بیاد آورد و هم کام جویی دیوانه وار امیر را! قذافی هم که در خاک خفته و چنان تباه و تار است که کسی را یارای تشکیک و سوال پرسیدن درباره صحت ادعاهای کتاب نیست. اما این نسخه قطعا با مراج و مزاق ها سازگار است و کار خود را می کند و البته چنین هم شد.

دوم اینکه در شناعت منکوب کردن آزادی انسان و وادار نمودنش به عملی خلاف میل و باورش و نیز منکوب و سرکوب اندیشه اش هیچ تردید نیست اما انگار رسمی در میان آدمیان برقرار است که می خواهند خود را قربانی تام و تمام شرایط و آدم های دیوصفت و اهرمن سیرت نشان دهند و هیچ گونه کنشگری یا انتخاب از سوی خود را نپذیرند. فارغ از این که کتاب را نمی توان یکسره تاریخ نامید و متنی میان هیستوری و استوری بیشتر آن را می برازد،ثریا زنی که قصه ی پر آب چشمش را برای خانم کوژان روایت می کند در همه جا به سان یک فیلم نوآر خود را دربند و ناگزیر از تباهی نشان می دهد و البته این روایت تا حد زیادی صحیح و همدردی برانگیز است اما انگار تمام حقیقت نیست.

خانم ثریا و دیگر کسانی که درگیر کامجویی های دگرآزارانه ی قذافی هستند در جهاتی انگاار از بودن در میانه ی آن نور و نعمت چندان بیزار هم به نظر نمی رسند. جواهرات و معاشرت های سطح بالا و نیز پیدا کردن عادت های مصرفانه انگار اینان را اگر نه دلبسته اما پابسته ای آن سیستم و شرایط نموده بود. مصداق تام و تما این شعر که "پرو بال ما بریدند و در قفس گشودند/چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشند".

در روایت حقیقت تمایل به قربانی و مظلوم بودن انگار دست از گریبان آدمی برنمی دارد. قربانی پاره ای اوقات از میانه ی راه همدست و همداستان عامل می شود و بعدتر پس از فروافتادن پرده ها چند روایت و رویه پیش و پیشه می کند، یا  خود را تنها، مجبور و بی پناه نشان می دهد تا ترحمی جلب کند، یا خاطره ای بفروشد  ویا می گوید  من از ابتدا هم می دانستم و هشدار تباهی می دادم اما کسی گوش نمیداد! به خاطرات بسیاری از رجال سیاسی در پیرانه سر یا دوران فراموشی و برکناری از ساحت قدرت بنگرید که خود را مسیحایی مهربان و قهرمانی تهمتن وار برای کشور نشان می دهند که نان خشکیده در آب فروبرده و برای  آبدانی ملک و ملت می کوشیده اند اما جماعتی خبیث به هشده و پشتکار آنان بی اعتنا بوده اند تا کار به اینجا رسیده است....آه آدم مظلوم نما و کودک صفت که می کوشی تا دست هایت را در در برف پنهان کنی....

اقبال سعید، احسان. « نظری بر کتاب «حرمسرای قذافی»:ای شرقی غمگین» ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزنا: شماره 82، ۳اردیبهشت 1402.