کد خبر: 50338
تاریخ انتشار: دوشنبه, 12 آبان 1404 - 12:37

داخلی

»

سخن هفته

آموزش عالی ایران و کمرنگ شدن باور به پندار، گفتار ‌و کردار نیک:

یادبود دهمین سال درگذشت پوری سلطانی

منبع : لیزنا
سید ابراهیم عمرانی
یادبود دهمین سال درگذشت پوری سلطانی

لیزنا، سید ابراهیم عمرانی، سردبیر می خواهم به یاد پوری سلطانی بنویسم. انسانی وارسته، بزرگمنش، و به معنی واقعی انسان، ‌و استادی بی‌چون و چرا در رشته خود،‌ و با پشتکاری عظیم و انگیزه‌ای کم‌نظیر. در اندازه انسانهای بزرگ که نمی‌دانم این انسانها این اندازه از انگیزه ‌را از کجا کسب می‌کردند، که علاوه بر زندگی اجتماعی خوب و زندگی خانوادگی سالم، یک لحظه از کار خود فارغ نبودند و وقتی به آثار آنها رجوع می‌کنید، باور نمی‌کنید که یک انسان، ‌این همه کار کرده و این آثار را از خود به جای گذاشته است. بدون جایزه و بدون فشار آی اس آی و هرش و Q1 و .... و بدون نیاز به رسمیت شناخته شدن توسط دولتها و چهره ماندگار شدن. عطر آن است که خود ببوید،‌ و پوری خود ماندگار است بدون هیچ لقب رسمی دولتی؛ و ماندگار خواهد ماند.

از زندگی و زمانه او بسیار نوشته‌اند، و فراز و نشیبهای بسیار زندگی شخصی‌اش، و از خدمات او و من حرف تازه‌ای ندارم، ‌جز اینکه امروز بگویم به یادش هستیم،‌ و نیک می‌دانیم که با حضور پوری، سازماندهی دانش در ایران در دهه‌های 40 تا 90 جهانی بود و آثار و ابزارهای تولید شده برای سازماندهی دانش که غالب آنها نقش پوری را بر خود داشتند،  همطراز بهترین نمونه‌های جهانی بودند، از فهرست سرعنوانهای موضوعی تا کتابشناسی ملی استاندارد که از سال 1362 شروع به انتشار کرد، تا فهرستنویسی پیش از انتشار همه نقشِ مُهر پوری را برخود دارد. در محافل کتابداری جهان مانند ایفلا ایران را با نام پوری می‌شناختند، و غیر کتابداران او را با هنرش، هنر عشق ورزیدن.

 

و اما از شرایط امروز بگویم. امروزی که احتمالا مملکت، از زمین کمی تا اندکی فاصله دارد.

از بعد علمی این مطلب را در زمانی می‌نویسم که بسیاری پته‌ها بر آب افتاده و هر روز تازه‌تر از تازه‌ای می‌رسد و عده‌ای را نگران کرده است. عده‌ای مانند استاد خوبمان که هنوز وجدانش نمرده است، دکتر رحمت ستوده استاد و رئیس دانشکده فنی دانشگاه تهران. ایشان در جلسه اخیر شورای دانشگاه که از طریق تلویزیون اینترنتی دانشگاه تهران پخش و منتشر شده، نگران آبروی دانشگاه است، چون خوانده است که قرار است همه مقاله‌های گذشته نیز به هوش مصنوعی داده شود،‌ تا داده‌های پژوهشی آنان راستی‌آزمایی شود،‌ و از استادی در کانادا نام می‌برد که هوش مصنوعی آبروی او را بر باد داده و نشان داده که سی سال مقاله‌هایش را با داده‌های فابریک شده تولید کرده و هیچیک از مقاله هایش اصالت ندارد. و حال اگر روزی گذر مقاله‌های بسیاری از دانشجویان و استادان ایران به دباغخانه های نوین مجهز به AI بیفتد چه اتفاقی می‌افتد و دکتر ستوده ابزار نگرانی می‌کند. استاد کانادایی را که می‌شنیدم به یاد واقعه اخیر در فدراسیون کشتی جهانی افتادم که دوپینگ کشتی‌گیران روسی در مسابقات جهان یا المپیک در امریکا، بعد از 10 سال ! ! ! ! مثبت نشان داده شده و مقام قهرمانی آن سال از روسیه گرفته شده و به ایران داده شده است،‌ حال بعد از 30 سال چند ده مقاله یک استاد ریجکت شود، چه خواهد شد؟

و از بعد معیشتی این مطلب را در زمانی می‌نویسم که مرده من از زنده من گرانتر است. در مطلبی که در پیام‌رسانهای مجازی برای هم می‌فرستیم، پیامی از آشنایی به دستم رسید که من الآن روزی 12 ساعت کار می‌کنم و با سابقه 17 سال کار ماهانه حدود 20 میلیون تومان دریافت می‌کنم که هنوز خیلیها می‌گویند خیلی وضعت خوب است. ولی اگر یک جورایی کشته بشوم که خانواده‌ام دیه مرا بتوانند بگیرند،‌ دیه مرا بگذارند بانک ماهی حدود 40 میلیون تومان دریافت می‌کنند.

خُب با دو بُعد یا شرط بالا، حال که قلم به دست گرفته‌ام که به یاد پوری سلطانی، و در دهمین سالگرد درگذشت جسم او بنویسم، نمی‌دانم از کجا بنویسم؟ از کتابداری بنویسم یا از کل آموزش عالی ایران؟ یا از علم اطلاعات و سازماندهی دانش و مدیریت دانش؟ و در عین حال از انسانیت و عشق او به انسانها و به وطن.

 در سال 1394 و به یاد پوری سلطانی مطلبی همراه با نقل قولهایی از یاران نزدیکش نوشته بودم که دلم می‌خواهد پس از ده سال آنها را تکرار کنم:  

"پوری عاشق بود،‌ عاشق عشق ورزیدن و این هنر را به خوبی می دانست و به خوبی به دیگران می آموخت. "او عاشق ایران بود و فرهنگ ایرانی" (نوش آفرین انصاری: جشن نامه بخارا)) ، عاشق کار بود و تلاش، عاشق راستی بود و درستی و شاید این عشق به راستی او بود که اجازه نمی داد کسی به ریا و تملق و تعارف چیزی نزد او بگوید و خود به هیچ وجه اهل تعارف و امثال این صفات حقیر و کوچک نبود، ‌شاید به همین دلیل بود که دیگران، دیگرانی که همه جا با تملق و ریا، کار خود را پیش می بردند و همواره سفره ای نان زیر بغل داشتند که به هم پیالگی‌ها قرض دهند و از آنان قرض بگیرند و در سفره خود بگذارند از اولین برخورد می فهمیدند که این بار اشتباه گرفته اند و اینجا جای این کارها نیست و خیلی زود راه خود می گرفتند تا لقمه نان خود چربتر کنند و 10 متری بر آپارتمان حقیرانه خود بیفزایند و  لباسی با مارک و برند بپوشانند تا شاید به مدد لباس آنها را جایی بالای مجلس بنشانند تا به قول ضرب المثل زیبای فارسی آستین نوشان پلو بخورد. پوری سلطانی خیلی صریح بود و به ندرت از کاری تعریف می کرد،‌ مگر آنکه در آن کار چیزی می دید که اگر روی آن وقت گذاشته شود،‌ آن کار وقتی از کسی تلف نمی کند. نه از خواننده، نه از استفاده کننده، نه از حروفچین، نه از ویراستار؛ و به علاوه از جیب مردم و سرمایه ملی هزینه بی‌جا نمی شود و خیلی راحت نظرش را به اطرافیان می گفت.

با نزدیکترین شاگردانش که دیگر دوستانش شده بودند و حلقه اطرافیان خانم سلطانی را تشکیل می دادند نیز همین رفتار را داشت و در مواقعی که مباحثات ایشان را می دیدم،‌ هرگز تعارفی و تساهلی که به کار لطمه بزند از ایشان دیده نمی‌شد. اگر غریبه ای در اتاق بود و بحثهای ایشان را با استاد بسیاز عزیز و ارزشمند «زهرا شادمان» که هرگز دیده نمی شود، ولی از بزرگترین، دانشمندترین، باهوش ترین،  ارزشمندترین و بزرگوارترین شاگردان خانم سلطانی است می‌دید، ‌اصلا از ذهنش خطور نمی کرد که رابطه این دو با یکدیگر چقدر نزدیک و دوستانه و حتی عاشقانه است ولی عشق به کار و باور به اصول، اجازه نمی داد از موضوعی به سادگی عبور کنند و هر دو آمادگی این را داشتند که ساعتها درباره آن به جدّ بحث و حتی دعوا کنند تا کار به نتیجه برسد. همین رفتار کسانی را  که می خواهند فوری و ساده و با وقت کم به نتیجه برسند و این برخوردها را می دیدند،‌ می ترساند و فراری می داد و چه بهتر که فرار کنند که استاد وقت ذی‌قیمت خود را صرف کارهایی کنند که بماند. آنان که می خواهند کاری سبک و بی مصرف و در بهترین حال کم مصرف را به سرعت منتشر کنند تا نامشان بر جلد کتابی ظاهر شود و بتوانند پله های ترقی را چند پله یکی بالا بروند،‌ در اطراف پوری سلطانی جایی برای خود نمی یافتند. و دیگران را هم از نزدیک شدن به خانم سلطانی می ترساندند، در حالی که کسی را ندیدم که مانند او به جوانان اعتماد کند و میدان بدهد، به شرط آنکه آن جوان از کار جدی و طولانی مدت نهراسد". (لیزنا)

نوشته من طعنه‌ای به کسی ندارد. بیان خود واقعیت است. همان صحبتهای دکتر رحمت ستوده‌ است که در بالا نقل کردم. بله واقعیت این است که به مدد فروپاشی اجتماعی و فاجعه‌های معیشتی از یک سوی و از سوی دیگر فروپاشی آموزش عالی و معیارهای ارتقاء، سفره‌های نان زیر بغلها بزرگتر و لقمه ها چربتر شده،‌ و حتما مجبوری و باید نانی مسموم و بی‌مقدار از پیش‌کسوتان لُژ قرض بگیری، (که به رسم قدیم برای اثبات باما بودن،‌ مهری پنهان هم بر بازو یا شانه‌ات خواهند زد که نتوانی لب از لب باز کنی) ‌تا  مطمئن شوند که مقروض و در کنف حمایتی و جرئت اینکه جایی سخنی بگویی و اعتراضی کنی و پته‌ای بر آب بیندازی نداری و در واقع  کاری به کارشان نداری و آنها هم شما را بر گوشه سفره خود می‌نشانند، ‌و نانی در سفره به سهم می اندازند که بخورید، و ارباب را ثنا گویید. و پس از آن می‌بینید، به قول بچه‌های تهران اعضای لُژ برای هم نوشابه باز می‌کنند و کالای یکدیگر را نمایندگی می‌کنند و به زبان علمی-پژوهشی به هم استناد می‌کنند و دسته را حفظ می‌کنند تا وقتی که با دار کامل شود و بشوند دار و دسته.

باور بفرمائید اغراق نمی‌کنم. به منِ کمترین حتی پیشنهاد می دادند و می‌دهند، ‌که ما باید هوای هم‌دیگر را داشته باشیم. و من همان سالها هم نوشتم و اکنون هم تکرار می‌کنم، آشنای عزیز هوای هم را در برابر چه چیزی داشته باشیم. از منافع هم در برابر منافع چه کسی باید دفاع کنیم؟ و آن زمان به یاد دارم که چون صحبت اعتراضهای دانشجویان بود، سوال کردم در برابر منافع دانشجو؟ باید از ضعفهای هم دفاع کنیم؟ در برابر چه جریانی؟ و چه چیزی؟ و این اکنون اخلاق‌الاشراف است.

فضای سیاسی دو قرنی فاسد در کشور، ‌همه ما را به درجات مختلف به فساد کشانده و هر یک دیگر نه برای پنت هاوسهای 1000 متری خیابان فرشته و زعفرانیه و لواسان و دربندسر، ‌برای قوت لایموتی که با حقوق کارمندی و حقوق هیات علمی باید تامین کند،‌ به درجه‌ای از فساد سوق می‌دهد، و در این میان، ‌آنان که با وجدان وداع کرده‌اند، تکلیف‌شان روشن‌تر است،‌که هم کم فروشی می‌کنند و هم زیاده فروشی،‌ کم فروشانی‌شان در آموزش و پژوهش‌شان است. و زیاده فروشی‌شان در شریک شدن با پدیده‌ هایی که کمک به آب کردن کالاها و فناوریهای بی ارزش و دست کم، کم ارزش کند که برای کشور آب نخواهد داشت، ‌ولی برای آشنای ما نان خواهد داشت.

از کم  فروشی بسیار نمونه دارم که مطلبی علمی، که  اغلب با گذشت چند سال شبه علمی شده را برای مدت سالهای بسیار تکرار می‌کنند و فقط هر چند وقت یک بار صرفا لباس کهنه را رنگی تازه می‌زنند و بر تنش می‌پوشانند و آن را به جای غنی سازی، .... سازی می‌کنند و تلاش می‌کنند آن را به نام مطلب نو به خورد مردم بدهند،‌ که باید بگویم زهی خیال باطل که آن خوراک مثلا غنی‌ شده لایق خودشان است و آنانکه چشم دارند و گوش دارند،‌ و هنوز می‌توانند بخوانند و بدانند، این تکرارهای نازل و بی‌ارزش، در لباس های رنگ شده را به خوبی می‌فهمند و درجا زدنها را به عینه می‌بینند و با اینهمه آن قدر فضای دانشگاهی ایران تنگ و محصور در لُژها شده،‌ که جرئت گفتن برای آدمها نمانده،‌ چرا که قطعا از همین قوت لایموت هم خواهند افتاد. البته این هم خود نوعی فساد است که نمی‌گوئیم و نام نمی‌بریم،‌ حتی در قالب نقد سالم. و بر عکس اعضای سفره،‌ این کالای رنگ شده را چنان در تریبونها به رخ مردمان می‌کشانند که حتی خودشان هم باور می‌کنند که کالای نوی است. داستان مشهور ملانصرالدین است که فریاد می‌زد دم دروازه شهر آش می‌دهند و مردم با کاسه‌های خالی به سرعت به طرف دروازه می‌دویدند،‌ و پس از مدتی خودش هم کاسه‌ای برداشت و بنای دویدن گذاشت. زیدی که از ماجرا خبر داشت، ‌خودش را به او رساند و گفت تو چرا می‌دوی؟ تو که خود از جریان با خبری؟ و پاسخ شنید، شاید راست باشد. اگر نبود، اینهمه مردم کاسه به دست به طرف دروازه نمی‌دویدند. و جالب همین است که اعضای سفره که خود شاهد رکود آشنایشان هستند،‌ پس از مدتی سنگ او را به سینه زدن،‌ خود باور می‌کنند که این قورباغه نیست و خود فولکس واگن است.

از زیاده فروشی هم بسیار نمونه دارم، ولی آن قدر خودم درگیر فساد خودم هستم که می‌ترسم از دیگری نام ببرم، و همین ترس از نقد و افشا خود فساد است. و فساد بزرگتر این است که شهرت دانش طلبی از طریق سفره دوستان برای خود بسازی و به جای کار در دانشی که بدان شهرت ساخته‌ای، محصولات آن دانش را در خورجین بگذاری و برای بالا بردن مارجین در مارکت از سویی به سویی ببری.

متاسفانه آموزش عالی ایران درگیر این فساد شده و برخی از دانشگاهیان فراموش کرده‌اند که قرار است بخوانیم تا بدانیم چه چیزهایی زندگی را می‌سازد و چه چیزهایی زندگی را نابود می‌سازد و این را به نسلهای بعد از خود انتقال دهند.

جای پوری سلطانی‌ها و توران میرهادی‌ها و ثمینه باغچه‌بان‌ها و ثریا قزل‌ایاغ‌ها خالی است. یاد همه استادان با وجدان و باشرف ایران زمین گرامی و راهشان پر رهرو باد. چه آنان که رفته‌اند و چه آنان که هستند و حضورشان غنیمتی عظیم است برای ما.

عمرانی، سیدابراهیم.« آموزش عالی ایران و کمرنگ شدن باور به پندار، گفتار ‌و کردار نیک: یادبود دهمین سال درگذشت پوری سلطانی». سخن هفته لیزنا، شماره 768،  12آبان ماه ۱۴۰۴