کد خبر: 43852
تاریخ انتشار: شنبه, 15 خرداد 1400 - 13:30

داخلی

»

تورقی و درنگی و گوشه چمنی

زندگی‌نامه ها، سرگذشت نامه ها و خاطرات و یادها ...

پوری سلطانی کتابدار و بهمن فرمان‌آرای سینماگر

منبع : لیزنا
سید کاظم حافظیان رضوی
پوری سلطانی کتابدار و بهمن فرمان‌آرای سینماگر

لیزنا؛ سید کاظم حافظیان رضوی، کتابدار: در جایی از قول خانم منصوره اتحادیه، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران خواندم: "اصولا نوشتن بیوگرافی، نوع دیگری از تاریخ نگاری است. می‌توان گفت که بین رمان و تاریخ است."

به عنوان یک کتابدار که عمری را درمواجهه با درخواست مراجعین و پرسشگران کتابهای زندگی‌نامه درباره آدمها و شخصیتهای شناخته شده و ناشناخته گذرانده، به وضوح شوق مطالعة این آثار را در خوانندگان متفاوت اعم از نوجوان و جوان و بزرگسال و کهنسال شاهد بوده‌ام. بدون شک زندگینامه‌ها و سرگذشتنامه‌ها در بین آثار مکتوب از نظر تاریخی عمری دراز دارند و تقریبا با پیدایش نخستین نوشته‌ها می‌توان شاهد حضور آنها، چه خود نوشت باشند و چه دیگران درباره کسانی یا کسسی نوشته باشند، بود. آنچه امروز دربارة بزرگان تاریخ فکر و اندیشه برای ما به یادگار مانده به یمن وجود زندگینامه‌ها و سرگذشتنامه‌هاست.

هنر زندگی‌نامه نویسی خود جایگاه ویزه دارد، چرا هنر؟ زیرا به تجربه ثابت شده است، برخی آثار و زندگینامه‌ها آنقدر بقول اهل خواندن پرکشش و جذاب هستند که خواننده مجال و فرصتی برای غفلت از آنها پیدا نمی‌کند و یکسر همچون جام آب گوارا که بدست تشنه‌ای در بیابان رسیده باشد، می‌نوشد و لذت می‌برد.

در زندگینامه ها، چون به جریان یک زندگی در کوچه‌پس‌کوچه‌های تاریخ و جریانهای اجتماعی پرداخته می‌شود، تاریخ و زندگی فرد در پرتو اتفاقات و مسائل گوناگون، شرح و تصویرمی‌گردد. در خاطرم هست که ماکسیم گورکی نویسندة شهیر روس از رومن رولان خواسته بود که زندگی بتهون را شما بنویسسید. چرا که به سحر قلم رولان در زندگینامه نویسی معتقد بود و عنر او را می‌ستود.

از حوصلة این یادداشت خارج است که بخواهم به تعدادی از آثار خوب سرگذشت‌نامه ها اشاره کنم، چرا که واقعا تعداد آنها زیاد است و از این مقوله خوشبختانه در تمام زبانها و کشورها زیاد داریم. به جرات می‌توان مدعی شد در تمام زمینه‌ها و تخصصها زندگینامه‌های خوب زیاد داریم. در زبان فارسی نیز آثار ارزنده‌ای چه دربارة ایرانیها و چه ترجمه‌ها در بارة غیر ایرانیها فراوان وجود دارد. بدیهی است بخش زیادی از مدخل های دایرةالمعارفها و فرهنگنامه ها به معرفی افراد شاخص اختصاص دارد و دوران حیات آنها.

لذت خواندن زندگینامه ها از آنجا ناشی می‌شود که خواننده مدتی را در حال و هوایی زیست می‌کند و می‌گذراند که فردی که زندگیش مطالعه می‌شود، در آن حال و هوا زیسته است. حال و هوایی که بستگی زیادی به هنر زندگینامه نویس دارد. صد البته نمی‌توان منکر غلو و گاهی غرض‌ورزی‌ها در برخی از این گونه آثار شد، و گریزی هم نیست.

حال که به اینجا رسیده‌ام، لازم می‌دانم به شیوه‌ای دیگر از ثبت زندگی و خاطرات که بیشتر بویژه بعد از انقلاب اسلامی باب شده اشاره کنم. "تاریخ شفاهی" که بخشی از آنها اختصاص به مصاحبه با افراد گوناگون  در حوزه‌های مختلف علمی – اجتماعی- فرهنگی و ... دارد. بدیهی است به ناگزیر افرادی که با آنها مصاحبه می‌شود، بیشتر در قالب نوع اندیشیدن و شیوة  گذران زندگی خودشان از خود و کارهایشان می‌گویند. و البته طبیعی است در این روش معمولا آدمی بر اساس خوی و خصلتی که دارد برای کارهای خویش از در توجیه وارد می‌شود و سعی می‌کند تقصیر و گناه برخی ندانم کاریهای خود را به  گردن دیگران بیندازد. معمولا در این مواقع باید گفت:"خواننده و شنونده باید عاقل باشد و بس"، و به عنوان یک خوانندة آگاه به دنبال سایر منابع برود، تا صحت و سقم ادعاها را بهتر بفهمد.

این مقدمه بدان دلیل آوردم که به معرفی آخرین اثری که در این حوزه یعنی زندگینامه، خوانده‌ام برای علاقه‌مندان به زمینة هنر بویژه سینمای ایران و چندین حواشی تاریخ معاصر ایران بویژه دوران پهلوی دوم و جمهوری اسلامی بپردازم. تا چه در نظر افتد.

در روزهای آغازین سال 1400 خورشیدی به لطف دوستی عزیز کتاب "75 سال اول به روایت بهمن فرمان‌آرا " بدستم رسید. این کتاب به همت محسن آزرم گردآوری و با هنرمندی انتشارات گیلگمش بصورتی وزین صفحه‌آرایی و چاپ، و در سال 1399 منتشر شده است، در 712 صفحه.

بهمن فرمان‌آرا از جمله کارگردانان موج نو سینمای ایران است که با تهیه و کارگردانی اولین فیلم سینمایی‌اش بنام "شازده احتجاب"، که بر اساس یکی از رمانهای نویسندة توانای ایران، زنده‌یاد "هوشنگ گلشیری"  ساخته شد، گل کرد. به قضاوت همه سینماشناسان آن روزگار، ناقدان دهة پنجاه خورشیدی، ظهور نگاهی نو و متفاوت در سینمای ایران را نوید داد. به جرئت می توان ادعا کرد در آن روز اگر تعداد فیلمهای متفاوت و برجستة سینمای ایران را احصاء می‌کردیم، به حداکثر 20 فیلم شایستة تقدیر خلاصه می‌شد.

نگارنده قصد ورود به نقد و بررسی سینمای ایران  در یکصد سال عمر گذشتة آن را ندارم. صاحب سواد تخصصی هم در این زمینه نیستم. می‌خواهم به کتابی بپردازم که نخست از جملة زندگینامه‌ها است و سپس چند جنبة مرتبط با حرفة من که کتاب و کتابداری است در آن به چشم می‌خورد. به همین دلیل دوست دارم خوانندگان "لیزنا" رادر جریان آن قرار دهم.  

"هفتاد و پنج سال اول به روایت بهمن فرمان‌آرا" سرگذشتنامه‌ای است خوش‌خوان که به هفتاد و پنج بخش تقسیم می‌شود و از زبان شخص فرمان‌آرا، بسیار شیوا، روان، دلنواز و تصویری نقل می‌شود. در این متن شما با فردی طرف هستید که به ناگزیر برای بیان قابهای فراوانی از زندگیش از توان سینماگرانه اش بهره جسته است، و همین خواندن اثر را تا پایان پذیرا و پرکشش می‌سازد. بیان اصل مطالب، خودداری از زیاده گویی‌های مرسوم در این آثار، تصاویر و ارائة اسناد، هر کدام تو را برآن می‌دارد که 712 صفحه کتاب را که 45 صفحه عنوان، فهرستمندرجات و نمایه را در بر می‌گیرد، یکسره بنوشی.

برای نسل من، گوشه هایی از تاریخی که خود در جای جایش حضور داشته‌ای و صد البته تاریخ سینما است، نمایان می‌شود و مباحث سینمایی فرامرزی‌اش نیز شنیدنی است. به عبارتی شنیدنی از زبان کسی که در کلاس درس "آرتور نایت" تاریخ سینما بخواند و با پل نیومن،  فالوده بخورد، با کارگردانان بزرگ دیگر هم مراوده داشته باشد و از این گونه نقلها  ...

در میان تیتر بندی کتاب که با ذوق و سلیقه‌ای خاص انجام یافته، بناگاه من کتابدار در صفحة 58 به عنوانی چشمگیر برمی‌خورم: "پوری سلطانی و عشق پنجاه ساله". حالا دیگر متن کامل این عنوان را می‌آورم، بدان دلیل که بدانیم پیشکسوتان کتابداری و اطلاع‌رسانی ایران، از جمله زنده‌یاد پوری سلطانی، این مهربانوی کتابداری ایران چه جایگاهی دارند و چگونه یک سینماگر آگاه و شاخص به وی می‌نگرد.

"چند تا خانه آن طرف تر از خانة خودمان را از اول به اسم خانهِ آقای شیبانی می‌شناختیم. آشنا بودیم. این را هم می‌دانستیم که خواهرزن این آقای شیبانی خانم پوری سلطانی است، همسر مرتضی کیوان که مهر 1333 با نُه نفر از  نیروهای سازمان نظامی حزب توده اعدام شد. این چیزها را در روزنامه‌های آن سالها خوانده بودم و چه داستان تلخ عجیبی هم بود.

خانم پوری سلطانی همیشه سر کوچه پیاده می‌شد. لباسی سراپا سیاه به تن داشت و یک پارچه توری سیاه هم به نشانة عزادار بودن روی سر می‌انداخت. همیشه همینطور بود؛ باوقار. سالها بعد اسم پوری سلطانی را مدام از زبان دوستانم می‌شنیدم. می‌دانستم شکل تازه‌ای از کتابداری در ایران را راه‌اندازی کرده، ترجمه‌اش از هنر عشق ورزیدن اریک فروم را هم مثل خیلی‌های دیگر خواندم.

نوزده سال پیش رفته بودم دیدن یکی از دوستانم در زردبند، شب چهارشنبه سوری بود. فکر می‌کردم دوست و آشناها قرار اسست خانه‌ی همین دوستم دور هم جمع شوند و از روی آتش بپرند. دوستم گفت بیا بریم خانه پوری، آنجا بوته چیده اند که از روی آتش بپریم. گفتم کدام پوری؟ گفت پوری سلطانی. نمی‌شناسیش؟ می‌شناختمش، از سالها پیش، با آن لباس سیاه و آن پارچه توری سیاه و آن وقار فراموش ناشدنی.

خانم پوری سلطانی را آن شب بعد از سالها، دوباره دیدم و خاطره‌‌ی آن لباس سیاه و توری سیاه را برایش تعریف کردم. این آشنایی هم مثل خیلی از آشنائیهای دیگر، تبدیل شد به دوستی و من هم مثل دوستهای نزدیک دیگرش از آن به بعد، هر سال در مراسم سالگرد مرتضی کیوان شرکت کردم. پوری سلطانی پنجاه سال سالگرد کیوان را برگزار کرد. هر وقت می‌رفتید خانه‌اش چشمتان به نامه‌ها و کتابهای کیوان می‌افتاد که گوشه اتاق چیده بودند. وارد آن اتاق که می‌شدید، عکس کیوان و نامه هایش را که می‌دیدید، خیال می‌کردید پا گذاشته اید به یک موزه کوچک، موزة کوچکی که درش فقط برای دوستان و آشنایان باز می‌شد، موزه‌ای که عشقی پنجاه ساله را یادآوری می‌کرد.

یازده سال پیش، بعد از اعتراض‌های مردمی، بعد ازا ینکه دیدم سکوت کردن و گوشه‌ای نشستن کار درستی نیست، نامه‌ای نوشتم، هیچ روزنامه‌ای نتوانست منتشرش کند. این شد که فرستادمش برای سایتهای اینترنتی، چند شب بعد برای دیدن فیلمی رفته بودم پردیس ملت.خانم سلطانی هم آنجا بود و با دیدن من گفت: آقای فرمان آرا حالت چطور است؟ شنیده‌ام اعلامیه‌های جاندار داده‌ای. فکرش را هم نمی‌کردم خانم پوری سلطانی بعد ازاین همه سال خبرها و نوشته‌ها را دنبال کند. از لبخند آن شب خانم پوری سلطانی فهمیدم کار درستی کرده‌ام. آن نامه را باید می‌نوشتم".

بخش مهم دیگر این زندگینامه که تقریبا در سراسر کتاب خودنمایی میک:ند نقش کتاب و کتابخوانی در تحولات فکری و زندگی این سینماگر نامدار است. از فحوای متن سرگذشتنامه آنچه حاصل می‌شود این است که اگر کتاب و عادت به خواندن از همان دوران کودکی و نوجوانی در زندگی  او  نبود، او آدم دیگری می‌شد و در مجموع هیچ مقولة فرهنگی دیگری در شکل دهی شخصیت او به اندازة کتاب نقش نداشته است.

"خواندن و نوشتن را که یاد گرفتم کتاب خواندن هم برایم جدی شد" (صفحه 79) ... با این عیدی و این اسکناس های تانشده بود که کم‌کم کتابهایی را که می‌خواستم خریدم و گوشه‌  اتاقم هم کتابخانه‌ای برای خودم ساختم  و هر وقت می‌دیدمش کیف می‌کردم. چیزی داشتم که بچه‌های هم سن و سال من نداشتند، چیزی که اگر با بچه های هم سن وسالم در میان می‌گذاشتم، احتمالا بیشترشان می‌پرسیدند چرا با آن پولها کار بهتری نکرده‌ام. شانزده سالم بود که قرار شد از ایران بروم انگلستان و آنجا درس بخوانم، کتابهای کتابخانه‌‌ام را شمردم و دیدم حدود ششصد جلد کتاب دارم. برای نوجوانی شانزده ساله در آن سالها، سالهای میانی دهه 1330 ، ششصد جلد کتاب اصلا کم نبود احتمالا بعضی از کتابفروشیهای تهران آن سالها به اندازة کتابخانه آن سالهایم کتاب نداشتند...."، هیچوقت در آن سالها نتوانستم خودم را راضی کنم که قید کتاب خواندن را بزنم، تفریح محبوبم کتاب خواندن بود. کاردیگر با کار بهتری هم بلد نبودم. هنوز هم فکر می کنم کاری بهتر از کتاب خواندن نیست و هر فرصتی که پیدا کنم کتابی را که تازه خریده‌ام برمی‌دارم و در خلوتی که برای خودم تدارک دیده‌ام شروع می‌کنم به کتاب خواندن " (صفحه 84) و الخ ...

گذران زندگی در پرتو کتاب او را در مسیری قرار می‌دهد که دوستی با نویسندگانی همچون ابوالحسن نجفی، ضیاء موحد، هوشنگ گلشیری و ... حاصل آن می‌شود و بهره‌گیری از آثار بسیاری از آنها و دیگران در هنر سینماییش

متبلور می گردد. نخستین اثر سینمائیش "شازده احتجاب" بر اساس رمانی از گلشیری بود، به همین نام.

مراوده‌هایش با نویسندگان، مترجمین و اهل کتاب و فرهنگ، ریشه در همین عشق به کتاب و کتابخوانی دارد.

می‌گوید:" علی دهباشی تلفنی خبر داد می‌خواهیم برویم دیدن اسماعیل فصیح (رمان نویس معاصر ایرانی)، قبول کرده گفتگوکنیم. عجیب بود، چون فصیح همه عمر از مصاحبه فراری بود. آن روز با کریم امامی، گلی امامی، و فرهنگ رجایی و محمد رضا قانون پرور و دهباشی رفتم خانة فصیح و چند ساعتی نشستیم به گپ زدن.(صفحة 257)

در بخش دیگربا عنوان "فرهنگ مکانهای خیالی" می نویسد:"فرهنگ مکانهای خیالی  آلبرتو مانگوئل فهرست بلند بالایی است از سرزمینهای خیالی، جزیره‌ها، شهرها و مکان‌هایی که در داستان‌های چهار گوشة جهان آمده، کتاب بی‌نظیری است، نویسنده‌هاکاری به دنیای واقعی نداشته اند، دنیای خودشان را آفریده اند.   

وقتی حوصله‌‌ام سرمی‌رود از خبرها، از دنیای واقعی، از این همه جنگ و این همه آدم بیگاه که می‌میرند و چند روز بعد فراموش می‌شوند، وقتی نفسم می‌گیرد، از دیدن اخباری که هر روز خبر مرگ مردم دنیا را بالحنی یکنواخت اعلام می‌کنند، می‌روم سراغ کتاب و خیالم راحت است که هیچ وقت دست خالی برنمی‌گردم. (صفحه 652 و 653).

آنچه توجه منِ خوانندة سرگذشتنامة یک کارگردان موفق سینما را جلب می‌کند، توجه به اشاراتی است که به جد روی آنان تاکید دارد. می‌گوید:" موسیقی و نقاشی را نمی‌شود از زندگی من جدا کرد. تابلوهای نقاشی هنوز هم برایم لذت بخش است"... نقاشیهایی که خودم خریده‌ام آنهایی هستند که با سلیقة من جورند، تابلوهایی هستند که زندگی می‌کنم با آنها" (صفحه 660).

در جایی از این سرگذشتنامه، اعتراف نسلی را بیان می‌کند که با کتاب کاغذی بزرگ شده و زندگی کرده:" ترجیح می‌دهم رمانهای پلیسی و رمانهای ماجرایی را روی "آی پد" بخوانم، بعید است بخواهم دوباره سراغ‌شان بروم، اما داستانهای کوتاه و رمانهایی را که دوست دارم نسخة کاغذی‌شان را می‌خرم. نسل ما به هر حال با کتاب کاغذی بزرگ شده، بوی کاغذ هنوز هم برایم لذت بخش است". (صفحه 666 و 667).

در سراسر سرگذشتنامه 75 ساله حس سروکارداشتن با فرهنگ مکتوب . مضبوط و همة آنچه در این نشیب و فراز پیش می‌آید تو را یک لحظه وا نمی‌گذارد.

خواندن، دیدن، شنیدن بهمراه مثبت اندیشی و مثبت بینی، در عین حال مقاومت در برابر کژتابی های زندگی و درد کشیدن از برخی ناملایمات و درسیر گذران حیات لذت بردن هم، همة آن چیزی است که اگر برایت پیش آید و فراهم باشد، باید قبول کنی. اگر راه چاره‌ای برایش می‌شناسید معرفی کنید!

برای آنکه نکته ای کتابدارانه را هم به ناشر محترم  متذکر شوم عرض می‌کنم: "نمایه" کلیدی مهمتر از فهرست مندرجات کتاب است که باید در تهیه و تدوین آن دقت شود. در نمایة کتاب غفلتهایی شده که نشان از کم توجهی تهیه کننده دارد. برای نمونه نام "پل نیومن" که در جای جای کتاب آمده است، حتی در یک تیتر درشت، در هیچ کجای نمایه حضور ندارد، چرا؟

از آنجا که شما ممکن است به عنوان همین یادداشت من بسنده کنید، دوست دارم یک بند از تیتر آخر کتاب را به نظرتان برسانم: حالا که پشت سرم را نگاه می‌‌کنم، حالا که گذشته را آنطورکه بوده، آنطور که اتفاق افتاده، به یاد می‌اورم می‌بینم از زندگیم راضی‌ام، از همه چیز این زندگی راضی‌ام، اما علاقه‌ای هم ندارم دومرتبه برگردم به روزهای اول، به جوان شدن هم علاقه‌ای ندارم. نوجوانی دورة سختی است و هر آدمی در آن سن و سال باید خودش را پیدا کند. پیدا کردن خود هم که کار آسانی نیست. دیالوگی را در خاک آشنا به یاد می‌آورم که خانم نیکو خردمند می‌گفت، ما تقریبا" چیزی هم از زندگی طلبکار نیستیم، چون هر کاری دلمان خواست کرده‌ایم".(صفحه 681).

توصیه می‌کنم اگر علاقه‌مندید اثر خواندنی در سال 1400 خورشیدی بخوانید و اهل خواندن سرگذشتنامه‌ها هم هستید، این کتاب را بخوانید. خیلی چیزها برای تجدید خاطرات دارد. خیلی چیزها.... ٌ!

 

حافظیان رضوی، سید کاظم (1400). «پوری سلطانی کتابدار و بهمن فرمان‌آرای سینماگر» ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزنا: شماره 20. 15 خرداد 1400.

 

index.jpg