کد خبر: 45384
تاریخ انتشار: شنبه, 14 اسفند 1400 - 12:58

داخلی

»

تورقی و درنگی و گوشه چمنی

مرگ و زندگی کتاب

منبع : لیزنا
حمید محسنی
مرگ و زندگی کتاب

حمید محسنی، مدیر نشر کتابدار: معمولا یک‌ نویسنده سال‌های سال کار می‌کند، دربارۀ چیزی شب و روز مطالعه می‌کند؛ درنگ‌ می‌کند و می‌نویسد، تا نتیجه‌اش را منتشر کند، تا دیگران‌ آن را بخوانند، استفاده کنند، درباره آن‌ بنویسند، تا زندگی مستقل‌اش آغاز شود؛ زندگی که وجودش را مدیون مرگ ذره‌های تن و روح نویسنده و در برخورد با چیزها و دیگران است.

رولان بارت از اصطلاح مرگ مولف به این اعتبار استفاده می‌کند تا روی حیات دوباره و چندبارۀ یک اثر برای دیگران و حتا خود نویسنده و بیرون از وی تاکید کرده باشد. زندگی و تولدی تازه و فارغ از رحم مادر. بخشی از یک وجود ‌کنده شده از مولف. مثل تولد هر نوزاد یا بذری که می‌بالد و رشد می‌کند. بدین‌معنا هر تولد یک‌ مرگ است. البته بهتر است بگوییم نقطه پایان یک‌ مرگ است؛ یعنی خود حیات است! حیاتی که مرگ‌ را نیز در وجودش دارد؛ مرگ‌ مولف و مرگ‌ مولود، هر دو! مرگ و زندگی، با هم!

این ‌که مرگ‌ یا حیات برجسته باشد نیز به کم و کیف رشد والد و مولود وابسته است. همین حس رشد و حیات در نظر مولف و خواننده و جامعه است که زندگی نام دارد. وگرنه باید در انتظار افسردگی ناشی از مرگ‌ نوزاد باشیم و حس بیماری ناشی از آن.

وضعیت کنونی نشر کتاب، علمی و ادبی و غیره چیزی شبیه همین است. مرگی در رحم و در خود آدم. حتا رشد کتاب‌های کنکوری را هم مرگ می‌بینم. و اگر زنده‌اش تصور کنیم قاتل است! قاتل آن یکی برادر و انسانی که خودش باشد! قاتل معصومیت کودکانی که با آن رشد می‌کنند.

محسن رنانی در یادداشتی می‌نویسد "چهار سال روی کتاب اقتصاد سیاسی مناقشه اتمی ایران کار کردم. اما این کتاب که حاصل اندیشه‌سوزی و عقلانیت‌ورزی من روی موضوع بود، نه آن‌گاه که در سال ۸۷ در پنج نسخه و به صورت پوشیده برای مقامات ارشد کشور ارسال کردم و نه وقتی در سال ۹۴ نسخه الکترونیک آن به صورت عمومی منتشر شد،‌ مورد هیچ اقبالی، نه از سوی مقامات نه از سوی جامعه نخبگی،‌ قرار نگرفت و اثری بر سیاست‌های اتمی کشور نگذاشت.

همچنین است سرنوشت سه یادداشتی که با عنوان قصه‌هایی درباره گناه و توسعه منتشر کردم و خیلی برای نوشتن آنها فسفر سوزاندم و چند ماه روی آنها کار کردم و چند بار بازنویسی کردم. وقتی این یادداشت‌ها منتشر شد نه در میان سیاست‌گذاران نه در میان جامعه اثری در حد تلنگر نیز نداشت."

البته وی در آغاز همین‌ مطلب می‌گوید "به تجربه دریافته‌ام که نوشته‌هایی که از دلم ریشه‌ گرفته یا بر شهودم متکی بوده، بسیار اثرگذارتر از سایر نوشته‌هایم بوده است."

حس می‌کنم استاد رنانی از این پس کمتر به سمت نگارش آن نوشته‌های عمیق و فسفرسوز آن‌گونه می‌رود. حداقل می‌دانم‌ که حس خوبی از همان آغاز ندارد که خود مانع است. گرچه مایۀ حرف‌های دلی‌اش نیز از همان فسفرهاست و بلکه بیشتر! مثل جستارنویسان اروپایی در عصر روشنگری و پس از آن که یک عمر تلاش علمی و دانش و تجربه خود و دانشمندان دیگر را به زبانی عمومی و همه‌فهم منتشر می‌کردند. درک این همه مقاله و کتاب علمی، حتا خوب و غیرتکراری‌شان هم سخت است. چه برسد به وضعیت موجود ایران که مسابقه تکرار است و انتشار! تاریخ و اهمیت این‌جور نوشته‌ها در اروپا را چه زیبا ایگلتون در کتاب کارکرد نقد توصیف کرده است؛ همان چیزی که منجر به شکل‌گیری مفهوم سپهر عمومی و عقل سلیم یا عمومی در اروپا شده است. چیزی که به آن‌ نیاز داریم الان و در ایران. در آن یادداشت لیزنا این اثر جالب ایگلتون معرفی شد. ضرورت توجه به چنین فضایی در ایران را نیز برجسته کردم.

باید بگویم‌ درد بیهودگی ناشی از آن‌همه تلاش طاقت‌فرسای محققان و نویسندگان بی‌درمان است. چون یادآور عمر بر باد است. عمری که به همه یک‌ ملت و‌ کشور تعلق دارد، نه یک فرد! چیزی نادر را به جای زندگی در چنگ‌مان فشرده‌ایم که همچون شن و باد از کف می‌گریزد؛ گاهی آن را در چنگال این‌ و آن می‌بینی! نحیف و گریزان؛ از ما دور می‌شود، نه زیاد؛ همین جا؛ کنارمان؛ افتاده است؛ در درون‌ات؛ خونین و مالین؛ و به هم نظاره می‌کنید. هر دو در یک تن یا دور از هم. فرقی ندارد. هر جا باشد در تو هم‌ هست. یک سر این وجود به تو متصل است و در تو اثر دارد. اصلا همین اثر است که کم و کیف وجودش را وزن می‌دهد. کار و اثر نیز به همین اشاره دارد. هر کار و اثری! مثل همین نگاه استاد رنانی و دیگر محققان و نویسندگان به کتاب‌شان، و نگاه کتاب به او و به ما ملت!

مثل نگاه خودم به آثاری که ناشرش بودم، ویراستارش بودم و یا به شکلی دیگر درگیرش بودم. یک سال، دو سال، بیشتر یا کمتر. بماند که برخی از آثار به تنهایی یک دهه از عمرم را خورد و برد! اثرش همه جوره در من هست و من در او. اثر این و آن را نیز بر آن‌ می‌بینم؛ طراح، صفحه‌آرا، نویسندگان دیگر، و بخصوص خود نویسنده. همه اینها اثرشان را بر اثر گذاشتند و خود نیز اثر پذیرفتند!

اما برخی از آثار از نوعی خاص است. بر آثار منتشر شده و خود آدم نیز، هر کسی، اثر دارد. گاهی اثرش بدتر از خود آن اثری است که سال‌ها درگیرش بودی! مثلا زنگ‌ می‌زند و می‌گوید:

می‌شه لوگوی دانشگاه هم به عنوان‌ ناشر بیاید و وابستگی سازمانی من؟

می‌گویم با دومی مشکلی نیست. اما درج لوگو چرا؟!

اگر بیاید امتیاز آن را کامل می‌دهند. وگرنه امتیازی نمی‌گیرم!

خب.‌ مشارکت مالی هم‌ می‌کنند به عنوان‌ناشر؟

نه. فقط آرم‌شان باید باشد.

می‌گویم به خاطر گل روی شما و امتیازتان این کار را می‌کنم.

می‌گوید آرم باید این جا و آن جا و این‌جوری باشد. فلان‌کار را هم‌ باید بکنید!

گفتم فلان کار عمرا. اما آرم‌‌شان سمت چپ هر جایی می‌آید که آرم ما باشد!

۵۰ تا اهدایی هم می‌خواهند!

گفتم‌ یک نسخه هم‌ اهدا نمی‌کنم! تو دلم‌ می‌گم می‌خوای بخواه نمی‌خوای بزن کنار!

اصلا همه‌اش مال خودتان. کل شمارگان اثر به پنجاه تا نمی‌رسد!

برای دانشگاه، این دانشگاه، نه بقیه، ظاهرا همین مهم است! ناشر و نویسنده‌اش نه! محتوایش نه! یک زمانی برخی از این‌ کتاب‌های پرفروش را چاپ می‌کردند. الان پز می‌دهند که می‌خواهند کارها را به بخش خصوصی واگذار کنند! اما لوگویشان باید باشد. رتبه دارد! نویسنده‌اش هم باید مدارا کند؛ دردش را می‌فهمم. گیر کرده است بین‌ من و دانشگاه و خودش.

بیچاره کتاب هم این وسط قیچی شد. چندان‌ وجودش مهم‌ نیست. چیزی است که باید اثر و نشانی را بپذیرد. اثری را هم‌ باید بگذارد که از قبل نشان شده است. خودش را، و برای اثرش نیست که تحویل می‌گیرند. همان اثر از پیش‌تعیین شده برای پز، افاده، امتیاز، رتبه،‌ و کلاس است که مهم است. که البته هنوز جای شکرش باقی است و امیدوارکننده.
شگفتا همه این بی‌حرمتی‌ها و بی‌احترامی‌ها را افراد و نهادهایی به کتاب و محتوا و نویسنده و ناشر می‌کنند که داعیه علم و دانش و کتاب و کتابخوانی و تقدس همه اینها و خودشان را دارند!

کار به‌جایی رسیده که گاهی خود نویسنده و ناشر هم‌ نمی‌خواهد ریخت اثرش را ببیند. یعنی نمی‌تواند ببیند. از بس بی‌اثرش کردند! اصلا متولد شده تا بمیرد! ذبح شود!
چی شد؟ چاپ‌ شد؟

آره. خیلی وقته!

استقبال خوب بود؟

آره. تا الان‌هیچ چی فروختیم!

چند تا؟

هیچ چی.

پیش خودم فکر می‌کنم چه اثر و تاثیری! هیچ‌چی هم شده برای خودش رقم، و پرتکرار! .... مثل صفر که تحولی بزرگ در علوم و فنون بود. هیچ‌چی با صفر فرق دارد. صفر به اعداد می‌چسبد و آن را بزرگ‌تر می‌کند اما هیچ چی متفاوت است. به نظرم استقلال دارد؛ هست!

می‌گوید به دانشجویانم‌ معرفی کردم.

دانشجو زنگ‌ می‌زند:

آقا این‌ کتاب را داری؟

این کتاب ما نیست! تا الان هم‌ نشنیدم که چاپ شده باشه. ناشرش کیه؟

این را استادمان‌ معرفی کرده! مال خودشه!

تازه می‌فهمم که اسم درس را می‌گوید. توضیح می‌دهم‌ که اسم‌ کتاب باید این باشه.

می‌گوید: نه. اینو نمی‌خوام!

فردا زنگ‌ می‌زند. به موبایلم:

اون شماره‌ای که دادی هیچ‌کس جواب نداد.

خب. الان‌ جمعه است. ۱۱ شب!

هفته بعد سه شنبه امتحان دارم. خلاصه‌اش را نداری؟

نه.
چند صفحه است؟

شاید ۲۰۰ صفحه.

می‌رسم این همه را بخونم؟ کی دستم‌ می‌رسه؟

اگه فردا پولو واریز کنی شاید دو روز دیگه!

این قدر عقل دارد که راه حل بدهد: فایل‌اش را نمی‌شه برام‌ بفرستی؟... ! کاری که استاد رنانی کرد!

پشت‌ام‌ تیر می‌کشد. قلب‌ام می‌گیرد. یک وجود خالی! چه کسی هستم؟ هیچ چی!

به قول رنانی وقتی با خودت هستی و برای دل‌ات می‌نویسی، بیشتر آن را می‌خوانند. شاید متوجه نکته دیگر نیست الان. داغ است! بعید می‌دانم‌ که نداند این روزها با درد و غم‌ آدم‌‌ها و خودمان خوشحال‌تر می‌شویم‌ گویی! طاقت شادمانی را نداریم. حوصله آدم را سر می‌برد! اصلا قابل درک‌ نیست!

شاید به همین خاطر است که زودتر و بهتر درد دل‌ها را می‌فهمیم. یعنی آن را حس می‌کنیم! دردسر فسفر و سوخت و ساز را نیز ندارد؛ معلوم است که کتاب اقتصاد سیاسی مناقشه اتمی تو را نمی‌خوانند! بیست سال باید آن را بخوانند تا آن را بفهمند. تازه که چی! مردم‌ زودتر از من و تو فهمیدند که نباید اینها را خواند!

هیچ چی!

می‌خواستم چهار پنج تا کتاب خوب و تازه را یک‌جا معرفی کنم که کوفتم شد! با این حال اسم‌شان را می‌برم. همه‌شان را دوست دارم. مفصل‌تر هم معرفی‌شان خواهم‌ کرد؛ بعدا:
یکی‌اش، خودآموز پژوهش کتابخانه‌ای؛ برای نگارش مقاله و کتاب درسی است از خانم زهرا بتولی.

دومی‌اش معماری فضای کتابخانه‌های عمومی از نظر بهداشت روانی است؛ از شهناز جاودانی و محمدرضا وصفی.

سومی، مهارت‌های کلیدی برای پرهیز از اشتباهات رایج در پایان‌نامه است از مریم صراف‌زاده و فاطمه عبداللهی.

چهارمی‌اش راهنمای مرور نظام‌مند برای کتابداران است از فاستر و جوول، ترجمه محمدرضا هاشمیان و ابوالفضل طاهری و ویرایش فیروزه زارع فراشبندی.

پنجمی، چشم‌انداز نوآوری در هوش مصنوعی؛ رقابت جهانی در ایجاد یک زیست‌بوم موفق است با ترجمه استاد عزیز مهراد.

آخریش، ویراست تازه روش‌های اساسی پژوهش برای کتابداران است از کاناوی و پاول و ترجمه نجلا حریری.

همه اینها را جدا جدا معرفی خواهم‌ کرد؛ اثرگذار خواهند بود؛ من که یاد گرفتم از آنها. هر کدام‌شان داستانی دارد مفصل. دوست داشتم یکی دو نکته‌اش را اینجا ذکر کنم که نشد. بماند بعد. هیچ چی!

محسنی، حمید (۱۴۰۰) .« رمرگ و زندگی کتاب». ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزناشماره  59، 14 اسفند  ۱۴۰۰.