کد خبر: 47768
تاریخ انتشار: دوشنبه, 10 مهر 1402 - 10:57

داخلی

»

سخن هفته

درباره نقدی بر چخوف و یکی از مجموعه قصه‌های کوتاهش:

برگ سپید لیزنا و نقد ناقدانش (1)

منبع : لیزنا
سید ابراهیم عمرانی
برگ سپید لیزنا و نقد ناقدانش (1)

لیزنا؛ سید ابراهیم عمرانی، سردبیر : دوستی بسیار عزیز و گرامی نقدی بر مجموعه‌ای از داستانهای آنتوان چخوف یکی از نادره‌های همه دورانهای ادبیات جهان برای ستون برگ سپید لیزنا نوشته ‌اند، که نشان از شناخت ناقص ایشان از این نویسنده بزرگ و یکی از بزرگترین و تاثیرگذارترین ادیبان سیصد سال اخیر جهان (از قرن 17  میلای به این سوی) ‌دارد. با اینهمه چون در برگ سپید بنا بر هیچگونه حذف نداریم، وظیفه خود دانستیم که آن را منتشر کنیم که  از 10 روز پیش منتشر شده و شما  در این ستون، همین حالا هم می‌‌توانید آن را بخوانید.

سیاست ستون برگ سپید، سیاستی باز است. و حتی در مورد کتابهای موفقیت، یا خودیاری که عامه به آنها روانشناسی می‌گویند، حال آنکه با علم روانشناسی فاصله بسیار دارند باز هم آثار دوستان منتشر می‌شود، لیکن این نوع کتابها را در سه شماره لیزنا[i] بررسی و نقد کردیم، لیکن هرگز از خاطرمان خطور نکرد که آثار رسیده را منتشر نکنیم. در مورد ادبیات عامه‌پسند نیز همین روش را در پیش گرفتیم. کتابهای عامه‌پسندی که معرفی شدند را منتشر کردیم، لیکن تلاش شد آن گونه ادبیات را  هم در دو سخن هفته لیزنا  بررسی و تحلیل کنیم که انجام شد[ii]. این بار نیز خود را موظف دانستیم در مورد نوع برخورد و نگاه به آثار ادیبان بزرگ نکاتی را به عرض خوانندگان برسانیم.

من متخصص ادبیات نیستم، و نقد ادبی به مفهوم تخصصی آن را اصلا بلد نیستم، ولی یک خواننده ادبیات هستم و ادبیات همه دورانها برایم زیباست و قابل خواندن، لیکن برجسته‌های هر دوران، هر سبک و هر کشور را ترجیح می‌دهم، ‌مگر ادبیات معاصر ایران، که فکر می‌کنم برای اینکه فضای اجتماعی امروز ایران را بشناسیم، بهترین وسیله خواندن آثار روز ادبیات است، چرا که می توانید ببینید زیر پوست جامعه چه می‌گذرد. از ادبیات جنگ که بیشترین تعداد داستان و خاطره را در سالهای اخیر منتشر کرده‌اند، تا ادبیات داستانی امروز ایران را ورق می‌زنم. داستانهای ادبی تازه‌ای که هر ساله منتشر می‌شوند، به ویژه نویسندگان جوان را.

دوره جوانی به همه محله ها و کوچه و بازارهای هر شهری که پا می‌گذاشتم یا زندگی می‌کردم، سر می‌زدم، و از حال و روز مردم بیخبر نمی‌ماندم، لیکن الآن دیگر فرصت و توان کافی برای این کار ندارم، بنابراین  با خواندن همین آثار، وضع جامعه و به ویژه نسل جوان و مردم نابرخوردار وطنم را که هر روز فقیرتر می‌شوند را جستجو می‌کنم و در پرانتز عرض کنم و شکاف طبقاتی عظیمی را که روز به روز عمیقتر می‌شود، از خلال نوشته های جوانان و میان‌سالان می‌بینم. با اینکه توپخانه عظیم اختلاس و تورم، مردمان طبقه متوسط را هر روزه به طبقات فقیر و نابرخوردار پرتاب می‌کند، ‌لیکن این شکاف آن قدر عمیق است که گاهی این توپ قدرت رساندن جنازه‌ها به این طرف شکاف را ندارد، و افراد پرتاب شده به عمق شکاف افسردگی و اضطراب می‌افتند و چیزی از آنها باقی نمی‌ماند که به زندگی فقیرانه جدید خود برسند و خو بگیرند.

برگردیم به داستان خودمان، به ادبیات و به ویژه ادبیات داستانی.

اولین چیزی که من غیر متخصص نگاه می‌کنم، ‌این است که ببینم نویسنده چه دورانی را روایت می کند؟ چه محیط جغرافیایی را روایت می‌کند؟ کدام طیف یا طبقه اجتماعی را روایت می‌کند؟ و از کدام زاویه دید دارد صحنه را می‌بیند؟ و بعد جذابیت شیوه روایت و روش کار و فرم را دنبال می‌کنم.

در نقدی که از آن صحبت می‌‌کنم، نقد نویس گرامی ما  چنان آب پاکی بر چخوف بزرگ ریخته که نمی‌دانم چطور جمعش کنم. با اینهمه در این بخش خیلی به متن نقد ایشان رجوع نمی‌کنم و اگر لازم شد، می‌توان در مورد هر پاراگراف ناقد محترم توضیح داد و سوالهای زیادی طرح کرد. با اینهمه اینجا سوالهایی بسیار کلی تر،که با فرم ادبی داستان کوتاه و نمایشنامه سروکار دارد را می پرسم.

خُب آیا ناقد محترم ما دورانی که  چخوف در آن می‌زیست و سه خواهر و باغ آلبالو را می‌نوشته، می‌شناسند؟ آیا می‌دانند این داستانها در باره چه دورانی و چه مردمی نوشته شده؟ آیا از تاریخ روسیه قرن 19 چیزی خوانده‌اند؟ وفات چخوف در سال 1904 میلادی است و باید او را نویسنده قرن نوزدهم روسیه به شمار آورد.آیا می‌دانند او هم از شاگردان گوگول است و این هر دو بزرگترین افشا‌کننده فساد در طبقه اشراف روسی دورة خود هستند و چخوف پوسیدگی اشرافیت روسی را در همین داستانهای کوتاه با طنزی بی‌نظیر  به تصویر کشیده؟ و آیا می‌دانند باغ آلبالو پیش‌گویی کننده انقلاب در روسیه و برافتادن نظام زمینداری تزاری است؟ اینکه چخوف رفتن اشرافیت پوسیده و جانشینی سرمایه‌داری دلال صفت تازه‌نفس را تصویر می‌کند، را می‌دانند؟ چخوف یک سال قبل از انقلاب 1905 روسیه که در آن  استبداد تزاری تبدیل به حکومت مشروطه پادشاهی می‌شود از دنیا می‌رود.  انقلاب فوریه 1917 دقیقا  13 سال پس از مرگ چخوف به دست سرمایه‌داری تازه نفس اتفاق افتاد. ولی 9 ماه بعد با انقلاب اکتبر کمونیستها بر علیه دولت جدید که درگیر جنگ جهانی اول بود شوریدند و قدرت را به دست گرفتند و از جنگ با آلمان خارج و 70 سال حاکم بر روسیه شدند و سرنوشت شومشان دیگر بر هیچکس پوشیده نیست.

چخوف باغ آلبالو را در سال 1903 و یک سال قبل از مرگش و دو سال قبل از انقلاب مشروطه 1905 روسیه نوشت. در آخرین صحنه باغ آلبالوی چخوف صدای اره کردن ریشه‌های زمینداری به وسیله سرمایه‌داری دلال صفت که در بسیاری داستانهای چخوف مورد مضحکه قرار گرفته است را به گوش می‌رساند. سرمایه داری دلالی که سینماگر مولف و هموطن او نیکیتا میخالوکوف با نگاه به آثار چخوف، در فیلم درخشان "چشمان سیاه" آن را به تصویر می‌کشد که در ضمن یکی از بهترین آثار سینمائی این فیلمساز  است و در این فیلم  به چخوف ادای دین می‌کند. همینطور وودی آلن در فیلم "عشق و مرگ" چخوف را روایت و ادای دین به این طنز پرداز بزرگ جهانی می‌‌کند.

 

آیا می‌دانند چخوف وارث ادبی چه کسانی و هم دوره با چه کسانی است؟ آیا منتقد محترم ما نفوس مرده و شنل گوگول را خوانده اند؟ و آیا این جمله تورگنیف را خوانده یا شنیده‌اند که "همه ما (منظور نویسندگان بزرگ دوره پایانی قرن 19 روسیه) از زیر شنل گوگول بیرون آمده‌ایم. و رابطه چخوف با تولستوی، گورکی و دیگران را می‌دانند؟

آیا نویسنده نقد عزیز ما طنز را می‌شناسند؟ فکاهی و لودگی و هجو و هزل منظور نیست، منظورم دقیقا طنز است، چخوف در طنزهای خود، هم شما را که زمان وقوع موضوع اثر و طنز را می‌شناسید می‌خنداند و هم مشکلات جامعه و دردهای مردم را بازمی‌گوید و روابط اجتماعی حاکم که طبقه بالای جامعه به مردم تحمیل کرده است را به سخره می‌گیرد.

 دوست گرامی ما آیا امپرسیونیسم در ادبیات را می‌شناسد؟ آیا می داند آثارچخوف چقدر بر نویسندگان بعد از خودش تاثیر داشته و حتی بر فیلمسازان بزرگی مانند فلینی ، وودی آلن، مل بروکس، میخالکوف، کوستاریتسا و ....

که همه فیلمسازان مولف هستند و برای گیشه هرگز فیلم نساخته‌اند و حتی زمانی که به عنوان برنده اسکار فیلم خارجی معرفی شدند اغلب حاضر نشدند از دست اسکاریون و اهل هالیوود جایزه بگیرند.

‌آیا می‌دانند که رمان نویسان بزرگ که آثارشان ماندگار می‌شود و به تمام زبانهای زنده دنیا ترجمه می‌شود، برای سرگرمی نمی‌نویسند، دردی عمومی یا ملی یا جهانی را عنوان می‌کنند. نویسندگان اواخر قرن 19  اوایل قرن 20 در رمانهایشان سرخوردگی انسانها از خشونت سرمایه داری تازه به دوران رسیده و خشن، و رانده شدن آدمها از روستاها به شهرهای صنعتی و بیگانه شدن آنها در محیط جدید و بیرون آمدن تضادهای تازه را می نویسند. آمدن طبقه متوسط شهری جدید، ‌مشکلات اجتماعی و روانی و سیاسی بسیاری با خود می‌آورد. روسیه که اصلاحات ارضیش را در 1840 و پس از قیام دکابریستها (1824) انجام داد (نویسنده‌ای چون پوشکین، با لقب پدر ادبیات روسیه، از موثرین افراد جنبش بود). و در پی آن اصلاحات ارضی در 1840 انجام شد که نتیجه اش قانون آزادی صرفها (روستاییان وابسته به زمین و تحت مالکیت فئودالها) بود که در ۱۸۶۱ تصویب شد و نیروهایی را آزاد کرد که به کارخانه‌ها و خدمت به سرمایه‌داری تازه نفس  بپردازند. در پی اصلاحات ارضی و قانون آزادی صرفها، اغلب کارگران کشاورزی راهی شهرها شدند و تبدیل کارگران صنعتی و کارگر کارخانه ها شدند و در پی آن طبقه متوسط شهری به آرامی شکل گرفت. طبقه‌ای با جایگاهی جدید و با مسایل جدید. و نویسندگان بزرگی چون چخوف و داستایوسکی یکی به طنز و یکی به جد در جایگاه جامعه شناس-روانشناس به نقد جامعه خود پرداختند. داستایوسکی در جنایت و مکافات یک روانشناس اجتماعی و در برادران کارامازوف و ابله و بسیاری آثار دیگرش یک روانشناس و تحلیلگر سیاسی – اجتماعی است. مارشال برمن منتقد بزرگ ادبی (1940-2013)، در کتاب "تجربه مدرنیته" در فصل چهار: پترزبورگ: مدرنیسم  توسعه نیافتگی، برای توضیح مدرنیزاسیون حکومتی و  از بالا و توسعه نیافتگی دوران تزاری در روسیه، شهر سن پترزبورگ و بلوار معروف نووسکی را مثال زده و برای توضیح آن از آثار فئودور داستایفسکی استفاده کرده‌است[iii]. آنچه را که داستایوسکی به شیوه واقعگرا و حتی تلخ بیان می‌کند، چخوف با زبانی ساده و با طنزی کم‌نظیر و شیرین و گاهی تلخ، و نگاهی تیزبین و روشنگر می‌گوید و  به نقد معضلات مهم مردم روسیه در دوران حیاتش می‌پردازد و روابط خانوادگی و فریبکاری و روابط نامشروع  و رشوه خواری در بدنه جامعه، به ویژه در طبقه اشراف را به خوبی نقد می‌کند.

در جهتی دیگر، ناقد عزیز ما، حتی رابطه انسان و فضا در لحظه را که از مهمترین نکات برای توضیح مناسبات و روابط در داستان‌کوتاه و رمان است را برنتافته و متنی که دارد مساله امروز را مطرح می‌کند با اندرزنامه‌های  سعدی بزرگ خودمان مقایسه می‌کند، که فرم سعدی داستان امروزی نیست، و محتوایی دیگر دارد و متعلق به دورانی دیگر است.

از ناقد عزیزمان می‌پرسم، شخص شما اگر برای کاری قرار باشد، بدون شناخت از اوضاع و احوال طرف مقابل خود تصمیم بگیرید، چه می‌کنید؟ وقتی برای پیگیری کاری به شخص مراجعه کنید، در لحظه های نخست چه اتفاق ذهنی برای شما می‌افتد؟ بدون کلام، اولین نگاه شما به محیط اوست و بدون تصمیم قبلی همه محیط را اسکن می‌کنید و به مغزتان  می‌فرستید و مغز شما از سر و وضع و لباس و شیوه حرف زدن و محل سکونت و چیدمان خانه به شما می‌گوید که طرف چکاره‌است؟ در روایت داستانی نویسنده از زاویه دید خود (که در امپرسیونیسم ادبی، زاویه دید، مهمترین عامل داستان است) به شما موقعیتی را می‌گوید که خواننده‌اش بتواند فضا را اسکن کند و بداند در کجا قرار گرفته، و با زیاد و کم کردن نور صحنه می‌تواند شما را به فضای وحشت، عشق، عاطفه، فقر یا اشرافیت ببرد و پس از آن به آرامی موضوع را باز و اولین فرازها را آغاز کند. این کار شما را خسته کرده بود و مثالی از سعدی آورده‌اید و از حکایتهای گلستان.

ناقد کم حوصله ما نوشته‌اند: "وقتی داستان تمام می‌شود، خواننده درحالی‌که روی به‌ناخن می‌خراشد و رخساره به سرشک می‌شوید، با خود همی‌گوید: «خُب؟!! بعدش؟!!» ولی قصه پایان یافته و جناب چخوف مشغول نوشتنِ داستان دیگری شده است".

خوب نگاه کنید. ایشان منتظر است که چخوف مانند سعدی و شاید مانند وعاظ و سخنرانان گرامی اندرزی در پایان بدهد و نتیجه گیری کند.در واقع نتیجه‌ای که خودش و با شرایط خودش به آن رسیده را به عنوان نتیجه قطعی به دیگران تحمیل کند. در دوران سعدی، سه شیوه روایتی عمده است، و هنوز به دوران صفوی و باب شدن داستان مانند حسین کرد و غیره نرسیده‌ایم. تا دوران سعدی و مدتها پس از آن در ایران شریعتنامه نویسی، سیاستنامه نویسی و اندرزنامه نویسی شیوة رایج است. حکایت از نوع سعدی و ابن مقفع قالب اندرزنامه نویسی دارند. 

 

ادامه دارد..........................

 عمرانی ، سید ابراهیم.« درباره نقدی بر  چخوف و یکی از مجموعه قصه‌های کوتاهش: برگ سپید لیزنا و نقد ناقدانش (1) ». سخن هفته لیزنا، شماره 662، 10 مهرماه ۱۴۰۲.

--------------------

1[i] .کتابهای موفقیت، بخش اول: « در باره کتاب‌های روانشناسی زرد یا کتابهای :موفقیت‌های چند دقیقه‌ای؛ روانشناسی در برابر روانشناسی عامه‌پسند ». سخن هفته لیزنا، شماره ۶۰۲،  ۲۴ مرداد ۱۴۰۱

کتابهای موفقیت، بخش دوم:  «حرمت مراجعان را نگاه داریم: بازار آشفته کتاب‌های روانشناسی زرد و نبود نظارت ». سخن هفته لیزنا، شماره 603،  31 مرداد 1401.

کتابهای موفقیت، بخش سوم: « جهانی سازی مدنیت نئولیبرال با کتاب‌های روانشناسی عامه‌پسند : حکومت بر شهروندان با کتابهای خودیاری». سخن هفته لیزنا، شماره 605،  14 شهریور 1401

2عامه پسندی مطلب اول: . «غافل که صبح فردا آید مرا چه بر سر: درباره فضای مجازی، عامه مردم و کتابداران». سخن هفته لیزنا، شماره ۴30 ، 13 اسفند ۱۳۹۷

عامه پسندی مطلب دوم: عمرانی، ابراهیم. «کرانه های عامه پسندی: معرفی مقاله‌ها و گفتگوهای شماره 8 مجله آنگاه». سخن هفته لیزنا، شماره ۴44، 3 تیر ۱۳۹۸

[iii] .برمن، مارشال. تجربة مدرنیته؛ هر آنچه سخت و استوار است دود می‌شود و به هوا می‌رود/ ترجمةمراد فرهادپور. تهران:طرح نو 1379. ص.252.