داخلی
»گاهی دور، گاهی نزدیک
(لیزنا، گاهی دور/گاهی نزدیک 382 ): زهراسادات ریحانی، کارشناسی ارشد علم اطلاعات و دانششناسی دانشگاه قم (گرایش مدیریت اطلاعات): نمایشگاه کتاب، رویدادیست که هرسال شاهدش هستیم؛ و چه خوشحالکننده است این تکرارِ دوست داشتنی. تکراری نه از جنس عادت، بلکه یک دوبارهسازیِ ناب است. فرصتیست برای گم شدن در دنیای کلمات، برای یافتن معنایی تازه در تکرار آنچه همیشه دوست داشتهایم و هنوز داریم.
چه شگفتانگیز که در دل این تکرار، هیچ چیز واقعاً تکراری نیست. هر سال، از همان آغازِ حرکت به سوی این دنیای متفاوت، همه چیز رنگی دیگر به خود میگیرد. سفری کوچک، نه تنها در مسیر جغرافیا، بلکه در ژرفای درون هم امتداد مییابد.
امسال هم با هر کیلومتری که به سمت نمایشگاه نزدیکتر میشدیم بی آنکه کلامی رد و بدل شود، چیزی در درونمان نجوا میکرد. یک ذوقِ پنهان، یک آشنای بیصدا؛ گویی در دلمان زمزمه میکردیم: این سال هم، نمایشگاه منتظرمان است!
بیشتر از چند ساعت راه بود، اما انگار زمان، جوری دیگر میگذشت. نه آنقدر سریع که چیزی از دستم برود، نه آنقدر کند که خستهام کند. اتوبوس و بعد مترو، ایستگاههایی که یکییکی پشت سر گذاشته میشدند و ما را قدمبهقدم به مقصد نزدیکتر میکردند. و بالاخره... رسیدیم...
نمایشگاه کتاب تهران، سلام!
چقدر خوب که دوباره دیدنت ممکن شد...
قدم زدن در محوطه، ازدحامی آشنا... همان سرگیجهی شیرینِ میانِ کتابها و سطرها. آدمها اینجا فقط خریدار نبودند، جوینده بودند. کتابها، صرفاً کالا نبودند؛ پنجره بودند رو به جهانهایی تازه. برخی کتابها سکوت را معنا میکردند، برخی دیگر فکر را فریاد میزدند.
در نگاه آنهایی که با دقت و احترام جلدها را ورق میزدند، یک شوقِ کشف، شوقِ لمسِ چیزی فراتر از روزمرگی موج میزد.
تماشاگر بودن بس بود...
من و دوستانم، مثل چند قطره در دل یک رودخانهی پرهیاهو، میان جمعیت روان شدیم.
لبخندها...
نگاهها...
و کتابها...
در دل این شلوغی، سکوتی دلنشین جریان داشت. سکوتی که نه از نبود صدا، که از حضور معنا میآمد. جایی که هر کتاب مثل آینهای بیادعا، تصویری دیگر از من را مقابلم مینشاند. گاهی صفحهای را ورق میزدم و حس میکردم نویسنده، بی آنکه مرا بشناسد، تکهای از ذهن مرا نوشته است. شاید همان تکهای که گوشهی خاموش ذهنم جا خوش کرده بود و فقط با واژه بیدار میشد.
به وقت بازگشت که شد، خسته بودیم؛ اما نه از آن خستگیهایی که چشم را میبندد؛ از آن جنس خستگیهایی که ذهن را روشنتر و دل را بیدارتر میکند.
و حالا، چند روز گذشته است، اما هنوز صدای ورق خوردن کتابها توی گوشم مانده است. هنوز گاهی در ذهنم، از دال عبور میکنم تا به میم برسم.
جایی میان دانستن...
جایی میان مکاشفهی عمیق
جایی میان دال و میم.
۱. از توهین به افراد، قومیتها و نژادها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهامزنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیامها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمانها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.