داخلی
»سخن هفته
لیزنا؛ سید ابراهیم عمرانی، سردبیر:
این مطلب را به عنوان سخن هفته دو شنبه 26 خرداد و در اوج جنگی که 12 روز بطول انجامید نوشتم ولی به هیچ وجه نتوانستم به همکاران لیزنا برسانم. امروز اولین روزی است که جیمیل باز شد و امکان ارسال پیدا کردهام و با عنوان سخن هفته دوشنبه 26 خرداد آن را منتشر میکنیم.
دستم به نوشتن نمیرود. من 8 سال جنگ را هم بطور کامل در تهران ماندم و راستش درجه اضطرابم کم بود و میتـوانستم راحت در تهران زندگی کنم، با اینکه یک بار موشک دقیقا در یک کوچه پائین تر از منزل من به خانهای اصابت کرد و تعدادی از جمله سه برادر جوان را هم کشت و من آن بعد از ظهر در خانه بودم و بیرون آمدم و از نزدیک مصیبت ها را شاهد بودم. نصیب من آن روز یک شیشه شکسته و یک قاب افتاده از دیوار بود. آدم شجاعی هم نیستم. کسانی که مرا از نزدیک میشناسند، میتوانند گواهی بدهند. الآن هم در ساختمانی نشستهام و مینویسم که در بالاترین طبقه آن هستم و بر پشت بام ساختمان سیستمهای ضدهوایی نصب شده تا از تهران و مردم آن دفاع کنند. البته دور از اینجا در چند شب متوالی صدای همین ضدهوایی را میشنیدم ولی در مدتی که در عرض روز در اتاق بودم صدایی نشنیدم و تنم نلرزید.
امروز شنبه آخر خرداد هم که در اتاقم در طبقه هفتم نشستهام و این چند خط را مینویسم فقط به فکر اطرافیان و دوستان و همکاران هستم که هر یک در گوشه منزل و آشیانهها جایی پناه گرفتهاند. با آرزوی تندرستی و آرامش برای همه آنها و همه مردم ایران اجازه میخواهم که ننویسم. هفته پیش چند مطلب آماده شده بود ولی تصمیم گرفتیم که سخن هفته کتابدارانه نداشته باشیم. آخر دستم به قلم نمی رود و هر چه شروع میکنم دوباره پاک میکنم، چرا که اضطراب دیگران را میبینم و خبرها هم که نگران کننده است و حال و هوای نوشتن نیست.
این را هم نمیگویم که در روزهای تعطیل گذشته منظورم روزهای پیش از جنگ اخیر، روی چه موضوعی داشتم کار میکردم که فکر میکنم در این شرایط خیلی بینمک است که از کتاب و کتابداری بنویسم و دسترسی آزاد و علم باز و هوش مصنوعی و مطالعات صنفی.
اول جنگ پیشین سال 1359 هم تا یکی دو هفتهای گفتیم صبر کن ببینیم چه میشود و دست و دلمان بکار نمیرفت ولی بعد که طولانی شد، ما هم شروع کردیم به زندگی کردن در شرایطی پیچیدهی آن روزها، و 8 سال زندگی کوپنی را پشت سر گذاشتیم. دو هفته صبر میکردیم که برای نمونه کوپن مرغ اعلام شود و میرفتیم و نصف مرغ برای خانواده کوچک سه نفرهمان تحویل میگرفتیم و آن هم در صفهایی طولانی. و کپسول گاز به دست کنار خیابان مینشستیم به امید اینکه ماشین گاز رد شود و التماس کنیم که بچه کوچک داریم و لَنگ هستیم و کپسول به ما بدهید. بعد هم که بچه ها بزرگ شدند از ما پرسیدند که موضوع انقلاب چه بود؟ و من همیشه گوش دادهام و شنیدهام و انشاءالله تاریخ قضاوت خواهد کرد.
این بار اما امیدوارم که جنگ طولانی نشود و سیاستمداران تصمیمهای صحیح بگیرند که مردم سلامت بمانند و به زندگی معمول خود برگردند. من منتظر میمانم. در این دوره انتظار هم بهتر است چیزی ننویسم که شرایط جنگی است و در این شرایط از کتابداری نوشتن شاید خیلی جذاب نباشد. من هم به جای نوشتن میروم سراغ خواندن تا از فرصت بهترین استفاده را کرده باشم. ولی یک نکته روی دلم سنگینی میکند و نمیتوانم نگویم. هرگز کسانی را که از حمله بیگانهای به خاک میهنم ابراز خوشحالی میکنند، نخواهم بخشید.
برای همه مردم ایران آرزوی سلامتی و آرامش میکنم. امیدوارم هفته آینده از این شرایط به آرامش برسید.
عمرانی، سید ابراهیم.« سخن هفته 26 خرداد: دستم به نوشتن نمی رود ». سخن هفته لیزنا، شماره 747، 4تیرماه ۱۴۰۴.
۱. از توهین به افراد، قومیتها و نژادها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهامزنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیامها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمانها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.