قصه گویی از مرزبان نامه دركتابخانه عمومی ادیب الممالك شهر جاورسیان استان مرکزی

به گزارش لیزنا،  در این جلسه که روز 28 دی ماه برگزار شد، گلچین شفیعی، مسئول كتابخانه، قصه  «آهوی اسیر»  را برای دانش آموزان مدرسه شهید آیت جاورسیان نقل نمود.

 این داستان بدین شرح است که روزی آهویی باپوست خال دار و نرم و براق و چشمهای بسیار زیبا در دشتی توی دام  شكار چی افتاد. دامی با گره های محكم و طناب كلفت آهو بیچاره هرچه فكر كرد كه چگونه از دام رهاشود موفق نشد وهیچ حیوانی در  آن اطراف نبود ، ناگهان موش قهوهای كوچكی رادید واز اوكمك خواست ولی موش از ترس اینكه خودش در دام شكارچی نیفتد به او كمك نكرد وناگهان شكارچی سر رسید و موش به لانه خود رفت.

شكارچی با دیدن آهو در در دام خیلی خوشحال شد و به زیبایی های او فكر كرد وبا خود گفت انصاف نیست من آهورا از بین ببرم و تصمیم گرفت بند را از دست وپای آهو بازكند و روی دوش خود گذاشت  و به طرف شهر راه افتاد تاآهو  را در بازار بفروشد. توی راه مردی آهو را دید وبا خودش گفت این حیوان زیبا آزاری نمی رساند بهتر است آن را بخرم  آهو خیلی نگران سرنوشت خود بود همان موقع مرد خریدار دست نوازش به پشت آهو كشید وگفت برو تو آزادی،  آهو  بسیار خوشحال شد ویك لحظه هم صبر نكرد و وبه طرف لانه خود دوید شكارچی كه از كار مرد خریدار تعجب كرده بود از او پرسید چرا اورا آزاد كردی ؟ 

خریدار گفت  «هركس كه بی گناهی را  از بند آزاد كند هیچ وقت  بی گناه كشته نمی شود.»

در این جلسه 20 نفر از دانش آموزان   كلاس سوم ابتدایی مدرسه شهید آیت جاورسیان شرکت کردند.