داخلی
»گاهی دور، گاهی نزدیک


(لیزنا: گاهی دور گاهی نزدیک398) : عبدالرسول خسروی عضو هیأت علمی گروه آموزشی کتابداری و اطلاع رسانی پزشکی بوشهر: امروز، جمعه شانزدهم آبانماه ۱۴۰۴ است. غروب جمعه را در کنار ساحل آرام و دلانگیز بوشهر، بر روی صخرهای نشستهام. چشم میبندم و به صدای موجهایی گوش میدهم که با نظمی اعجابانگیز خود را به صخرهها میکوبند و بازمیگردند. رنگهای زرد و نارنجی غروب در آینه دریا میدرخشند، نسیم شرجی ضعیف و آغشته به بوی دریا، گونهها را نوازش میدهد و بوی شرجی دریا در هوا پراکنده است. این حال و هوا، غروب بندر را به صحنهای خیالانگیز بدل کرده است. هرچند تقویم پاییز را نشان میدهد، اما اینجا جنوب است؛ جایی که پاییز تنها در کاغذ معنا دارد. دو فصل داریم: تابستانی سوزان و فصلی میانی که نه گرم است و نه سرد، آرام و دلانگیز، همانند دریایی که اکنون پیش رویم گسترده است.
موجها گویی دریا را ورق میزنند و صفحهای نو از کتاب دریا را به رویم میگشایند. در سکوت این ساحل، ذهنم بیاختیار به پرسشی بازمیگردد ساده اما ژرف؛ پرسش از «غربت غریبانه کتاب». کتابهایی که در جهانی پر از هیاهو و تصویر به فراموشی سپرده شدهاند. جهانی که هر روز رباتها و اپلیکیشنهای تازه ذهن آدمی را در مینوردند. با این حال، من هنوز باور دارم کتاب از شگفتانگیزترین و یگانهترین دستاوردهای بشر است. ورق زدنش یعنی گشودن در بهسوی ناشناختهها، تجربهی هزار زندگی دیگر، و سفری کمهزینه و اکتشافگونه به جهانهای انسانی.
به رهگذران ساحل مینگرم؛ آمدهاند تا آرامش بیابند، اما نگاهشان به صفحههای روشن گوشی دوخته شده است. از دریچهی نگاه کتابدار درونم، غربت کتاب را در چهرهها میبینم. خانوادهها کنار هماند، اما در جهانی جدا زیست میکنند. سکوتشان نه از تأمل، بلکه از فراموشی است. در جستوجوی فردی با کتابی در دست پیرامون را واکاوی میکنم، اما چنین رویایی انگار به خاطرهای دور بدل شده است. چه غریب و دورافتادهایم از پناه واژهها.
کتاب کتابفروشی گمشده نوشتهی اِوی وودز را در دست دارم. کتاب از من میپرسد: «برای یافتن داستان زندگیات تا کجا پیش میروی؟» پرسشی که در دل غروب بوشهر پژواک مییابد. جملهی جی.کی. رولینگ در ذهنم میچرخد: «هرجا که میروم، کتابی همراهم هست؛ اینگونه همیشه احساس خوشبختی میکنم.» آری، کتاب صبورترین آموزگار و باوفاترین همراه انسان است. در این سکوت آمیخته با اندوه، درمییابم که رنج نخواندن، رنج بیدرکی است؛ رنج خاموشی روح.
به یاد میآورم که هفتهی آینده، هفتهی کتاب، کتابخوانی و کتابدار است؛ فرصتی برای اندیشیدن به چرایی نخواندن. با اینهمه سالهاست که این مناسبت در تکرار آیینها و شعارها رنگ باخته است. ما هنوز نیاموختهایم که مطالعه عادتی تزئینی نیست، بلکه ضرورتی حیاتی است. هفتهی کتاب زمانی معنا مییابد که مطالعه و خواندن به جزئی از زندگی روزمره تبدیل شود؛ بیمناسبت و بیبهانه، همچون نفس کشیدن. کتاب نه ابزار آموزش، بلکه راه زنده نگهداشتن روح جامعه است. به قول فرانک فوردی، جامعهشناس بریتانیایی در کتاب «قدرت خواندن» درباره مقوله کتاب، خواندن و نوشتن، سخن گفته و اشاره میکند که امروزه کتاب از مؤلفههای مهم دنیای مدرن است. تقریبا همه جوامع و ملتها، رسانه کتاب را پاره مهمی از فرآیند ساخته شدن یک جامعه، ملت و فرهنگ میشناسند و جامعه ما نیز در مسیر و فرآیند ساخته شدن جامعه مدرن، نیازمند پرورش افرادی است که خوانا و نویسا باشند و کتاب را رسانهای بدانند که ذهنها و اندیشههای ناب را پرورش میدهد. به قول استاد نعمتالله فاضلی نیازمند این هستیم که درک حسی نسبت به کتاب پیدا کنیم.
غرق در کتاب کتابفروشی گمشده، ناگهان در دوبلینام؛ پشت ویترین مهگرفتهی کتابفروشی اُپالین. پسرکی را میبینم که بینیاش را به شیشه چسبانده و با چشمانی مشتاق به جلدهای رنگارنگ خیره است. لحظهای ناب از میل انسان برای دانستن و رؤیا.
باز به ساحل بازمیگردم. رهگذران همچنان خاموشاند؛ اما در نگاه هرکدام، داستانی نانوشته جریان دارد. شاید هر انسان کتابی است در حال حرکت، و شاید هر کتاب دعوتی است برای شناخت خویشتن. «گمشده» همیشه از دسترفته نیست؛ گاهی پلی است میان رنج و معنا، میان دوری و بازگشت.
در گوشهاي دیگر از ساحل، پیرمردی را میبینم که بر سکویی نشسته و به غروب خیره است. دریا آرام است و غروب، آینهای از گذر عمر. یاد پیرمرد و دریای همینگوی میافتم؛ نبرد جاودانهی انسان با طبیعت و با خود. در ژرفای شکست، شکوه امید نهفته است. کمی آنسوتر، مردی رنجور با نگاهی خسته قدم میزند. جملهای از دنیای سوفی در ذهنم زنده میشود: «چه اندوهناک است اگر انسان تنها پس از هشداری ناگهانی، تازه زیبایی زندگی را ببیند.» کتابها ما را پیش از دیرشدن به درک زندگی فرامیخوانند.
در این لحظه، آسمان بوشهر سرخ و طلایی است. به قفسههای ذهنم سر میکشم: «غرور و تعصب» جین آستن، «وداع با اسلحه» همینگوی، «گتسبی بزرگ» فیتزجرالد، «چشمهایش» بزرگ علوی، «چهل نامه کوتاه به همسرم» نادر ابراهیمی و دهها کتاب دیگر که هر یک آینهای از عشق، تنهایی و امیدند. و در میانشان، دنیای خیالانگیز «صد سال تنهایی» مارکز و «کوری» ساراماگو، جایی که مرز میان واقعیت و رؤیا در هم میشکند.
اکنون که شب دریا را در آغوش میگیرد، درمییابم که کتابخوانی تنها تفریحی فرهنگی نیست؛ روشی است برای زیستن. هر کتاب، پرواز روحی است از قفس روزمرگی، و هر خواندن، تمرین امید. کاش در این هفته، همه ما پناهی در کتاب بیابیم، با کتابداران مهربانمان همراه شویم، و در مدار روشن واژهها، به دانایی و آرامش برسیم.
غروب به پایان نزدیک است. صدای موجها در گوشم طنین دارد، مانند ورق خوردن کتابی بزرگ. میاندیشم شاید زندگی خود، رمانی باشد با فصلهایی از عشق، رنج و جستوجو. و شاید معجزه کتاب، در همین است که هر صفحهاش در وجودمان ادامه مییابد.
به یاد جملهی مارگارت اتوود میافتم: «در پایان، همه ما تبدیل به قصه میشویم.» امید که قصهی ما نیک و ماندگار باشد و من، در مقام کتابدار و معلم، با خود میگویم: رسالت ما نه در اجرای آیینها و مراسمها، که در بیدار کردن شعلهی خواندن است. باید مردم را به درک این حقیقت رساند که کتاب تنها مجموعهای از واژهها نیست؛ راهی است برای زیستن دوباره، اندیشیدن دوباره و باز یافتن خویش در میان هیاهوی جهان. در روزگاری که ماشینها مینویسند و هوش مصنوعی میاندیشد، کتاب واپسین سنگر انسانیت است. هرچند در این سالها کوشیدهام تا به هر بهانهای دریچهای به دنیای خواندن در ذهن دانشجویان بگشایم و آنان را با لذت و معناهای نهفته در کتابها آشنا سازم، اما میدانم این تلاش هنوز کافی نبوده و نخواهد بود؛ زیرا پرورش عشق به خواندن، سفری بیانتهاست، سفری که خود نیز هر روز در مسیر آن شاگردی میآموزم.

۱. از توهین به افراد، قومیتها و نژادها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهامزنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیامها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمانها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.