کد خبر: 43366
تاریخ انتشار: دوشنبه, 11 اسفند 1399 - 12:41

داخلی

»

تورقی و درنگی و گوشه چمنی

یک شاخه در سیاهی جنگل ، کانون عشق

منبع : لیزنا
سید کاظم حافظیان رضوی
یک شاخه در سیاهی جنگل ، کانون عشق

لیزنا؛ سید کاظم حافظیان رضوی، کتابدار: بدون شک در نزد اهالی فرهنگ و هنر ایران زمین که دهه‌های سی و چهل و بعد از آن را درک کرده‌اند، یکی از تاثیر گذارترین و درخشان ترین نهادهای مثبت و زاینده، در عین حال با همة پستی و بلندی‌های روزگار، پویا، مستمر و جریان ساز؛ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است، که به همت و مدیریت یک خانم تحصیل‌کرده رشته کتابداری و در یک کلام "کتابدار"، با بهره‌گیری درست از همه امکانات و شرایط در اختیار، در سال 1344 خورشیدی تاسیس شد و تا امروز به فعالیت خود ادامه می‌دهد.

کاوش و مداقه در پرونده تاریخی پنجاه و پنج‌سالة کانون، شاهد و گواهی غیر قابل انکار در بنیانگذاری و تاسیس پایگاههایی است، فرهنگی،‌ هنری که در ساختار و نام "کتابخانه‌های کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان" در سراسر ایران، خودنمایی کرده است و می‌کند.

در طول سالهای عمر پربرکت خود، کانون در رحم زاینده‌اش، نویسندگان، شاعران، تصویرگران، مجسمه سازان و هنرمندن تجسمی،  موسیقیدانها و نوازندگان، نمایش‌پیشگان و فیلمسازان، و مخلص کلام، هنرمندان بسیاری پرورش داد که هر یک منشاء آموزش هنرمندانی چون خود شدند. برخی نه در ایران که در جهان نام‌آور شدند. همه این فرهیختگان اذعان دارند، نخستین گامها در مطالعه و یادگیری را در بستر کتابخانه‌های کانون به یمن حضور کتابداران، و مربیان خدوم و عاشق برداشته‌اند. این اعترافات در زندگینامه‌های عزیزان خود، برگهای افتخاری است ماندگار در یادنامه کانون.

به عنوان یک معلم کتابداری و اطلاع رسانی بر این اعتقادم، دانشجویان علم اطلاعات و دانش شناسی باید تاریخچه فعالیتهای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را مطالعه کنند و فراز و فرودهای فعالیتی بزرگ و فرهنگی را، که مُهر تایید اهل کتاب و هنر را بر پیشانی خود دارد، مورد مداقه قرار دهند.

نگارنده خود یکی از افتخاراتم در کانون، تدریس علوم کتابداری و اطلاع رسانی در حدود بیست دورة آموزشی برای کتابداران و مربیان کتابخانه های کانون، به  علاوة ارائه مشاوره برای برنامه ریزی و بازسازی  کتابخانه مرجع کانون در دهه های شصت و هفتاد خورشیدی است.

 بدیهی است نگارش تاریخچه فعالیتهای کانون باید بوسیلة افرادی انجام شود که خود حضوری پویا و فعال بویژه در دوره‌های نخستین را داشته‌اند، زیرا سنگ بنای چنین مجموعه‌ای با چنین پراکنش و تنوعی در سطح شهر و روستا، نیازمند همت و نگرشی جمعی است و صد البته اعتقاد به کار و راهی است که انتخاب شده. با چنین نگاهی نگارنده و با کمال مسرت در یکی از روزهای پائیزی سال 1399 در مجموعه تازه‌های نشر یکی از کتابفروشیهای تهران، چشمش به جمال اثری با عنوان "یک شاخه در سیاهی جنگل ..." روشن شد. کتاب شامل پنج گفتگو با علی میرزایی، مدیر امور کتابخانه‌های ایران کانون در یک دهة پر فراز و فرود است، که یک گفتگوی آن اختصاص دارد به مصاحبة علی میرزایی با خانم لیلی امیر ارجمند، بنیانگذار و مدیر ارشد سیزده سال نخست کانون. بنابراین می‌توان از مستند بودن و صحت تاریخچه راه‌اندازی اطمینان داشت.

علی میرزایی در کارنامة خود سردبیری و مدیریت مسئول مجلة وزین و شاخص نگاه نو را و همچنین دانش آموختة مقطع کارشناسی ارشد حوزة علم اطلاعات و دانش شناسی و مدیریت مرکز مدارک  اقتصادی – اجتماعی و انتشارات سازمان برنامه و گذراندن دورة‌ طراحی نظام‌های اطلاع رسانی در دانشگاه ویلز انگلستان را دارد. من افتخار شاگردی وی را در درس مدیریت کتابخانه در مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه تهران داشته‌‌ام. هنوز در آرشیو شخصی تکالیف آن دوره و یادداشتهای ایشان در هامش آنها را نگاهداری می‌کنم.

القصه اکنون کتاب "یک شاخه  در سیاهی جنگل ..." که عنوان آن وام گرفته از شعری از احمد شاملو است، به قلم علی میرزایی که به روایت خود وی 9 سال از بهترین دوران کاری خود را در کانون سالهای 1350 لغایت 1359 گذرانده، به رشته تحریر، و چاپ درآمده است. در این کتاب به شیوه‌ای معتبر و درست گفتگوهایی که بوسیلة دیگران با وی شده است را ویراستاری و تکمیل کرده است و بایدها و نبایدهای بسیار بر آنها افزوده است، تا جایی‌که در جایی از کتاب (ص71)، می‌نویسد: "نزدیک به سه چهارم این گفتگو را پس از مصاحبه به پاسخها افزودم تا به صورت کنونی درآمده است".

در کتاب، جریانها و فعالیتهای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان سالهای 1347 – 1357 گزارش می‌شود و میرزایی که خود در روزنامه‌نگاری نیز خامه‌ای توانا دارد، به شهادت مصاحبه هایی که با فرهیختگان ایران در نگاه نو منتشر می‌کند، بسیار دقت دارد. آنچه در متن گفتگو ها آمده است مبتنی بر مستندات و واقعیتهایی است که در دیگر متون بر آنها صحه گذاشته شده است. برای نمونه، آنجا که به فعالیتهای کتابخانه‌های سیار روستایی کانون اشاره می‌کند، در میان کودکان روستایی لرستان نیز تصویری از آنها را ارائه کرده است. گزارشهایی که از فهرستنویسی، انتخاب کتاب، تاسیسات کتابخانه ها و مدیریت امور انتشارات ، امور هنری، اعم از نمایشی، سینمایی، نقاشی و خطاطی، .... و از همه مهمتر مدیریت در کانون می‌دهد، بسیار بی ادعا و آگاهانه است و بعضا همراه با "انتقاد از خود"‌های روشنگرانه.

میرزایی صفحه اهدای کتابش را با این عبارت نوشته است: پیشکش به کتابداران کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که چون سربازانی سخت کوش و فداکار، سالها در خط اول مبارزه با جهل و نادانی  جنگیدند، از پای ننشستند و بسیاری از آنان عمری را در این راه سپری کردند. و نخستین کتابدار کانون لیلی امر ارجمند. این صفحه اهدا بخاطر اشراف و  اعتقادی است که میرزایی در سراسر کتاب به آن اشاره و تاکید دارد.

در جایی می‌آورد:«... باید به وضوح نشان می‌داد که اصل بر کتابخانه‌هاست و همة کانون در خدمت کتابخانه‌هاست و کتابداران و مربیان آموزش هنری در خط اول عملیات کانون و در مواجهه با جامعة هدف کانون، یعنی کودکان و نوجوانان قرار دارند...»(ص 141) متن گفتگوها بیانگر این واقعیت است که میرزایی به دلیل مسئولیتی که از آغاز فعالیت خود در کانون داشته، نخست، رئیس کتابخانه‌های تهران و بعد، مدیر منطقة 2 کتابخانه‌های ایران و سپس، مدیر امور کتابخانه‌های ایران و در نهایت مدیر بررسی و پیگیری عملیات داشته است و در ارتباط مستقیم با همه فعالیت‌ها و نواندیشی‌های مدیریت ارشد بوده و صد البته طرف مشورت قرار می‌گرفته، هر حرکت و دلایل وجودی آن را به صورتی توجیهی بیان می‌کند و درعین حال مرجع موثقی است در بیان واقعیت فراز و فرودهای آن سال‌های کانون. برای مثال، زمانیکه در کتاب از حضور دخالت‌های مأموران اطلاعات و امنیت (ساواک) در کانون یاد می‌کند، به هیچ وجه نه غلو می‌کند نه در سطح می‌گذراند. ماجرای سفر بلغارستان به همراه خانم امیر ارجمند و پاسپورت‌های با مهر قرمز (یکبار مصرف) در این رابطه شنیدنی است.

نکات بسیار نابی در کتاب اشاره می‌شود که نگارنده خود به عنوان یک کتابدار در پی آن بوده‌ام از جمله نام‌گذاری بسیار با مسمای «کانون پرورش فکری کودکان» بر این نهاد فرهنگی هنری است که به لطف متن گفتگوی علی میرزایی با خانم امیرارجمند در صفحه 62 کتاب آمده است: «نام کانون را دکتر ]احسان[ یارشاطر پیشنهاد کرد». و در جایی دیگر در بحث و گفتگو با تاریخ میرزایی آورده است (صفحه 40): «حتی آرم کانون که آقایی به نام محمد پولادی که امروز در قید حیات نیست آن آرم را ساخته بود»، نیز نکته‌ای روشن می‌شود.

علی میرزایی به یمن حافظه در کتابش از نام‌ها و کسان بسیاری از بنیانگذاران و پیشکسوتان یاد می‌کند و حتی تعداد زیادی از کتابداران و مربیان همکار خود را به نیکی و قدرشناسانه به یاد می‌آورد و ذکر می‌کند.

عنوان نخستین متن کتاب «نخستین عشق» است. نویسنده در این نوشتار از اینکه به یکی از مهمترین نهادهای فرهنگی- هنری کشور با سابقة درخشانی که دارد و با ماندگاری پنجاه و پنج ساله‌اش کم پرداخته شده و کار در خوری برای شناساندنش انجام نشده است، گله‌مند بوده و به هر حال خودش همتی را با این کتاب بدرقة راه کرده است.

در دیباچه کتاب تأکید دارد، به دلیل جوان بودن و دریافت پست مدیریت در 23 سالگی، بدون شک کاستی‌های بسیار که حاصل همان جوانی و بی اطلاعی و تجربه از مدیریت علمی و نظام‌مند بوده، وجود داشته است. اما عشق به کار و حضور در کانون در کنار دیگر عاشقان خدمت به فرهنگ و دانایی، کار را پیش برده است. در همین دیباچه از دیگر همکاران کانونی که دستی بر آتش داشته‌اند و از سوابق کانون با خبرند، دعوت کرده است قلم به دست گیرند و بنویسند و ادای دین کنند.

در مصاحبه‌ای که با رجبعلی مختارپور با عنوان «یک شاخه در سیاهی جنگل ...» ودر واقع مفصل‌ترین بخش کتاب است دارد، میرزایی از فعالیت‌های بعد از 1359 خود یاد می‌کند. نکته مهم از نگارنده تحصیلات کتابداری و اطلاع‌رسانی وی است نه در دوران مدیریت کتابخانه‌ها. در حین گفتگوی جامع بسیار به نقش کتابداران به عنوان سربازان خط مقدم جبهه فرهنگ می‌پردازد و از هر کس که در کم‌رنگ جلوه دادن حضور فعال کتابداران کانون در این نهاد نقشی ایفا کند گله‌مند است (صفحات 106 تا 110).

البته ضرورت دارد اشاره شود، از آنجایی که کتاب دارای مجموعه چند گفتگو – بیشتر دربارة کودکان- است و مصاحبه‌ها توسط افراد مختلف انجام یافته، در جای جای مطالب در متن کتاب ناگزیر از تکراری بودن مطالب است. خوشبختانه میرزایی به دلیل تسلط بر کار ویراستاری و روزنامه‌نگاری و نوشتاری از خستگی تکرار کاسته است.

تدوین کتاب به شیوه‌ای درست یعنی با یادداشتی در آغاز با عنوان «نخستین عشق» و پس از آن دیباچه کتاب، هر دو به قلم میرزایی و سپس «گفتگوی با تاریخ» که حاصل گفت‌و‌گوی مدیر مؤسسة پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان با میرزایی است، آمده است و بیشتر یک مدخل دایره‌المعارفی تنظیم شده است. «من به کانون مدیونم» عنوان مصاحبه‌ای با جوانانی است که سایت «مپریج» را اداره می‌کردند و چهارده صفحة کتاب را به خود اختصاص داده است.

«دچار وهم و خیال نبودم» گفت‌وگوی بسیار ارزشمندی است که در سال 1398 در نوروز با بنیانگذار و مدیر عامل کانون و دانش‌آموخته رشته کتابداری خانم لیلی امیرارجمند توسط علی میرزایی انجام یافته و در واقع باید گفت، میرزایی آب زلال را در پیمانة خود از سر چشمه برداشته. آنچه بیان شده است که از زبان مؤسس است.

در میانه متن «یک شاخه گل در سیاهی جنگل...» که هم عنوان کتاب است و هم عنوان بخشی از کتاب، قبلا اشاره کردم، جامع‌ترین گفت‌وگو است و در جایی قرار گرفته است که خواننده با پیش‌درآمدی  وارد توضیحات می‌شود.

گفت‌گوی پایانی کتاب با عنوان: «کتابخانه‌های کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» آخرین و جدیدترین مصاحبة علی میرزایی با آقای ابوالفضل  نجاری است که در اوایل سال 1399 انجام یافته است. وی خود دانش آموختة علم اطلاعات و دانش‌شناسی است و به کتابداری در یکی از کتابخانه‌های تهرن اشتغال دارد. نجاری در تدارک تدوین کتابی است که شامل مجموعه‌ای مصاحبه با پیشکسوتان کتابداران ایران است. در این گفت‌وگو، میرزایی به بخشی از فعالیت‌های خود در سازمان برنامه و بودجه و در ماهنامه علمی- فنی دانشمند، که به عقیده نگارنده یکی از بهترین دوره‌های انتشار دانشمند بوده، و فصلنامه وزین «نگاه نو» اشاره می‌کند.

در پایان کتاب، تصاویر بسیار خوب و قابل استناد از نشریة کارنامه آن دورة کانون تا سال 1357 و عکس‌هایی از بنیانگذاران و پیشکسوتان کانون و همچنین جلد صفحات موسیقی و شعرخوانی و کتابهای منتشره کانون در سال‌های نخستین دهه فعالیت در کتاب آورده شده و همة این‌ها برای نگارندة این نقد خاطره‌انگیز.

نمایة پایانی کتاب و صفحه عنوان انگلیسی، مؤید دقت و کتابدار بودن علی میرزایی است.

در پایان مطالعه کتاب را به اهالی نشر و کتاب بویژه کتابداران توصیه می‌کنم تا با تاریخ تشکیل و فعالیت یکی از پایاترین و موفق‌ترین نهادهای فرهنگی قرن معاصر ایران آشنا شوند و در مسیری که گام می‌زنند با اعتقاد بیشتری حرکت کنند.

حافظیان رضوی ، کاظم.  (1399). « یک شاخه در سیاهی جنگل ، کانون عشق». ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزنا: شماره 9.  11 اسفندماه 1399.