کد خبر: 47759
تاریخ انتشار: جمعه, 14 مهر 1402 - 13:02

داخلی

»

تورقی و درنگی و گوشه چمنی

سیری کتابدارانه در دنیای بی انتهای کتاب :

پرسه زنی در کتابفروشی‌ها: شیراز، بوکلند

منبع : لیزنا
عبدالرسول خسروی
پرسه زنی در کتابفروشی‌ها: شیراز، بوکلند

لیزنا؛ عبدالرسول خسروی عضو هیأت علمی گروه آموزشی کتابداری و اطلاع رسانی پزشکی بوشهر:

عصر روز شنبه 10 تیرماه 1402...هوای دلبرانه بهاری شیراز جایش را به آفتاب تموز داده... و من که هنوز یک مقصد از پیش تعیین‌شده و نرفته در پیش دارم... یادم که به این بیت شیخ اجل می‌افتد، عزمم تلنگری می‌خورد در راستای جزم‌تر شدن برای رهسپاری به سوی مقصد:

«عمر برف است و آفتاب تموز                           اندکی مانده، خواجه غرّه هنوز!»

با خود می‌اندیشم چه بی‌شمارند خواجه‌هایی که غرّه‌اند هنوز به تتمه‌ی عمرشان، منصب‌شان، دارایی‌شان. چنان زیست‌ می‌کنند که گویی «روز داوری» در کار نخواهد بود! مقصد سفر کتابدارانه‌ام شوقی دوچندان در من برانگیخته. فرصت را غنیمت شمرده و در جستجوی مکانی رویایی‌ام تا دَمی آسودن در کنار کتاب‌ها را چندباره به تجربه بنشینم. شاید بی‌دلیل نباشد که نویسندگان بسیاری گفته‌اند مطالعه می‌تواند شما را به عمق سفرهای ناپیموده و تجربه‌های نیاموخته پرتاب کند. مطالعه می‌تواند شما را به سفرهای ذهنی و خیال‌آسای دور دست رهنمون ‌سازد. قدرت درک مشکلات دیگران حتی با فرهنگ‌های متفاوت به تو می‌دهد و این امکان را فراهم می‌کند تا زندگی را معناداریافته‌تر ببینید.

از این رو، در ادامه گشت و گذارها و پرسه‌زنی‌های کتابدارانه، مشتاقانه در اندیشه رفتن به دنیای کتاب، غوطه‌ور می‌شوم. راست گفته‌اند که دنیای کتاب، دنیای پر رمز و رازی است. کتاب‌هایی که در قفسه‌های پیدا و پنهان مخفی گشته‌اند.  باید رفت. به دنبال دنیای اسرارآمیزکتاب‌ها. به قول ژوزه ساراماگو «خوشبختانه کتاب‌ها همیشه وجود دارند». ما می‌توانیم آنها را در قفسه‌ها و صندوق‌ها بگذاریم و فراموششان کنیم، آنها را به دست بید و گرد وغبار بسپاریم و یا در زیرزمین‌ها مخفی سازیم. حتی سال به سال، دستی هم روی آنها نکشیم. ولی، کتاب‌ها هیچ اهمیتی به این کارها نمی‌دهند، به آرامی صبر می‌کنند و بسته می‌مانند تا مطالبی را که در خود دارند، از دست ندهند... و این همان اعجاز کتاب‌ها است. اعجازی که این بار نیز مرا از غربی‌ترین نقطه شهر شیراز، به شمال شرقی این اقلیم، فرامی‌خواند و اگر جز این باشد به قول لسان الغیب «کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن».

 این بار مقصد ما «بوکلند» است. بوکلند، مکانی دور دست به نسبت موقعیت جغرافیایی محل اقامت من و دروازه‌ای به دنیایی سحرآمیز و پر رمز و راز است که برقراری ارتباط بین روح و کتاب را میسر می‌سازد. جایی که سکوت‌ها معنادار و دل‌ها با دنیای و جهان نویسندگان هم‌کلام می‌شوند. جایی که صدای ورق خوردن برگ‌های کتاب‌ها، نوری در دل کاربران به‌سان چراغ‌ها و بارقه‌های تابش خورشید در تابستان، روشن و آرامشی  و جانی دوباره  می‌بخشد. نام «بوکلند» را از دوستان شنیده‌ام. در گوگل جستجو می‌کنم. دو شعبه دارد. شعبه اول خیابان ارم در مجاورت بافت قدیم شیراز جنت‌طراز که میراث‌دار فرهنگ ناب ایران زمین و ادب فارسی است و پر از گنجینه فرهنگ و هنر، و شعبه دوم در بافت جدید شهر، شیراز مال قرار گرفته است. نام «ارم» آشناست. یادآور باغ بی‌نظیر و دلربای ارم... با سرونازهای سر به آسمان ساییده... همان سرونازهایی که عاشقانه‌های شیراز را در خود مکرر می‌کنند. باغ‌های شیراز زبانزد عام و خاص هستند. بی‌نظیر و دل‌پذیرند. باغ ارم، باغ دلگشا، باغ جهان‌نما و ده‌ها باغ بی‌نظیر دیگر که علیرضا آریان‌پور در کتاب «پژوهشی در شناخت باغ‌های ایران و باغ‌های تاریخی شیراز، به تفصیل آنها را توصیف کرده است. 

نام ارم که می‌آید دلت می‌لرزد و گویی عظمتش در روح و جانت رسوخ کرده است. سال‌ها با آن و در کنار آن زیسته‌ای و دمساز بوده‌ای. فلش بکی به گذشته دور و نزدیک می‌زنی.  یادت می‌آید سی سال پیش را. یعنی سال 1372 به بعد،  یادت می‌آید که چگونه در عنفوان جوانی، درخنکای نسیم پسین عصرگاهی تابستان، سوز سرمای برگ‌ریزان پاییزی، در سرمای سوزناک غروب زمستان و در هوای طربناک نم نم باران‌های شیراز در بهار، فارغ از هیاهوی اطراف، قدم می‌زدی و به آینده مبهم خود می‌اندیشیدی. روزهای خوبی که انگار لای ورق‌های کتاب‌ها جا گذاشته‌ای. یادت می‌آید که دست فرمان زندگی تو را به چه فراز و نشیب‌هایی کشاند. یادت می‌آید که چقدر خوب کودکی کردی. یادت می‌آید دنیای آدم‌های بزرگ آن روزها، آن‌قدر جذاب بود که فقط به بزرگ شدن می‌اندیشیدی. اما افسوس که نمی‌دانستی بزرگ شدنت به قیمت تمام شدن تمام روزها و لحظه‌های سرمست از خوشی دوران جوانی بود. نمی‌دانستی بزرگ شدنت مساوی می‌شد با دویدن و نرسیدن. و با خود فکر می‌کنی که آیا این انتظار کشیدن ارزشش را داشت؟! چه پرسش پرابهامی! وقتی نام باغ شکوهمند ارم را می‌شنوی، ناخودآگاه خاطراتت مکرر می‌شود... جان تازه‌ای می‌گیری، دست و دلت می‌لرزد. با این تفاسیر به خود حق می‌دهم که به ناخودآگاه شعبه بوکلند در خیابان ارم را برگزینم. در این حال و هوا، به یاد شهریار شیرین سخن می‌افتم که بارها زیبایی‌های مسحورکننده شیراز از جمله باغ ارم و سرونازش را به نیکی توصیف کرده است:

نرگس مست که چشمش همه شرم و ناز است

تا نگاهش به تو افتاده دهانش باز است

 افق رنگی دریاچه ی چشمان ترا

اختران غرق تماشا که چه چشم انداز است

با تو ای شاهد تبریز سر آرد به سلام

سرو نازی که به باغ ارم شیراز است

 سوار بر ماشین می‌شوم. مبدا شهرک گلستان است. مقصد ابتدای خیابان ارم. از خیابان گلستان به سمت جنوب حرکت می‌کنم. گوشه چشمی به مغازه‌ها، تابلوها، ساختمان‌ها، و برج‌های مسکونی و تجاری می‌اندازم تا شاید نام کتابفروشی یا کتابخانه‌ای مرا آنجا متوقف کند. اما افسوس در دنیایی که نمادهای فناوری بر بیشتر انسان‌ها تسلط یافته‌اند و تمام انرژی و وقتشان را می‌گیرند، کتاب‌ها، کتابفروشی‌ها، تابلوهای منقش به شعارهای کتابخوانی، نیز به فراموشی سپرده شده و جای خود را به کافه‌های بی کتاب، پیتزافروشی‌ها و...سپرده‌اند. به پل زیبای معالی آباد می‌رسم. به بالای پل معالی آباد که نزدیک می‌شوم به دو راهی می‌رسم. مسیر بلوار چمران و مسیر قصردشت. انتخاب در یک لحظه دشوار می‌شود. رفتن از مسیر چمران به معنای از دست دادن زیبایی‌های باغ‌های قصردشت در این حال و هوای شوق‌انگیز کتابدارانه و رفتن از مسیر قصردشت به معنای از دست دادن منظره و چشم‌انداز زیبای زاگرس و درختان قامت برافراشته سرو و صنوبر و طبیعت زیبای بلوار چمران است. ناخودآگاه، مسیر قصردشت را انتخاب می‌کنم. نگریستن به باغ‌ها، آب روان و زمزمه کردن نغمه‌ها، گوش سپردن به موسیقی دلنواز، بوییدن میوه‌ها، لمس درختان و نوازش کردن گلها  مرا وارد دنیای خیال‌انگیز  دیگری می‌کند.  زیبایی مسحورکننده  قصردشت، با درختانی قامت برافراشته، هارمونی زیبایی را به آنجا بخشیده است. باغ‌های سرسبز قصردشت با نارنج‌های زیبا، سروهای خیره کننده، دیوارهای کاهگلی و طبیعت بکر خود، یک تجربه رویایی از زیبایی و آرامش به همراه دارند. عبور در پسین عصرگاهی، از طبیعت زیبای باغ‌های قصردشت طراوت و جان دیگری به من می‌بخشد. فضایی دلنشین که انگار پیش‌درآمدی هستند برای ورود به دنیای بی انتهای کتاب‌ها. گویی تو را با طعم سکرآور قهوه دل‌پذیر موکا پذیرایی و جانی دوباره به تو بخشیده‌اند و خستگی را از تنت بیرون ساختند. عبور از باغ‌ها، سرسبزی‌های باغ‌ها، اعتدال هوا، موسیقی نهرها و جویبار، آواز روح‌افزا و  دل‌نواز پرندگان، سادگی و صمیمیت دیوارهای کاهگلی حال خوشی به تو بخشیده است. در این حال و هواو غرق در خیالاتم که پشت چراغ قرمز توقف می‌کنم. به خودم می‌آیم. به مردم اطرافم خیره می‌شوم. به گذشته و اکنون می‌نگرم. در خیالات خود غوطه‌ور می‌شوم. همه چیز دگرگون شده است. زندگی ماشینی، بی‌تحرک، بی صفای همیشگی. عصر سرد آهن، آهن، آهن.. آهن آدمی را سرد می‌کند. گویی آهن از خاک مرده می‌آید. و نیک می‌پنداری که اینها جای درختان را گرفته‌اند. آپارتمان‌ها، ساختمان‌های مجلل، آسمان‌خراش‌های باشکوه جای درختان را گرفته‌اند. درختانی که در گذشته رونق‌بخش زندگی بودند. اما، امروز به قول باکلند، تحصیل، عشق ومستی ناشی از زندگی با درختان و طبیعت زیبا از درون مردم این سامان رخت بربسته است. مردمی که از صبح تا شب برای به دست‌آوردن لقمه‌نانی در تلاشند. کسب معیشت‌شان دشوار شده است. مثل اسب عصاری کارکردن برای بقا و بقا برای کارکردن. تسلسل بی‌رحمانه‌ای است. سختی و معیشت، رندی و عاشقی را از یاد همه برده است. آب و نان قبله‌گاه خلایق شده است. حیرانی و نظربازی، جایی در زندگی کسالت بار وملال‌آور ماشینی ندارد. پسرک گل‌فروش، زن دست‌فروش......غرق در ولوله جمعیت پریشان حال، گم شدن در ازدحام ماشین‌ها....  با گذر عابران پیاده، رانندگان مضطرب و پریشان، نیک می‌اندیشم که چگونه رنج زمانه مردم این دیار را به سختی انداخته است و فقط به زنده ماندن فکر می‌کنند. عاشقی از یاد مردم این دیار رخت بسته است. با خواجه خوش نام حافظ هم کلام می‌شوم:

هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی

کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را

با خود می‌اندیشم شاید کم‌خوانی، بیگانه شدن مردم این دیار با کتاب در رقم زدن چنین شرایطی بی تأثیر نبوده است. در این افکار غرقم که  که  صدای ممتد بوق ماشین‌ها مرا را از این خیالات، بیرون می‌آورد. به ناگاه به سمت چپ گردش می‌کنی و به سمت بلوار چمران می‌روی. با یک تیر دو نشان. گشت‌و گذار در طبیعت زیبا ومسحور کننده شهر شیراز و پناه بردن به مأمنی امن در ولوله وازدحام جمعیت، یعنی  پناه بردن به دنیای بی انتهای کتاب.

به میدان دانشجو می‌رسی. سمت چپ و چرخش مسیر خو د را به سمت میدان ارم. به میدان ارم می‌رسی. سمت چپ چشم انداز زیبای دانشگاه شیراز و دومین دانشگاه مدرن ایران زمین به لحظ وسعت. سمت راست ابتدای خیابان ارم. به باغ ارم که می‌رسی، دوست داری، زمان توقف کند. سروهای سر به فلک کشیده، درختان مرکبات و آبشارهای باغ ارم، تالار عمارت، کاشی‌های رنگین به همراه با نمادی از معماری دوره ساسانیان و دوره هخامنشیان چشم هر بیننده‌ای را فریفته و مسحور دل سرگشته خود می‌کند. باغ ارم یکی از زیباترین باغ‌های ایران و از دیدنی‌ترین مکان‌های ایران در سمت راست چشم‌نوازی می‌کند. کسی چه می‌داند... شاید این همان باغی باشد که خواجه حافظ از آن به عنوان «گلستان ارم»یاد کرده است:

 صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت

ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت

گل بخندید که از راست نرنجیم ولی

هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت

گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل

ای بسا در که به نوک مژه‌ات باید سفت

تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد

هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت

در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا

زلف سنبل به نسیم سحری می‌آشفت

گفتم ای مسند جم جام جهان بینت کو

گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت

سخن عشق نه آن است که آید به زبان

ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت

مانا یاد فریدون مشیری،  هم که شیراز را در فصل بهار دیده و دیدار سرو باغ ارم قرار از کفش ربوده است:

هر که بیند همچو من شیراز را فصل بهار     می‌زند بی شک از اینجا پشت پا بر هر دیار

آن بهشت جاودان شیراز می‌باشد که باد         مشک تر می‌آورد با خود ز هر سو بار بار

از کدامین گوشۀ فردوس دارد کس به یاد           دشت نرگس، باغ سنبل، آب  مروارید بار

شبنمش در لاله الماسی به یاقوتی نگین        یا که در جام عقیقی چون نبید خوشگوار

رؤیت سرو "ارم" دیدار باغ "دلگشا"                می‌رباید هوش از سر، می‌برد از دل قرار

گذر از خیابان ارم، خیابانی که منقش به سنگفرش‌ها در سایه سار درختان سرو و مرکبات، هارمونی بخش زیبای را ترسیم نموده است. در نهایت رسیدن به مقصد، تقاطع بولوار آزادی و خیابان ارم، یعنی «بوکلند» مأمنی دلنشین در ولوله ماشین‌ها و آدم‌ها. بوکلند از مجموعه کتابفروشی‌های زنجیره‌ای است که از سال 1396 پایش به شیراز نیز باز شده بود.. بعد از مدتی تعطیل و دوباره بازگشایی شد. فضای دلنشین، آرام که برای ورود به آن باید از درب خاکستری آن وارد حیاط پر از درختان سرسبز و دل‌انگیز که جان می‌دهد، شوی. فضایی برای خواندن، غرق شدن در دنیای اعجاب انگیز نویسندگان و همکلام شدن با آنها آهسته و آرام  داخل یم‌شوی، طوری که مبادا زانوی آهوی بی جفت بلرزد.

«در بوکلند می‌خوانیم و گوش می‌دهیم، طعمی تازه می‌چشیم و دوستی‌های بی‌شمار می‌سازیم. ما درختی کاشتیم با ریشه‌ای عمیق تا سایه‌ای شود خنک بر سر شهرهایمان. اینجا محل تلاقی دست‌ها و اندیشه‌هایی ست که فردا را پرنورتر، شاداب‌تر و آگاه تر می‌خواهد. به بوکلند بیایید تا با هم تجربه ای تازه از معاشرت در شهر، زیر سایه کتاب و موسیقی و طعم‌های تازه بسازیم»

این شعاری بود که درب ورودی بوکلند حک شده بود. وارد می‌شوی. سمت چپ. میز ورودی کتاب‌های تازه و در قفسه‌ها نویسندگانی فرهیخنه که هر کدام گویی با تو سخن تازه دارند. ورود به دنیای اندیشمندان و همکلام شدن با آنها سعادتی است که مرا به وجد آورده است. زمانی که در دنیای بی‌انتهای کتاب غرق می‌شویم، چرخش قصه‌ها و دست‌اندازهای جادویی زمان را فراموش می‌کنیم. به خودم اجازه می‌دهیم در لابلای باران حروف و صداقت صفحات، گم شویم. کتابها،  رمان‌ها، ما را در دنیایی مملو و سرشار از شگفتی می‌برند. صفحات باز کتاب‌ها در اطراف، هربار  ما را فرا می‌خوانند تا در جادوی بی بدیل نثر سلیس و روانشان پرسه‌زنی دوباره در دنیای بی‌انتهای خالقانه غرق شویم. هر بار دنیای جدیدی برایمان روایت می‌شود، و ما در برابر شخصیت‌ها و داستان‌های تازه می‌ایستم و با آنها همسفر می‌شویم. به قول سنکویچ در کتاب«تولستوی و مبل بنفش» کتاب‌ها گذشته و حال مرا به جلو سوق می‌دهند و به من امیدواری می‌دهند که چه چیزهایی را می‌توان به یاد آورد. همچنین هشدار می‌دهند که چه چیزهایی نباید فراموش شود. آنها خون را بعد از زخم زدن‌های بی رحمانه زندگی دوباره به جریان می‌اندازند. در برابر کتابهایی ایستاده‌ام  که به قول امبرتو اکو در کتاب «به نام گل سرخ» ، کتابها برای باور کردن نوشته نشده‌اند. بلکه، نوشته شده‌اندتا در معرض پرسش‌گری قرار گیرند. همچنین در ذهنت اندیشه‌ای بیرون می‌آید که کتاب‌ها در قفسه‌ها بسان ستونی هستند که می‌توانند هر خواننده‌ای را از هر آفت ذهنی در امان نگاه دارد. کتابها آدم را با خود می‌برند به وسعت عمیق دور دستی که هیچ راهی به آنجا نیست.

در این لحظه گویی نویسندگانی با تو همکلام شده‌اند.  نویسندگانی که یادآور می‌شوند،  زندگی کوتاه است و توباید کاری کنی. فرصتت در این دنیا بسیار کوتاه است. باید امیدت را برای ساختن جهانی بهتر از دست ندهی.  به فکر فرو می‌روی، به لذتی که در این حال و هوا به تو دست داده است. به قول تیلور ناگهان به بصیرتی دست می‌یابی،  می‌فهمی که چه می‌خواهی. خوشحال و شادمان از کتابدار بودنت، عاشق کتاب بودنت، کتابدار معلم بودنت. به جمله آلبر کامو می‌اندیشی که می‌گوید، « زندگی بدون کار می‌پوسد. اما، کار بی‌روح زندگی را خفه می‌کند و می‌کشد» یافتن کاری که روح داشته باشد از بهترین موهبت‌هاست. و تو شادمان از اینکه شغل معلمی به ویژه کتابدار معلم بودن انتخاب کرده‌ای و فلسفه زندگی خود را بر آن بنا نهاده‌ای.  تا شاید مصداق این جمله  نیچه فیلسوف آلمانی، آن که چرایی برای زیستن داشته باشد، با هر چگونگی خواهد ساخت. ورود به دنیای کتاب و کتابداری از بزرگترین موهبت‌های خدادادی بود. باید در دنیای کتاب غرق شد. عصاره زندگی را مکید. روی علایق تمرکز کرد. سفر کرد. خطر کرد و  خدمت کرد. به یاد می‌آوری که همه می‌توانند بزرگ باشند، چرا که همه می‌توانند خدمت کرد. بنابراین آستین بالا  می‌زنی و در راه کاستن آلام همنوعان آماده جنگیدن می‌شوی. به خود می‌اندیشی، بودن در اینجا چه لذت بخش است. چشمت به کتاب «خودابرازگری و جرئت‌مندی در زنان» نوشته جولی دی آزودو هنکس ترجمه زهرا آزادفر می‌افتد. درمی‌یابی که این کتاب به موضوع مهم، ابراز نیاز و جرئت و جسارت، در زنان پرداخته است. در دنیایی که ما زندگی می‌کنیم شاید زن بودن خیلی چیزها مثل ابراز وجود، داشتن شجاعت، حرکت به سوی آرزوها، کنترل روابط و احساسات و… را سخت‌تر می‌کند؛ هرچند امروزه بسیاری از قوانین و رفتارهای تبعیض آمیز از جامعه انسانی رخت بر بسته‌اند. اما، هم چنان افکار و قوانینی با چنین ماهیت‌هایی وجود دارند. در می‌یابی که این کتاب، می‌تواند راه را برای زنان و توانمندسازی آن‌ها علی رغم وجود همه مشکلات بگشاید و قدرت ابراز وجود، برقراری روابطی سالم، ایجاد تغییراتی مثبت و اساسی و رهایی از الگوهای ناسالم را بدون آسیب زدن به دیگران و بدون تلاش برای اتخاذ نقش‌های مردانه به آن ها هدیه دهد. در می‌یابی که این کتاب به همه زنانی که به دنبال تغییرات سازنده و مثبت در زندگی و ایفای نقش درست خود به‌عنوان زن در جامعه هستند، می‌تواند کمک کننده و تعیین کننده باشد.. زیرا، نویسنده در این کتاب ابزارهایی مؤثر برای خودآرام‌سازی و خودشفقتی ارائه کرده است. جولی یک قصّه‌گوی باهوش است که این ویژگی او، کتاب را منحصربه‌فرد ساخته است. او روایت‌هایی از زندگی خودش و مراجعانش را با چنان گرمی و صمیمیتی نقل می‌کند که به دل خواننده می‌نشیند. در ادمه گشت‌زنی و تورق در هزار توی قفسه‌های کتب فروشی بوکلند، چشم به کتابهای نویسنده معروق ژاپنی یعنی«هاروکی موراکامی» می‌افتد. کمتر کتابخوانی است که هرچند گذرا، نام «هاروکی موراکامی» را نشنیده باشد. هاروکی موراکامی که تأثیر نویسندگان غیر ژاپنی، کاملا در آثارش مشهود است، معمولا به غرب‌زدگی و ژاپنی نبودن متهم می‌شود. اما نثر جادویی او و داستان‌های سوررئالش، چیزی است که بیش از هر ویژگی دیگری، او را منحصر به فرد کرده است. «کافکا در ساحل» یا «کافکا در کرانه»، از معروف‌ترین اثر هاروکی موراکامی است. این کتاب مرموز و قطور، دو داستان را همزمان با هم پیش می‌برد. فصل‌های فرد کتاب، روایتگر داستان کافکای ۱۵ ساله است که از خانه فرار کرده تا مادر و خواهرش را پیدا کند. فصل‌های زوج کتاب، ناکاتای مرموز و عجیب و غریب را نشان می‌دهد که در سال‌های پیری‌اش، شغلی تازه پیدا کرده است؛ یافتن گربه‌ها! به گشت وگذارادامه می‌دهم. کتابهای فردریک بکمن، مردی به نام اوه، برندگان، مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است، در قفسه بعدی نگاه تو را به خودش جلب می‌کند. کتابهای نویسندگان افغانی، «هزار خورشید تابان»، «ندای کوهستان» و «هزارتوی خواب و هراس» زینت بخش قفسه‌های بعدی هستند.. کتاب‌هایی برای زندگی بهتر، داستان‌هایی که تو را به دنیای دیگر سوق می‌دهد. در یک میز جداگانه کتابی آبی رنگ به نام «درباره زنان و رهبری»  به شکلی زیبا توجه هر کاربری به خود جلب می‌نماید. در تورق در هزار توی قفسه‌ها، نگاهم به کتاب «شیراز یک شهر سی و یک داستان» که محمد کشاورز آن را گردآوری کرده است،  می‌افتد. با اشتیاق وصف‌ناپذیر برمی‌دارم. در روی کاناپه ولوله می‌شوم و لختی غرق در آن. به یاد جمله زیبای آلن دوباتن در کتاب «تسلی بخشی‌های فلسفه» می‌افتم که می گوید: مطالعه، مرا در خلوت خود تسلی می‌بخشد، مرا از سنگینی بطالت اندوهبار آزاد می‌کند و در هر زمانی، می‌تواند مرا از مصاحبت‌های کسالت بار خلاص کند.  هر زمان که درد خیلی کشنده و شدید باشد، مطالعه چاقوی درد را کند می‌کند. برای منحرف کردن ذهنم از افکار مأیوس کننده، صرفا نیاز دارم به کتابها پناه ببرم. مقدمه آن را می‌خوانم. شهرهای داستانی سابقه‌ای دیرینه در ادبیات ایران و جهان دارند. شهرهای زاده‌ی خیال نویسندگان و شاعران و ساخته‌شده از کلمات. شهرهایی با مردمانی معمولی، با خانه‌ها و خیابان‌ها، کوچه‌ها و بازارها و میدان‌ها. شهرهای زیبا شده از حضور سبز درختان، با انواع گیاهان پرورش یافته در باغ‌ها و باغچه‌ها. شهر‌های انباشته از اشیای زیبا و نازیبا، وقایع نیک و بد که به صورت کلمات بر صفحات رمان ظاهر شده‌اند. شهرهایی که گاه نویسندگان تلاش کرده‌اند آن‌ها را همچون عکس‌برگردانی از شهرهای واقعی بسازند تا به داستان و یا رمان خود وجهی واقع‌گرایانه بدهند و یا این‌که با ساختی سورئال آن‌ها را همسو با اثر فراواقع‌گرای خود خلق کنند. به هر حال شهرها همواره مکان داستان‌ها و رمان‌های بسیاری بوده‌اند، در شکل‌های خیالی یا واقعی. خلق شخصیت‌های مختلف و متفاوت و حرکت دادن آن‌ها در چنین شهری نوعی دمیدن روح در کالبد مكان داستان است. نویسنده با تجربه، همواره شهر خیالی داستان و یا رمانش را بر اساس نیاز همان اثر خلق می‌کند. ساخت و پرداخت و شکل دادن هر مکان خیالی می‌تواند به کارکرد عنصر مكان به عنوان یکی از عناصر مهم داستان کمک کند. به‌طور مثال فاکنر خالق منطقه‌ای داستانی است به اسم «یوکناپاتافا. با شهر و شهرکِ زاده‌ی خیال نویسنده معروف امریکایی. این نویسنده چنان منطقه خیالی‌اش یوکتاپاتافا را در هر داستان و رمانش محله به محله، خیابان به خیابان، کوچه به کوچه و خانه به خانه توصیف کرده که اهل ذوق براساس آثار او توانسته‌اند نقشه منطقه داستانی او را دقیق ترسیم کنند.

کتاب شیراز شامل داستان‌هایی از نویسندگان مختلف است که همه در مکان با هم مشترک‌اند؛ تمام این داستان‌ها در شهر شیراز اتفاق می‌افتد. کشاورز در مقدمه این کتاب عنوان کرده که گاهی یک شهر در ادبیات برجسته می‌شود. او نیویورک را مثال زده و گفته نویسندگان بی‌شماری نیویورک را به‌عنوان مکان داستان‌هایشان انتخاب کرده و هر کدام توصیف متفاوتی از این شهر ارائه کرده‌اند. داستان‌های کتاب شیراز را نویسندگان چیره‌دستی در بازه حدودی یک قرن نوشته‌اند. نویسندگان هر کدام دیدگاه‌های خاص خود را دارند و شیراز را از دید خودشان توصیف کرده‌اند و داستان‌های جذابی در این شهر رقم زده‌اند. نویسندگانی که آثارشان در این کتاب گردآوری شده است، عبارت‌اند از: صادق هدایت، صادق چوبک، سیمین دانشور، رسول پرویزی، امین فقیری، ابوالقاسم فقیری، ابوتراب خسروی، صمد طاهری، محمد کشاورز، سیروس رومی، احمد آرام، محمد طلوعی، علی‌اکبر سلیمان‌پور، احمد اکبرپور، فرهاد حسن‌زاده، اکبر صحرایی، طیبه گوهری، ندا کاووسی‌فر، مهدی جعفری، بابک طیبی، فاطمه‌مهر خان‌سالار، احسان عبدی‌پور، محمدهادی پورابراهیم، قاسم شکری، حسین مقدس، حسین دهقان، میترا معینی، مجتبی فیلی، نغمه کرم‌نژاد، پیمان برومند و سندی مومنی.

ساعت‌های پایانی کار بوکلند است. فضای آنجا، اندک اندک شور، نشاط، شوق و اشتیاق بیشتری به خود می‌گیرد. مشتاقان بیشتری وارد می‌شوند. فضای کتابخوانی رنگ دیگری به خود می‌گیرد. برخی، غرق در کتاب، برخی پرسه‌زنان به تماشای آنها، که مرا به یاد جمله زیبای مانایاد  نادر ابراهیمی در کتاب  « یک عاشقانه آرام» می‌اندازد. «انگار که در حال عبورند و هيچ چيز نمي‌تواند آنها را متوقف کند. نام کتاب‌ها از زير نگاه هايشان ليز مي‌خورد و رد مي‌شود. پي چيزي نيستند. يک نگاه مي‌کنند و مي روند. زير کتابها چادر شب فرسوده اي انداخته‌ام که چند سوراخ دارد و مقداري هم وصله کاري. عابراني که بي‌اعتماد به خويشند مي‌ترسند که اسير يک کتاب شوند و کلاهي سرشان برود. هنوز نخريده به فکر پس دادن اند و اينکه فروشنده پس نگيرد. راحت نيستند. کج مي ايستند؛ کج نگاه مي‌کنند و پيوسته نگاه از کتابها برمي‌گيرند و به ديگران نگاه مي‌کنند تا ببينند آنها به چه کتابهايي خيره شده‌اند».

آفتاب تیرماه شیراز آرام آرام در افق رنگ می‌بازد... آسمان شهر خود را پذیرای غروبی دیگر می‌کند. غروب‌ها دلگیرند... چه تنها باشی و چه در هیاهوی جمع... چه منتظر باشی و چه انتظارت را بکشند... چه در خانه خویش باشی و چه در غربت... ماهیت غروب همین دلگیری است. در من اما دلگیری غروب با دل‌کندن از کتاب‌ها گره می‌خورد...انگار در دلم رختشوی‌خانه‌ای برپا کرده‌اند... بر می‌خیزم... یادداشت‌های خط‌خطی شده و سیاه‌مشق‌های بوک‌لندی‌ام را مرتب می‌کنم... من و کتاب‌ها و بازهم قصه تکراری گذشت زمان و غوطه‌وری در دنیای نامتناهی کتابها... گم شدن زمان و گاه رفتن. و انتظاری دوباره برای پرسه زنی در دنیای بی انتهای کتاب...

 

خسروی ، عبدالرسول. « سیری  کتابدارانه در دنیای بی انتهای کتاب : پرسه زنی در کتابفروشی‌ها: شیراز، بوکلند». ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزناشماره 88،  14مهرماه ۱۴۰۲.