کد خبر: 37866
تاریخ انتشار: سه شنبه, 27 آذر 1397 - 14:18

داخلی

»

برگ سپید

رمان کوری

منبع : لیزنا
  فرشته مهدی‌خواه
رمان کوری

درباره نويسنده

ژوزه ساراماگو در 16 نوامبر سال 1922 در شمال لیسبون در خانواده­اي کشاورز به دنيا آمد. «ساراماگو» نام علفی وحشی است که در آن دوران خوراک فقیران بوده است.در دوران دبستان، دانش­آموز خوبي بود و موفق شد سال سوم و چهارم را در يک سال بگذراند. پس از طي اين دوره، او تحصیلات دبیرستانی خود را برای امرار معاش و به دلیل مشکلات اقتصادی خانواده­اش نیمه تمام گذاشت و به مدرسه فنی رفت. او در این مدرسه زبان فرانسه را نیز آموخت و به شغل­های مختلفی نظیر آهنگری، مکانیکی و کارگری پرداخت.

در سال ۱۹۴۷ اولین رمان خود را که «پنجره»  نامیده بود، برای بازاریابی بهتر و جذب مخاطب بیشتر، به پیشنهاد ناشر با عنوان «سرزمین گناه» منتشر کرد. او به مدت ۱۹ سال، یعنی تا سال ۱۹۶۶ از صحنه ادبیات پرتغال غایب بود.

او در این مدت در یک شرکت انتشاراتی با سمت مدیریت شروع به کار کرد که باعث آشنایی و رفاقت با برخی از مهمترین نویسندگان پرتغالی آن زمان شد. او در اوقات فراغت برای افزایش درآمد خانواده و البته بیشتر به خاطر علاقه­اش، به ترجمه ‌گذرانید. در سال ۱۹۶۶ با چاپ کتاب شعر «اشعار محتمل» به عرصه ادبیات بازگشت.

از جمله آثار وی شاید شادمانی (کتاب شعر)، از این جهان و آن دیگری و چمدان مسافر (دو مجموعه مقالات)، مبانی نقاشی و خطاطی، بالتازار و بلیموندا، بلم سنگی، تاریخ محاصره لیسبون، انجیل به روایت عیسی مسیح، کوری، همه نام­ها، دخمه، غار، همزاد، بینایی، وقفه در مرگ، سفر فیل، دفتر یادداشت و ... 

با انتشار کتاب بالتازار و بلیموندا در سال ۱۹۸۲و ترجمه آن به انگلیسی در سال ۱۹۸۸ شهرت به سراغ او آمد (رمانی تاریخی که به انحطاط دربار پرتغال در قرن شانزدهم می‌پردازد) .رمان «بالتازار و بلیموندا» در سال ۱۹۹۰ توسط آهنگساز ایتالیایی «آریو کورجی» به­صورت اپرا درآمد و با نام «بلیموندا» به روی صحنه رفت.

اثر جنجالی ساراماگوا «انجیل به روایت عیسی مسیح» بود که در سال 1992 منتشر شد. وزیر کشور پرتغال نام ساراماگو را از فهرست نامزدهای «جایزه ادبی اروپا» حذف کرد. چرا که آن­را توهینی به کاتولیک­های پرتغال می‌دانست و معتقد بود موجب تفرقه­افکنی در کشور شده است. ساراماگو به نشانه اعتراض با همسر اسپانیایی خود پرتغال را ترک و به لانساروت، جزیره ای آتشفشانی از جزایر قناری به تبعیدی خودخواسته رفت که بعدها اين کدورت برطرف شد و به پرتغال بازگشت.

ساراماگو در سال ۱۹۹۵ و در سن ۷۳ سالگی، رمان «کوری»  و در سال ۱۹۹۷، رمان «همه نام‌ها» را منتشر کرد .ساراماگو در سال ۱۹۹۵، برنده جایزه «کامو» شد. او که بارها نامزد جایزه نوبل ادبیات شده بود، سرانجام در سال ۱۹۹۸، در ۷۶ سالگی توانست جایزه «نوبل» ادبیات را از آن خود و کشورش کند. ساراماگو نام­دارترین شخصیت ادبی پرتغال و نخستين نويسنده از اين کشور 10 ميليوني است که به معتبرترين جايزه ادبي جهان دست يافت.

و بالاخره اینکه ساراماگو چند روز قبل از مرگش در روز جمعه هجدهم ژوئن 2010، تاریخ مرگ خود را پیش بینی و آن را در وبلاگش اعلام کرده بود!

درباره کتاب

پشت چراغ قرمز، راننده­ی اتومبيلی ناگهان كور می­شود.كوری عجيبی که همه چيز را سفيد می­بيند (برخلاف کوری معمولی که همه­جا را سیاه می­بینند). مردديگری شاید از روی دلسوزی  بهاصرار او را به خانه­اش می­رساند و می­گوید اگر بخواهد می­تواند تا برگشتن همسرش نزدش بماند، اما مرد کور از ترس دزدیده شدن وسایل به دلیل شرایط خاصش، تشکر کرد. غافل از اینکه آن مرد اتومبيلش را می­دزد (درسته که کلاً کار مرد دزدی ماشین بوده، ولی در آن لحظه هیچ قصد بدی جز کمک به مرد کور را نداشت و فکر دزدیدن ماشین به ناگاه به ذهنش رسید، یعنی همان انسان در موقعیت، و به قول ساراماگو طبق واکنش شرطی شخصیت خود عمل کرده است). همسر مرد کور او را نزد چشم پزشك می­برد، در چشم پزشکی با وجود چند بیمار از جمله پیرمردی که چشم بند سیاه بر یک چشم داشت، دختری با عینک دودی، پسرکی لوچ با مادرش و... به دلیل وضعیت اضطراری‌اش خارج از نوبت نزد دکتر رفتند که باعث اعتراض بیماران شد. پیرمردی که چشم بند سیاه داشت، سعی در آرام کردن افراد کرد. دکتر پس از معاینات دقیق، با تعجب گفت که این نوع کوری با هیچ منطق پزشکی قابل توجیه نیست و درادامه چشم پزشک، دزد اتومبيل و تمام افرادی که به نحوی با مرد کور اول یا با هم در ارتباط بودند (افراد حاضر در چشم پزشکی)، دچار کوری سفید شدند.

دزد ماشین دچار عذاب وجدان شد. با وجود افکار وحشتناک و مرور آن­چه که بر مرد کور گذشته بود و برای این­که گیر پلیس نیفتد، سعی داشت با دقت رانندگی کند، ولی ترس از کور شدن با وجود اطمینان از این­که کوری مسری نیست، آرام و قرار را از او گرفته بود. به ناچار ماشین را در گوشه­ای پارک کرد و هنوز چند قدمی از ماشین فاصله نگرفته بود که کور شد. از قضا پلیسی از روی انسان­دوستی بدون این­که بداند قصد کمک به یک دزد را دارد، او را به منزلش رساند. همسرش نیز ابتدا فکر کرد که او را هنگام دزدی گرفته­اند و برای بازرسی منزل آمده­اند. هرچند که فقط ماشین می­دزدید و در خانه نمی­شد پنهانش کرد و بعد متوجه شد که او کور شده است.

دختری که عینک دودی داشت و دچار ورم ملتحمه بود، برای خرید قطره­ای که چشم پزشک تجویز کرده بود، به داروخانه رفت و اعتنایی به حرف فروشنده داروخانه که حیف است چشم­هایت پشت عینک دودی پنهان باشد، نکرد. او یک خودفروش بود و اعتقاد داشت عینک به او جذابیت خاصی می­دهد و توجه مردان را به خود جلب می­کند. دخترک همان­روز با مردی که آشنای دیرینه­اش بود، قرار ملاقات داشت. او آن روز در شرایط نامناسبی کور شد و فکر می­کرد کوری تاوان خودفروشی­اش است و پلیسی در نهایت بی­احترامی به خاطر شرایطش او را به منزل نزد پدر و مادرش برد.

چشم‌پزشک پس از معاینه آخرین مریضش یعنی پیرمردی که چشم‌بند سیاه داشت، دوباره سراغ پرونده مرد کور رفت و با همکارش درباره مرد جوانی که بی­دلیل و بدون هیچ ضایعه­ یا نقص مادرزادی دچار کوری سفید شده است، مشورت کرد و به این نتیجه رسیدند که شاید ناشناسایی یا کوری روانی باشد (ناتوانی در شناخت اشیاء به دلیل اختلال مغزی). در نهایت تصمیم گرفتند که با هم معاینه­اش کنند. آن شب دکتر سراغ کتاب­هایش رفت تا بیشتر مطالعه کند، ولی نه تنها به نتیجه‌ای نرسید، درست زمانی که خواست کتاب­ها را در قفسه بگذارد به ناگاه کور شد و صبح در جواب صبح بخیر عشقِ من همسرش، گفت: تردید دارم خیلی هم بخیر باشد. دکتر اعتقاد داشت که شاید این کوری نوعی فاجعه ملی باشد و باید مقامات بهداشت را مطلع کند.

چشم پزشک مسئولين بهداشت را از طریق رئیس بیمارستانی که در آن کار می­کرد، مطلع ساخت. وزارت بهداشت پس از دریافت نام و آدرس افرادی که در مطب بودند، ضمن تشکر از سرعت عمل چشم پزشک در اطلاع­رسانی، با احترام از او خواستند تا رسیدن آمبولانس برای انتقالشان در منزل بماند. همسر دکتر چمدانی از لباس­های خود و همسرش را برداشت، بدون این­که او متوجه شود و در اعتراض راننده آمبولانس که فقط اجازه دارد دکتر را ببرد، مدعی شد که همین الان کور شده است؛ فقط برای این­که نزد همسرش باشد و بتواند کمکش کند.او تنها کسی است که تا انتهای داستان بیناست!

در این رمان از این بیماری به نام«ابلیس سفید» نام برده شده است. مسئولين کشوربرای جلوگيری از سرايت بیماری، علت شناسی آن وپیامدهای اجتماعی و سیاسی­اش، كورها و افراد مشکوک به این نوع کوری را در ساختمان یک تيمارستان متروکه قرنطينه کردند که سربازانی در آن­جا نگهبانی می­دادند.

اولین افرادی که وارد قرنطینه شدند، دکتر و همسرش بودند. وضعیت بهداشت و نظافت ساختمان اصلاً مناسب نبود. افراد کور ديگري در فاصله کمي به آن­جا آورده شدند: مردي که اول کور شد، مردي که ماشين دزديده بود و دختري که عينک دودي به چشم داشت و سعي در آرام کردن پسرک لوچ که بيقرار مادرش بود، را داشت. هم­زمان صدايي از بلندگو بلند شد که ضمن تأسف دولت از بحران پيش آمده و حمايت از ملت براي جلوگيري از شيوع بيماري و پيدا کردن راه علاج آن، يکسري قوانين را يادآور شد. از جمله اين­که ته مانده غذا بايد به همراه قاشق و چنگال و کانتينرهاي حمل غذا که قابل اشتعال هستند، در حياط ساختمان سوزانده شوند. در صورت عدم مهار آتش­سوزي، مأموران آتش­نشاني دخالتي نخواهند کرد و يا در صورت بروز بيماري و مرگ و مير منتظر کمک از بيرون نباشند!

دختري که عينک دودي به چشم داشت، صداي دکتر را که مي­گفت راهي براي خروج از اينجا نيست، مگر درمان بيماري پيدا شود، شناخت. مرد دزد، مردي که اول کور شده بود، را مسئول بدبختي­شان مي­دانست و در جواب دکتر که پرسيد شما کي هستيد؟ گفت: کمک کردم که مرد کور را به خانه­اش برسانم و مرد کور گفت: ولی از موقعيتم سوءاستفاده کرد و ماشينم را دزديد و کتک­کاري کردند. دکتر به کمک همسرش آن­ها را دعوت به آرامش کردند.

پسرک لوچ نياز به رفع حاجت داشت و همه با هم با راهنمايي همسر دکتر در صفي به راه افتادند که مرد دزد ضربه­اي از پاشنه کفش دختري که عينک دودي داشت، روي ران خود به دليل دست­درازي به او دريافت کرد و این باعث خونريزي شديد شد (باز هم سوء استفاده از موقعيت). با وجود تلاش دکتر و همسرش در بستن زخم، به­ دليل عدم امکانات پزشکي و نبود آنتي بيوتيک، زخم عفونت کرد. مرد دزد با وجود اين­که مي­دانست سربازان به تقاضاي دکتر براي دريافت آنتي بيوتيک، جواب رد دادند ولي با اميد به اين­که اگر وضعيتش را ببينند، حتماً کمکش خواهند کرد، با زحمت به بيرون از ساختمان رفت که هدف گلوله سربازان قرار گرفت. او متوجه شده بود که همسر دکتر مي­بيند.

در اين فاصله افراد کور ديگري به قرنطينه منتقل شدند.

راننده تاکسي، دو افسر پليس (که يکي دزد و ديگري دختري که عينک دودي داشت، را به منزلشان رسانده بودند)، فروشنده داروخانه، همسر مردي که اول کور شدو مستخدمه هتل. و به همين ترتيب افراد کور ديگري نيز وارد قرنطينه شدند. با شنيدن صداي عده­اي افراد شرور، همسر دکتر گفت: جهنم موعود از حالا شروع مي­شود. با ورود اين گروه جوي ناآرام در قرنطينه حکم‌فرما شده بود. اين­که تا چند روز آينده، چه در انتظارشان خواهد بود و چگونه مي­توانند مسأله غذا و بهداشت را حل کنند، برايشان وحشت­آور بود. همسر دکتر نقش محوری و قهرمان داستان را دارد، با وجدان بیدار به افراد کور کمک و درگیری­های آن‌ها را مدیریت می­کند. هرچند در جاهایی دیدن رنج دیگران، قحطی، گرسنگی، سکوت و تن دادن افراد در مقابل زور توان تحمل را از او می­گیرد. در واقع او از نوعی آگاهی درد می­کشید.

بي­حرمتي به افراد کور در هنگام تحويل غذا، کشتن آدم­هاي بي­دفاع بدون ذره­اي عاطفه و وجدان انساني و اخلاقي، نبود غذاي کافي، عدم بهداشت و نظافت، بي­عدالتي در تقسيم غذا بين خودشان که ناشي از عدم درک متقابل، خودخواهي و عدم رعايت حقوق ديگران است، عدم سامان­دهي به مشکلات هر بخش، بي اعتمادي، عدم رعايت نظافت و کتک­کاري افراد، تنها بخشي از مشکلات وحشتناک و ديوانه­کننده­اي بود که افراد کور در قرنطينه با آن مواجه بودند.

با آخرين گروه 200 نفري افراد کور، پيرمردي که چشم­بند سياه داشت، نيز با آن­ها بود که در يک اتفاق کاملاً تصادفي وارد همان بخشي شد که دکتر و تمام بيماران مطب بودند. او يک راديو داشت که تصميم گرفتند براي شنيدن اخبار از آن استفاده کنند.

و به اين ترتيب اپيدمي کوري سفيد عامه مردم را گريبان­گير کرد. بي­نظمي تمام شهر را گرفته بود، ماشين­ها در خيابان­ها رها شده بودند، تصادفات رانندگي در نتيجه کور شدن رانندگان، سقوط و آتش گرفتن هواپيماها به دليل کور شدن خلبانان افزايش يافت و ديگر؛ کنفرانس­ها و کنگره­هاي پزشکي کارساز نبود و پيامدش، وقت تلف کردن و کوري ناگهاني افراد شرکت کننده در آن بود. در اين ميان فقط رسانه­هاي گروهي فرصت تهيه گزارش از خوش شانسي يا بدشانسي افراد در موقعيت­هاي گوناگون را غنيمت مي­شمردند.

فضاي قرنطينه تهوع­آور بود. در اين ميان عده­اي افراد شرور و مسلح به هفت تيرو ميله­هاي فلزي کنده شده از تخت­ها کنترل غذا را به عهده گرفتند و به قول ساراماگو کور به کور زد و غذا را در ازاي دريافت پول و اشياء قيمتي تحويل مي­دادند(آن­هم به صورت کاملاً ناعادلانه). تازه به آن هم اکتفا نکردند و رذالت و پستي را به جايي رساندند که در ازاي غذا خواستار تجاوز به زنان شدند. در ابتدا همه (چه زن و چه مرد) به شدت معترض شدند ولي در نهايت تنها براي تأمين نياز اوليه­شان يعني گرسنگي، تسليم خواسته­هاي کثيف­شان شدند! يعني ديگر معرفت، اخلاق، غيرت، شرف و هر آن­چه که انسانيت انسان را مي­تواند به اثبات برساند، رنگ باخت و بي­معني شد.

همسر دکترکه خود هم قربانی تجاوز بود،رئیس افراد شرور را با يک قيچی می­كشدکه باعث می­شود بقیه افراد شرور موضعی تدافعی بگيرند و خود را در بخش خودشان که پر از مواد غذايی است، محبوس كنند.بعضي از افراد کور از کشتن سردسته افراد شرور ناراضي بودند، چون مهم نبود به چه بهايي! تحمل گرسنگي را نداشتند. در جايي از کتاب آمده است: «فقط چشم بعضي از اين بازداشت شده­ها نيست که کور است، شعورشان را هم پرده­اي از مه گرفته است.» که اين جمله براي توصيف اين افراد حق مطلب را به طور کامل ادا کرده است. بعضي هم راضي بودند، چون شجاعت آن فرد را تضميني براي حفظ حيا و غيرت باقيمانده‌شان می­دانستند. كورها با مشکل کمبود غذا مواجه می­شوند و چشم پزشک، همسراو و چندنفردیگر تصميم می­گيرند براي گرفتن غذا به افراد شرور حمله کنند که با کشته شدن دو نفر، حمله­شان ناموفق می­ماند وباز هم يک زن، با استفاده از فندک و به آتش کشيدن تخت­هايي که افراد شرور جلوي در ورودي گذاشته بودند، آن­ها را به کام مرگ مي­کشاند. آتش تمام ساختمان را فرا مي­گيرد و افراد قرنطينه از آن خارج شده و وارد شهر می­شوند.

تمام شهر را زباله و بوی تعفن فرا گرفته بود، برق، آب، گاز قطع بود، بانک­ها ورشکست شده يا به عبارتي نظام بانکي فرو پاشيده بود، همه کور شده بودند و خانه­هایشان را گم کرده بودند.همسر دکتر با همراهانش يعنيدکتر، مرد كور اولی، همسر مرد كور اولی، دختری با عينک دودی، پسرک لوچ و پيرمردی که چشم بند سیاه داشت، در شهر به راه افتادند. او که از یک انباری برای همراهانش غذا تهیه کرده بود موقع برگشت نزد آن­ها راه را گم، و مستأصل شروع به گریه می‌کند که سگی با لیس زدن اشک‌هایش او را آرام می­کند و سپس از روی تابلوی وسط شهر راهش را پیدا می­کند و آن سگ (معروف به سگ اشکی) نیز با او همراه می­شود. بعد از غذا کمی استراحت کرده و به منزل دختری که عینک دودی داشت، رفتند. دختر وقتی خانه را خالی از پدر و مادر دید، به شدت گریست و از خانم همسایه­شان شنید که پدر و مادرش را نیز به دلیل کوری منتقل کرده­اند. آن شب همان­جا استراحت کردند و فردا تصمیم گرفتند که با هم باشند تا شاید بتوانند زنده بمانند و همسر دکتر به دلیل بینایی­اش راهنمای آن­ها باشد به قول کتاب یک پادشاه بینا در سرزمین کورها. و در نهایت به منزل دکتر و همسرش می­رسند و احساس آرامش می­کنند و... .

نقد کتاب

در طول خواندن رمان، گاهی وحشت تمام وجودم را فرامی­گرفت طوری که توان ادامه خواندن را نداشتم. گاهی هم برای بدبختی‌ها و زجرهایی که افراد کور متحمل می­شدند، بی اختیار اشک می­ریختم و هر لحظه خدا را به خاطر نعمت دیدن و صدالبته تمام نعمت­هایش شکرگزار بودم و ملتمسانه از خدا آروزی سلامتی برای همه را داشتم و این­که هیچ جامعه­ای دچار بحران­هایی از این دست نشود که شخصیت­ حیوانی افرادی تا این­حد ظهور و بروز کند و از طرفی شخصیت­ انسانی افرادی دیگر له شود، ولی باز هم یک نیروی شاید جادویی من را تشویق به خواندن ادامه رمان می­کرد و به طور کلی باید بگویم که بعید به نظر می‌رسد کسی این رمان را بخواند و تحت تأثیر آن قرار نگیرید، درگیرش نشود و تا مدت­ها به آن فکر نکند. بعد خواندن این رمان شاید بیشتر شکرگزار نعمت دیدن باشیم و دنیا و زیبایی­هایش را با نگاه متفاوت­تری ببینیم، درک بهتری نسبت به هم داشته باشیم و سعی کنیم روحیه همکاری، اعتماد، کمک بدون توقع و مشارکت اجتماعی را در خودمان تقویت کنیم و در یک جمله: «اگر نمی­توانیم مانند انسان­ها زندگی کنیم، لااقل سعی کنیم مانند حیوانات زندگی نکنیم».جمله همسر چشم پزشک که می­شود گفت پیام او به عنوان قهرمان داستان است، جمله­ای که در عین سادگی، قانون زندگی است. 

به نظر من نکات مذهبی بیان شده در این رمان نسبت به رمان­های دیگر یا حداقل رمان­هایی که من خوانده­ام، بیشتر بوده و به نوعی نشان دهنده مشترکات مذهبی ادیان است. دلیل محکم برای این ادعا موقع حمل محتاطانه جسد خانم همسایهِ دختری که عینک دودی داشت، است که گفته درد پس از مرگ شدیدتر است که این در هنگام تشییع و تدفین پیکر افراد در اسلام نیز رعایت می­شود.

به لحاظ ساختار داستان و نحوه نگارش، نویسنده سبکی خاص و شگفت­انگیز دارد. مکان­ها و شخصیت­های داستان اسم خاص و مشخصی ندارند و افراد را بر اساس نقش اجتماعی‌شان، معرفی می­کند. مانند: مرد کور، چشم پزشک، همسر چشم پزشک، دختری که عینک دودی داشت و ... .

ساراماگو از میان علائم نگارشی تنها از نقطه و ویرگول استفاده کرده است. گفتگو میان شخصیت‌های داستان را تنها با ويرگول از هم جدا مي­کندو مشخص نمی‌کند که کدام جمله را چه کسی گفته است که نثرش را کمی دشوار کرده است. از تمثیل، استعاره و تشبیه هم زیاد استفاده کرده است. شاید کور شدن چشم پزشک هم استعاره­ای باشد در مورد افراد دانایی که قادر به دیدن (تشخیص) مشکلات و دردهای اجتماعی و پیامدهایش برای افراد جامعه هستند ولی متأسفانه نمی­خواهند که ببینند و برای همین ارزش­های انسانی کم­رنگ و در جاهایی از بین می­رود. تشبیه جالب دستگاه اسکنر به اتاقک اعتراف کلیسا، فشنگ­های هفت­تیر به عصای سلطنت،زیر دست و پا ماندن افراد کور هنگام خروج از ساختمان تیمارستان به دونده­ی دوی ماراتونی که در سه متری خط پایان مرد یا چه سود از انتظار کفش مرده (کفش­هایی که مرده را با آن دفن می­کردند، از جنس مقوا بود) و ... .

این سبک نوشتاری ساراماگو سرگشتگی و بی­هویتی آدم‌های رمان و یا بهتر بگویم این زمانه را بهتر نشان می­دهد.

بسیاری از فضاها تخیلی است. نویسنده آن­چنان تصاویر و جزئیات اتفاقاتی که برای افراد نابینا رخ مي­دهد،را شرح دادهو به عبارتی تخیل نویسنده در تصویر کردن چیزها آن­قدر قوی و ماهرانه است که خواننده باور می­کند در آن فضا قرار گرفته است.مثلاً زمان تحویل غذا، درگیری­هایی که با هم پیدا می­کنند و آن جاهایی که فضای داستان چندش­آور و وحشتناک می­شود، خواننده را به همان حالت چندش­آوری می­رساندو از طرف دیگر وقتی به خود می­آید، شکرگذار می­شود که جای آن­ها نیست و با بیان ارتباطات و تعاملی که بین افراد هست، می­خواهد نشان دهد که چقدر شکاف­ها عمیق­تر، مشکلات فاجعه­آمیزتر و بی­مهری انسان­ها نسبت به هم بیشتراست،وقتی جامعه‌ای دچار بحران می‌شود. در این شرایط هر کسی برای منافع خودش می­جنگد و به نوعی یک نقدی به شرایط و نابسامانی اخلاقی و فساد در جامعه را دارد و نوعی بی­اعتمادی که بین انسان­هاست. در یک بخش هم نقدی سیاسی اجتماعی نسبت به شرایط حاد مردم و عدم اهمیت دولت نسبت به سرنوشت­شان، ارتباط دولت با مردم، نوع رفتار مأمورین دولت (کاملاً برخلاف قوانین انسانی) و وعده­های دروغین­شاندارد، مانند: تأمیندکتر، دارو وکنترل کوری که شکاف بین این دو قشر را به خوبی نشان می­دهد.

ساراماگو انتقادی هم به دنیای مدرن و امروزی دارد (زمان انتشار کتاب که در آستانه قرن بیستم است). یعنی جامعه شهری پیشرفته با وجود این­همه امکانات، فناوری­ها و تکنولوژی­ها از تأمین حتی نیازهای اولیه انسان (غذا و بهداشت) هنگام بروز بحران عاجز و ناتوان است و به یک‌باره زندگی اجتماعی افراد دچار اختلال شده و ارزش­های انسانی از بین می­رود و جامعه به لحاظ اجتماعی، فرهنگی و سیاسی دچار آسیبب­های وحشتناکی می­شود.

از طرفی داستان عشق حقیقی ورمانتیک را نیز بیان کرده که گذشت زمان نتوانسته کم رنگش کند (عشق همسر دکتر که فقط برای این­که همراه همسرش باشد و به او کمک کند، مدعی شد کور شده و شاهد وقایع تلخ و زجرآور می­شود و حتی به ناچار تن به خفت می­دهد).

اشاره نویسنده به کوری سفید در واقع بیانگر این جمله از کتابش است که: «اين كوري واقعي نيست، تمثيلي است. كور شدن عقل و فهم انسان است. ما انسان‌ها عقل داريم و عاقلانه رفتار نمي‌كنيم...». یعنی کوری، به معنای ندیدن چشم نیست، بلکه کوری روحی و روانی و بصیرت باطنی آدم­هاست، کوری در برابر واقعیت­های زندگی یعنی انسانیت، اخلاق و ... و در واقع فراموشی انسان‌ها نسبت به انسان بودن و انسان ماندن است و با بیان جنبه­های انتقادی زندگی انسان­ها مانند: بی­رغبتی انسان­ها نسبت به حقوق­شان، اطاعت کورکورانه، سکوت در برابر فشارهای اجتماعی و زورگویی افراد و زیر پا گذاشتن ارزش­های انسانی و اخلاقی در واقع به نوعی می­خواهد چرخش انسان­ها را به سمت حیوانیت و از دست دادن وجدان و اصول اخلاقی و حرکت به سمت نفرت و شهوت ولاابالی­گری نهفته­اي که در وجود انسان­هاست و مي­تواند در يک شرايط چالشي بروز پیدا کند، را نشان دهد.

ساراماگو تأكيد بر اين حقيقت دارد كه اعمال انساني در «موقعيت» معنا مي‌شود و ملاك منطقي براي قضاوت وجود ندارد، زيرا موقعيت انسان ثابت نيست و در تحول دائمي است. مثل دزد ماشین که از ابتدا قصدش دزدی نبوده ولی وقتی در شرایط خاصش قرار گرفت، دزدی کرد و یا زمانی که همسر دکتر پذیرفت تن به خواسته افراد شرور دهد، ناخودآگاه در پس ذهنم به یاد قیچی­اش افتادم و با خود فکر می­کردم که حتماً از آن استفاده خواهد کرد، ولی وقتی که درگیر افکار متفاوت برای سنجش رفتارش بودم با یادآوری جمله ساراماگو به این نتیجه رسیدم که دقیقاً درست است (البته از نظر خودم) اعمال، رفتار، کردار و حتی گفتار انسان در شرایط و موقعیت­های متفاوت سنجیده می­شود و ثابت نیست. در نهاد و ضمیر انسان صفات بد و خوب نهادینه شده­اند و وقتی در شرایط خاص آن صفت قرار بگیرند حتماً خودشان را نشان خواهند داد.

قهرمان داستان یک زن (همسر چشم پزشک) است که نقش محوری و نجات بخش دارد،او با وجدانی بیدار و آگاهانه سعی در بهبود وضعیت افراد کور داشته است و در داستان جایی که پس از کشتن سردسته افراد شرور توسط همسر دکتر، حمله افراد کور به بخش افراد شرور ناموفق بود، باز هم یک زن آن بخش را به آتش می­کشد، پس،می­شود گفت نویسنده نگاه مثبت و ویژه­ای نسبت به زن­ها داشته و آن­ها را برجسته­تر نشان داده است.

تکرار مطالب (پیام دولت در قرنطینه)، توصیف­ها خصوصاً بعد از خروج از قرنطینه (ماشین­ها، آشغال­ها، دستگاه­های خودپرداز، اجساد مرگان و ...) در بعضی موارد بیش از اندازه بوده است که خواننده منتظر تمام شدن آن­ها و پیگیری ادامه رمان است.

درباره فیلم

فیلمی براساس رمان کوری از کارگردان برزیلی، فرناندو مریلس، ساخته شده‌است. شصت‌ویکمین جشنواره فیلم کن نیز با این فیلم گشایش یافت.

در این فیلم بازیگرانی چون جولیان مور، مارک روفالو، دنی گلوور و گائل گارسیا برنال ایفای نقش کرده‌اند. جولیان مور در فیلم کوری نقش اصلی را ایفا می‌کند،یعنی تنها کسی است که در شهر قدرت بینایی دارد.

گروه‌هایی از نابینایان به ویژه در ایالات متحده، از این فیلم انتفاد کرده‌اند. از جمله فدراسیون ملی نابینایان آمریکا در بیانیه‌ی خود اشاره کرده: «فیلم "کوری" کلیشه‌های نادرست رایج درباره‌ی نابینایان را تقویت می­کند؛ کلیشه‌هایی از این قبیل که نابینایان به خودشان اهمیت نمی‌دهند و دائماً سر ناسازگاری دارند.» ساراماگو در پاسخ به این اعتراض­ها گفت: «این کتاب یک بیماری همه‌گیر را تصور می­کند که باعث می­شود آدم­ها چیزی جز نور سفید و تار نبینند و در نهایت، به فروپاشی نظم یک شهر می‌انجامد. وی این اعتراض­ها را نمایشی از فرومایگی بر مبنای مسئله­ای کاملاً بی­پایه خواند».

فیلم کوری چندان در اقتباس به متن اصلی ساراماگو وفادار نیست و تنها چند جمله کوتاه از دیالوگ­های فیلم با استناد کامل به رمان ساراماگو ساخته شده است که مهم­ترین مورد از این بین، جمله­ی جولین مور(زن پزشک) به یک نابینا است: صورتت را هرگز فراموش نمی­کنم .

فیلم هرگز نتوانسته است به روند محکم و غافلگیرانه­ی ساراماگو دست یابد و این شاید قدرت ادبیات در پرداخت به جزئیات و نکات ریزی است که شخصیت­پردازی را استحکام می­بخشد چیزی که لنز دوربین چنان قدرتی ندارد. ولی با استفاده از صحنه‌پردازی و رخدادهای کتاب، طراحی صحنه و نورپردازی، بازی محکم جولین مورو استفاده از موسیقی تلخ (از نظر مفهومی)، توانسته حسی مشابه آنچه پس از مطالعه خود رمان احساس می­کند، را به مخاطب انتقال دهد.

منابع

مروری بر زندگی خصوصی ژوزه ساراماگو، برترین­ پرتال خبری سبک زندگی، آبان 1394. به آدرس:

http://www.bartarinha.ir (بیوگرافی ساراماگو)

ویکی‌پدیا، دانشنامه آزاد به آدرس: https://fa.wikipedia.org/wiki (اطلاعات فیلم)

مشخصات اثر

ژوزه ساراماگوا. کوری. ترجمه مینو مشیری. تهران. نشر علم، 1378.

مشخصات نويسنده متن

فرشته مهدي خواه، دانشجوي کارشناسي ارشد مدیریت اطلاعات دانشگاه شهيد بهشتي، کارمند مرکز موسیقی صدا و سیمای تهران. عاشق خانواده­ام هستم و بودن در کنارشان بزرگ­ترین دل­خوشی من است و گاهی به موسیقی گوش می­دهم و به لطف استاد عزیزم جناب دکتر زین العابدینی بعد از مدت­ها دوری از کتاب و کتاب­خوانی رمان کوری را خواندم. 

 پیشتر این کتاب با معرفی زهرا شمسین به آدرس (لینک) در برگ سپید منتشر شده است.

 

برچسب ها :
خواهشمند است جهت تسهیل ارتباط خود با لیزنا، در هنگام ارسال پیام نکات ذیل را در نظر داشته باشید:
۱. از توهین به افراد، قومیت‌ها و نژاد‌ها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهام‌زنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیام‌ها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمان‌ها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.
نام:
ایمیل:
* نظر: