داخلی
»تورقی و درنگی و گوشه چمنی


لیزنا؛ عبدالرسول خسروی عضو هیأت علمی گروه آموزشی کتابداری و اطلاع رسانی پزشکی بوشهر: نخستین جرقههای علاقه به کتاب و کتابخوانی، در کلاس چهارم دبستان «دهخدا»ی سابق — که امروز «شهید بهشتی» نام دارد — در بندر دیر، با کتاب «قصههای مجید» در وجودم زده شد. این اشتیاق، مرهون بیان شیوا، جذاب و دلانگیز معلم خوشبرخورد و دوستداشتنیمان ، آقای سلمان رسولیزاده ، بود که نه تنها مرا با دنیای مجید و محیط پیرامونش آشنا کرد، بلکه دروازههای دنیای بیانتهای کتاب را به رویم گشود.
این کتاب به من آموخت که شرایط دشواری مانند فقر و یتیمی، نه تنها مانعی برای تلاش و رسیدن به هدفها نیست، بلکه میتواند نوجوانانی خودساخته، بااراده و سرشار از اعتمادبهنفس پرورش دهد؛ کسانی که از پس بیشتر مشکلات زندگی برمیآیند. همین نگاه، نقطهآغاز تحولی عمیق در زندگی من بود.
در چنین روزهایی از شهریور سال ۱۳۷۰، کولهپشتی سادهام را برداشتم و از شهر دوستداشتنی دوران نوجوانی، راهی دیار غربت شدم تا به دنبال آیندهای — هرچند مبهم — برای همیشه از آنجا کوچ کنم. سالها بعد، با خواندن آثار نویسندگان بزرگی مانند دولتآبادی و تجربه زیستن در کورهراههای زندگی، آموختم که فلسفهٔ زندگی، «انسان شدن، انسان بودن و انسان ماندن» است و رسیدن به این مقام، تنها با طی کردن مسیر سخت و پرفرازونشیب زندگی ممکن میشود.
به یاری خداوند و عنایت ویژه امام هشتم، علی بن موسی الرضا(ع)، که مهمان نواز غریبان است، بر تمام آن مشکلات و فقر گریبانگیر غلبه کردم و اینک روایتگر زیستجهان خودم هستم.
اما بازگردیم به قصه مجید؛ قصههای مجید،روایت گر زندگی روزمره نوجوانی است با دنیایی از آرزوها، خواستهها، شادیها، غمها و خرابکاریهایش. مجید، نوجوانی اهل کرمان است که والدینش را از دست داده و با مادربزرگش، بیبی، زندگی میکند. آنها با حقوق بازنشستگی پدربزرگ روزگار میگذرانند؛ البته بیبی با بافتن ژاکت و فروش آنها و مجید با کار در نانوایی در تابستان و بعدازظهرها، کمکخرج خانه هستند.
مجید در برخی درسها ضعیف است، اما انشایی خوش مینویسد و رویای نویسنده شدن در سر دارد. او زیاد کتاب میخواند و عاشق سینما و بازیگری است، ولی یتیم است و دستش تنگ. همین ترکیب ویژگیها، شخصیتی ملموس و دوستداشتنی خلق کرده که یادآور دوران نوجوانی هوشنگ مرادی کرمانی، نویسندهٔ کتاب، نیز هست. وضعیتی که برای بسیاری از ما، واقعیتی آشنا و تجربهشده بود.
همه ما به نوعی در دنیای کودکانهمان با خیالات مجید غرق میشدیم و با او همذاتپنداری میکردیم. برای مثال، آرزوی داشتن یک توپ پلاستیکی ساده، برایمان رویایی بزرگ بود، چه رسد به توپ فوتبال واقعی که آرزویی محال به نظر میرسید. پس بهراحتی میتوانستیم با مجید همدردی کنیم. مجید به دامان بیبی پناه میبرد و ما به آغوش مادرانمان؛ مادرانی که دستانشان اغلب خالی بود و در حسرت فراهم کردن رفاهی هرچند کوچک برای فرزندانشان، حسرتها در دلشان میماند.
جذابیت داستان آنجا بود که مجید، درست مانند ما که همیشه دست به دامن مادرانمان میشدیم، التماس کنان به بیبی میگفت: «یالا، برام توپ بخر!» و هر چه بیبی استدلال میآورد، از نداری ناله میکرد، از توپ بد میگفت و آدمهای توپدار را لعنت میفرستاد، فایدهای نداشت. چون در آن محله، زندگی بدون توپ تقریباً غیرممکن بود. صدای تاپتاپ توپ که از کوچه بلند میشد، فیل آدم را به یاد هندوستان میانداخت. اما از ترس بیبی، کسی جرأت نداشت برود سر کوچه و پایی به توپ بزند. شاید هم اگر میرفت، یکی از پسرهای توپدار، مثل مهدی، آبرویش را میبرد و تحقیرش میکرد.
به هر حال، مجید هر چه را در گوش بیبی خوانده بود، برایش تکرار میکرد: «بیبی، دور و برت رو نگاه کن! ببین، همه توپ دارن. شهر پر از توپ شده، دنیا پر از توپ شده. مردم دارن از نون شبشون میزنن تا برای بچههاشون توپ بخرن که غصه نخورن و سرگرم باشن. آنوقت تو از خریدِ یک توپ ساده هم کوتاهی میکنی! والا مردم بهمون میخندن.»
اینگونه بود که آقای سلمان رسولیزاده در ساعتهای انشا، ما را به دنیای مجید میبرد و با جهان شگفتانگیز کتاب و کتابخانه آشنا میساخت. او اولین و تأثیرگذارترین معلم دوران نوجوانی من بود که چهرهاش همیشه در خاطرم نقش بسته است. از خداوند عمری با توفیق میخواهم تا بتوانم برای دستبوسی و عرض ارادت، به خدمتاش برسم.
و در پایان، میخواهم به همه معلمان سرزمینم بگویم: شما هستید که خمیرمایه وجودی دانشآموزان را در قالبی اصولی و منطبق با ارزشهای انسانی شکل میدهید. قدر جایگاه رفیع و منزلت والای خود را بدانید؛ چرا که عشق و تلاش بیوقفه شما، میتواند منشأ تحولی بزرگ و انسانساز برای فردای این سرزمین باشد.
خسروی ، عبدالرسول.« در ستایش معلمی که دروازه دنیای کتاب را به رویم گشود ». ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزنا:شماره 105، 16 آبان ماه 1404.

کاش همه معلم ها درک می کردند که گاهی فقط با یک حرف و یک رفتار، می تونن سرنوشت یک فرد رو کاملا عوض کنند:
گاهی رو به رشد و موفقیت!
گاهی رو به سقوط و نابودی!
خوش به حالتون که معلم خوبی سر راه شما قرار گرفته و راه رشد و موفقیت با کتاب رو بهتون یاد داده ...