کد خبر: 47034
تاریخ انتشار: پنج شنبه, 11 اسفند 1401 - 10:07

داخلی

»

برگ سپید

معرفی کتاب محاکمه

منبع : لیزنا
محسن میم الحاء
معرفی کتاب محاکمه

معرفی نویسنده

فرانتس کافکا[1] (1883-1924)، نویسنده‌ای آلمانی، یهودی مذهب و طرفدار سوسیالیسم بود و شخصیت اثرگذاری در ادبیات غرب محسوب می‌شود. کافکا پیش از مرگ به دوستش مکس برود[2] (1884-1968) وصیت کرد که همۀ آثارش را بدون آنکه آنها را بخواند، بسوزاند ولی مکس برخلاف وصیت کافکا، اغلب آنها را منتشر نمود. جملات بسیار طولانی و تو در تو، و نیز استفادۀ عمدی و مکرر از کلمات مبهم با چند معنی، شاخصۀ آثار کافکاست؛ همچنین او به توصیف‌های غیرمعقول و فراتر از واقعیت درمورد فضاهای پیشِ‌پا افتاده و معمولی شهره است و به‌همین دلیل، به چنین ادبیاتی در آثار سایر نویسندگان، «آثار کافکایی» می‌گویند.

کافکا دارای دکترای حقوق از دانشگاه کارلُف در پراگ و کارمند یک مؤسسۀ بیمۀ حوادث کارگری بوده است؛ وی در همین دوران کلاه ایمنی برای کارگران صنایع آهن را اختراع کرد و به‌سبب کاهش تلفات کارگران، مدال افتخار گرفت. اطرافیانش او را اغلب به خنده‌رویی می‌شناخته‌اند ولی شاید به‌دلیل ترس‌های دوران کودکی، ناشی از محیط مستبدانۀ خانوادگی‌اش و نیز مرگ دو برادر کوچکترش در سنین کودکی، بعدها همیشه دچار افسردگی حاد و اضطراب روحی و بیماری‌های جسمیِ ناشی از همین مسائل روانی بوده و روابط اجتماعیِ موفقی نداشته است. کافکا همواره سعی داشته که مشکلات جسمی‌اش را با رژیم غذایی خاصی شامل گیاه‌خواری و استفادۀ فراوان از شیر غیرپاستوریزه درمان کند ولی به‌احتمال فراوان، همین شیرِخام بوده که سبب مرگ او با مبتلا کردنش به بیماری سِل شده است.

کافکا از منظر مذهبی به یهودیت حَسیدی (گروهی فرعی از یهودیت حریدی که خود نیز فرقه‌ای از یهودیان ارتدکس است) وابستگی فکری داشته و به تجارب معنوی و صوفیانه، و نیز به مواعظ خاخام‌های یهودی علاقمند بوده است، هرچند در آثارش مخالفت‌هایی نیز به شیوۀ شعارگونۀ موعظه‌های آنان دیده می‌شود. (ویکی‌پدیا، 2022)

معرفی مترجم

علی‌اصغر حداد (1329-درقیدحیات) مترجم زبان آلمانی با بیش از سی ترجمه است. او دارای مدرک تحصیلی کارشناسی ارشد از دانشگاه برلین غربی در رشتۀ جامعه‌شناسی است که در سال 1359 به ایران بازگشته و از آن زمان تاکنون مشغول تدریس زبان آلمانی و ترجمۀ متون ادبی می‌باشد. وی در سال 1397 بالاترین نشان افتخار فرهنگی کشور اتریش را دریافت کرده است. (ویکی‌پدیا، 2023)

معرفی کتاب

پیش از هرچیز باید ذکر کنم که هدف اصلی من از معرفی یک کتاب به دوستانم این است که بدانند آیا آن کتاب ارزش خواندن دارد یا نه. این کتاب را در تابستان 1393 در لابلای اوقات فراغتم در یک سفر به مناطق کوهستانی غرب ایران خوانده‌ام. متن آن (بدون فهرست و پیش‌گفتار و غیره) 238 صفحه مشتمل بر 27 خط، با فونت کمی ریزتر از معمول است. یادداشتم در انتهای این کتاب حاوی چند نکته است که با حذف و اضافاتی، بازنویسی می‌کنم:

اگر هدف کافکا از نوشتن این رمان، فروبردنِ مخاطبش در یک فضای تاریک، مرطوب، ظلمانی و سرد بوده، بدون هیچ تردیدی در اوج موفقیت است! وقتی این کتاب را می‌خواندم، احساس می‌کردم در ساعات غروب جنگل که روشنایی زیادی به‌چشم نمی‌رسد، به‌تنهایی در یک کلبۀ کهنه و سرد قرار دارم که با هر تکان، و با هر قدمی، تخته‌های چوبی کف آن جیر‌جیر می‌کنند!

داستان، مربوط به جریان یک محاکمۀ بی‌سروته و بی‌اساس است؛ متهم، آقای «یوزف کا[3].» کارمند سی‌ساله و میان‌ردۀ یک بانک است. نکتۀ شاخص این رمان که توی چشم می‌زند این است که متهم، یا درواقع کسی که فعلاً به دادگاه فراخوانده شده، بسیار بیش از چیزی که لازم باشد، در روند این ماجرا وحشت‌زده شده، و اگر نگویم تمام زندگی، باید گفت بخش مهمی از زندگش‌اش تحت تأثیر این ماجرا قرار گرفته و از روند عادی خود خارج شده است؛ این آقا یوزف هرچند گاهی سر و صدا هم می‌کند یا ادای شجاعت هم درمی‌آورد، ولی وحشتی که از سر و کول روحش بالا می‌رود، از تمام خونی که در رگ‌هایش وجود دارد، بیشتر است. هرچیزی بیش از این، از خودِ داستان بنویسم، لو دادن مسیر ماجرا و بی‌مزه کردن آن برای کسی است که بخواهد آن را بخواند.

از نظر من این داستان در دو نگاه می‌تواند نسبتاً موفق تلقی شود؛ نخست اینکه آن را یک متن انتقادی و البته اغراق‌آمیز نسبت به فضای قضاییِ آن روزگار آلمان بدانیم؛ در این فرض، کافکا توانسته به آوایی بلند فریاد بزند که «آقا این چه وضعشه؟!». و دوم اینکه می‌توان این رمان را با این فرض خواند که کل داستان، گفتگوی یک انسان با خودش است، در پیِ ارتکاب یک گناه و کلنجار رفتنش با عذاب وجدان و اضطراب روحی‌اش از کاری که مرتکب شده؛ جلوه‌ها و گفتارهایی در داستان وجود دارند که می‌توان این فرض را تا حدودی معتبر دانست؛ البته به‌شرط آنکه نمایی کلی از داستان ببینیم و جزئیات ماجراها را قلم‌فرسایی‌های کافکا روی نمای اصلی فرض کنیم؛ درست مثل یک نقاشی که روی همۀ آن با مداد حاشور زده باشند.

و اما متن فارسی این کتاب از منظر زبان، ضعیف است؛ البته ازآنجاکه اصل متن آلمانی را نمی‌توانم با متن فارسی مقایسه کنم، طبعاً نمی‌توانم گناه این ضعف را ضرورتاً متوجه مترجم بدانم چون کافکا به سخت و پیچیده‌نویسی مشهور است؛ بنابراین می‌توانم بگویم متن فارسی ضعیف است، ولی این ضعف یا ناشی از قلم مترجم است یا ناشی از اصلِ متنِ آلمانی. یکی از اشکالات متن فارسی این است که یک کلمۀ خاص و غیرمعمول، در چندین صفحه، پی‌در‌پی و مکرراً استفاده شده است، گویی مترجم (یا شاید خودِ نویسنده)، به آن کلمه برخورده و با خود گفته عجب لغت جالبی! و بعد به‌شکل افراطی از آن استفاده کرده است. مثلاً فرض کنید که کلمۀ «پَلَشت» به‌معنی ناپاک و پلید را در چهار پنج صفحه از یک رمان مکرراً ببینید؛ طبعاً منزجرکننده است. البته من این ایراد را حتی اگر به نویسندۀ اصلی برگردد، متوجه مترجم هم می‌دانم چون در ترجمه به زبان فارسی با این گسترۀ بسیار وسیعِ لغات مترادف، می‌توان برای یک لغت، معادل‌های فراوانی را به‌ترتیب قرار داد و از تکرار پرهیز کرد.

انصاف حکم می‌کند که دربارۀ اینکه عرض کردم «متن فارسی ضعیف است»، توضیحی عرض کنم. توضیح اینکه این بندۀ ناچیز سال‌ها مشغول ویراستاری بوده‌ام درنتیجه نسبت به متون فارسی سخت‌گیرتر از معمول هستم و چه‌بسا نکاتی که به‌عنوان ایراد درنظر می‌گیرم به‌چشم همۀ مخاطبین نمی‌آیند، مثلاً در صفحۀ پانزده یک عبارت وجود دارد که در جایی از آن گفته «اولاً...» اما «دوماً یا ثانیاً» ندارد؛ بنابراین وقتی این حقیر عرض می‌کنم «ضعیف»، برای عموم مخاطبین، «خوب» محسوب می‌شود. ضمن اینکه در انتهای کتاب نوشته‌ام «بسیار ضعیف است» اما از سال نود و سه تا امروز ترجمه‌هایی خوانده‌ام که الان می‌بینم این ترجمه در مقابل آنها خیلی بهتر است، درنتیجه در اینجا از «بسیار ضعیف» به «ضعیف» ارتقاء دادم. ?

یک نکتۀ چشمگیر دیگر در متن فارسی آن است که پاراگراف‌هایی بسیار طولانی و غیرمعمول دارد؛ بعد از اینکه خواندن کتاب را به‌پایان بردم، یکی از پاراگراف‌ها را شمردم و دیدم یازده صفحه است! این پاراگراف‌های طولانی، مثل آوازهایی هستند که هرچقدر صبر می‌کنید، نفس خواننده تمام نمی‌شود و همچنان چهچه می‌زند و بیشتر از اینکه از نغمۀ گلوی او لذت ببرید، مدام با خود تکرار می‌کنید: «الان دیگه میمیره! الان دیگه میمیره!» خُب عزیز دل، بین این پاراگراف‌ها چهار تا اینتر می‌زدی تا ما هم یک نفس بگیریم و ادامه بدهیم! بله، پاراگراف طولانی یا کوتاه تأثیری در خودِ متن ندارد ولی در خسته شدن مخاطب و بازگرداندن کتاب به قفسۀ کتاب‌ها مؤثر است!

بخش‌هایی از کتاب

بی‌شک کسی به یوزف کا. تهمت زده بود، زیرا بی‌آنکه از او خطایی سر زده باشد، یک روز صبح بازداشت شد...در زدند و مردی که کا. تا آن روز او را در این آپارتمان ندیده بود، به درون آمد...کا. پرسید: «شما کی هستید؟» و بلافاصله بلند شد و توی تخت راست نشست...سپس از تخت بیرون پرید و شلوار خود را پوشید...مردی که کنار پنجره نشسته بود، گفت: «نه»، کتاب را به روی میز کوچک انداخت و بلند شد. «شما بازداشتید، اجازه ندارید جایی بروید.» کا. گفت: «این‌طور به‌نظر می‌رسد.» و پرسید: «به چه دلیل؟» -«ما اجازه نداریم دراین‌باره چیزی به شما بگوییم. به اتاقتان برگردید و منتظر بمانید. دادرسی شروع شده است و شما به‌موقع از همه چیز مطلع خواهید شد. من با نادیده گرفتن دستوراتم این‌طور دوستانه با شما حرف می‌زنم. امیدوارم کسی جز فرانتس حرف‌های مرا نشنود، فرانتسی که خودش برخلاف مقررات با شما دوستانه رفتار کرده است. اگر بازهم از بخت و اقبالی که در تعیین نگهبان‌ها نصیبتان شده برخوردار باشید، می‌توانید به آینده امیدوار باشید.»...دوتایی لباس خواب کا. را وارسی کردند و گفتند از این به بعد مجبور است پیراهنِ به‌مراتب بدتری به تن کند، ولی آنها این پیراهن و دیگر رخت و لباس‌ها را برایش نگه می‌دارند و اگر احیاناً کارش به‌خوبی فیصله یافت، آنها را به او پس خواهند داد. گفتند: «بهتر است این چیزها را به‌جای تحویل به انبار، به ما بسپرید. چون توی انبار خیلی وقت‌ها دزدی می‌شود، گذشته از این، بعد از مدت زمان معینی موجودی انبار را می‌فروشند و برایشان هم هیچ مهم نیست که دادرسی مربوطه به پایان رسیده است یا نه. در ضمن معلوم نیست چنین محاکمه‌ای چه مدت طول بکشد، به‌خصوص در این اواخر! البته شما در نهایت مبلغ حاصل از فروش وسایلتان را از انبار دریافت می‌کنید، ولی اولاً مقدار آن خیلی ناچیز است، چون موقع فروش، میزان رشوه تعیین کننده است و نه مبلغ پیشنهادی؛ و تجربه نشان داده است که مبلغ مربوطه وقتی سال به سال، دست به دست بگردد، از میزان آن کاسته می‌شود.»...البته می‌شدبه این پیشامد به چشم یک شوخی نگاه کرد، شوخی خشنی که همکارانش در بانک ترتیب داده بودند، به دلیلی نامعلوم، چه‌بسا به این دلیل که آن سال‌روز سی‌امین روز تولد او بود. بله، چنین چیزی امکان داشت، چه‌بسا فقط کافی بود به صورتی خاص روز به نگهبان‌ها بخندد تا آنها هم خنده‌شان بگیرد...سرانجام از صدای نگهبان‌ها به‌خود آمد. آن‌دو کنار پنجرۀ باز سر میز کوچک نشسته بودند و آن‌طور که کا. متوجه شد سرگرم خوردن صبحانۀ او بودند...چند کلمه حرف با آدمی همتزار خودم بیش از ساعت‌ها گفت‌وگو با اینها موضوع را روشن می‌کند...گفت: «مرا ببرید پیش مافوقتان.» نگهبانی که ویلم نامیده شده بود گفت: «هروقت او بخواهد، زودتر نه.» بعد اضافه کرد: «به شما توصیه می‌کنم به اتاقتان برگردید، آرام بگیرید و منتظر بمانید تا ببینیم در موردتان چه تصمیمی می‌گیرند. توصیه می‌کنیم با افکار بیهوده ذهن خود را مغشوش نکنید، بلکه حواستان را خوب جمع کنید، بعداً خیلی کارهاست که باید انجام بدهید. رفتاری که شما نسبت به ما در پیش گرفتید متناسب با حُسن رفتار ما نیست. شما فراموش کردید که ما، هرکسی هم که باشیم، باز در برابر شما مردهای آزادی هستیم. این چیز کم‌اهمیتی نیست. با وجود این اگر پول داشته باشید، حاضریم از قهوه‌خانۀ روبه‌رویی برایتان صبحانۀ مختصری تهیه کنیم.»... (بریده‌هایی از صفحات 13 تا 19)

سخن آخر

من از مطالعۀ این کتاب نه بهرۀ چندانی دیدم و نه لذتی بردم؛ یا نخوانید یا حتماً زیر آفتاب تابستان بخوانید، وگرنه سرما می‌خورید! البته این «نخوانید»، مشروط است به اینکه کتاب بهتری به‌جای این رمان انتخاب کنید؛ اگر قرار است به ولگردی‌های بیهوده در اینترنت بپردازید و عُمر شریف تلف‌شده‌تان را به بطالت بگذرانید، حتماً محاکمه را بخوانید! بسیار جذاب و گیرا و جالب است! ?

دربارۀ نویسندۀ متن

محسن میم‌الحاء؛ دانشجوی مقطع دکتری رشتۀ علوم قرآن و حدیث؛ دانشگاه قم

مشخصات کتاب

کافکا، فرانتس. محاکمه. علی‌اصغر حداد. تهران: نشر ماهی، 1386.

منابع

 ویکی‌پدیا؛ ویرایش 27 دسامبر 2022، آدرس به لینک

ویکی‌پدیا؛ ویرایش 1 ژانویه 2023، آدرس به لینک

 

[1] Franz Kafka

[2] Brod Max

[3] Josef K.