کد خبر: 48005
تاریخ انتشار: جمعه, 03 آذر 1402 - 12:08

داخلی

»

گاهی دور، گاهی نزدیک

زندان زنان

منبع : لیزنا
مریم دهقان تنها
زندان زنان

(لیزنا، گاهی دور/ گاه   نزدیک 353) : مریم دهقان تنها ، کارشناس توسعه کتابخانه‌های اداره کل کتابخانه های عمومی خراسان جنوبی :  بازدید از کتابخانه مشارکتی زندان جز واجبات و امور اصلی کاری ام بود، طبق وظیفه باید سری به این مجموعه می زدم و فرم بازدید را تکمیل می کردم. البته که برای من صرفا پر کردن فرم بازدید مهم نبود، اعتراف می کنم کنجکاوی ذاتی در خصوص وضعیت زندان زنان، مجرمان حبس شده، اینکه واقعا یک زندانی در جریان روزمرگی اش چه می کند، یا زندان بانان، آنهم از جنس لطیف زن، چطور با این عاصیان اجتماع  همراه اند، همه و همه سوالاتی بود که می خواستم پاسخی برای آنها بگیرم. حتی با حضور چند ساعته کوتاهم باز هم امید داشتم که دست خالی برنمی گردم.

شال و کلاه کردم و بعد از نامه نگاری رسمی و مکاتبات مرسوم راهی فضای رعب انگیز زندان شدم. از دور که به درب و پیکر محصور در حصار زندان می نگریستم، تمام فیلم های فرار از زندانی که در عمرم دیده بودم، فریم به فریم از جلوی چشمانم رژه می رفتن. مدارک شخصی،کیف، موبایل و هر گونه راه ارتباطی ام با فضای بیرون را به نگهبان ورودی تحویل دادم. وقتی دست دراز کرد تا کیفم را تحویل بگیرد، انگار یک مقاومت درونی در وجودم مانع تحویل می شد و همین مقاومت نگهبان رو مجبور کرد تا کیفم رو به سمت خودش با شدت بیشتری بکشد و یک لبخند هم چاشنی این حرکتش کرد. حتما روزمره اش پر بود از افرادی نظیر من که حداقل از نظر فکری از پاگذاشتن به محیط زندان دچار دستپاچگی می شوند. وقتی دربهای آهنی زندان پیش سرم بسته شد، و هوای مونده و کپک زده زندان وارد ریه ام شد، یک لحظه یه یاد تمام اشتباهات کوچک و بزرگ زندگی افتادم و با خودم گفتم، ممکنه دیگه نزارن برم بیرون !!!!!

از یک راهرو که با تلاش فراوانی سعی شده بود بواسطه گل های فراوان تزیینی اش، محیط رو آرام و بدون تنش جلوه بده، گذشتم و وارد فضای اصلی زندان زنان شدم.ن گهبان پرسید برای چی آمدم و منم گفتم آمدم کتابخانه رو ببینم. سریع از روی صندلی اش بلند شد و رو به خانمی که با چادررنگی گل گلی دم درب منتظر ایستاده بود گفت : رسولی!! خانم رو ببر کتابخونه رو نشونشون بده.

من با رسولی که زنی کوتاه قامت با صورتی آفتاب خورده و شکسته بود، راه افتادم به سمت کتابخانه. وارد  فضای سالن گونه ای شدم بسیار طولانی که در اطرافش، دور تا دور به مانند کاروانسراهای قدیمی، پر از اتاق بود، اتاق های پر نور، بدون درب و پر از تخت. در فضای همه اتاق ها، زنانی با حجاب، اکثرا باروسری یا چادر پیج شده، روی تخت ها،یا روی فرش های کف اتاق ها نشسته بودند و هر کدام سرگرم کاری. رسولی اشاره کرد که باید بریم انتهای سالن.ر سیدیم به اتاقی همانند سایر اتاق ها، کف موکت، حدودا 12 متری و پر از قفسه های کتاب.

اینم کتابخانه

رسولی این جمله رو گفت و رفت.

فارغ از اینکه بند نسوان یا همان زندان زنان چند زندانی داشت، تمام  13قفسه یه کتابخانه پر از کتاب بود و صد البته بدون رعایت رده بندی، کتابها در آغوش هم جا گرفته بودند. ته اتاق هم مقداری مجله خود نمایی می کرد. سیستم یا رایانه ای برای انجام امورات فنی در اتاق به چشم نمی خورد و لابد این به دلیل حساسیت های امنیتی در زندان بود. روی کتاب ها، لیبل یا بارکدی به چشم نمی خورد و وقتی از نحوه امانت دادن کتاب سوال و جواب کردم، مسئول فعلی کتابخانه اینطور پاسخ داد :

-ما کتابها را با توجه به عنوان شان امانت می دهیم. عنوان کتاب را توی یک دفتر می نویسیم و به مدد جو کتاب رو تحویل می دهیم.

-خب، تاریخ بازگشت رو هم به زندانی اعلام می کنید؟

-مسئول کتابخانه خنده ای کرد و گفت:  خانم اینجا خیلی نیاز به ثبت تاریخ برگشت کتاب نیست، آخه زندانی ها خیلی زودتر از آنچه فک کنید کتاب رو میخونن و تحویل میدن.

-برنامه دیگه ای هم دارید؟ از نوع برنامه های فرهنگی مرتبط با کتاب منظورمه؟

-بله، تقریبا هر هفته برای مددجویان مسابقه کتابخوانی مکتوب داریم. کتاب های مشخصی با موضوعات اجتماعی، مهارت های زندگی، مذهبی و ...رو بین مددجویان توزیع می کنیم و هر کس علاقه مند باشد میتونه شرکت کننده تو این برنامه ها باشه.

-یادم بود که مطلبی راجع به " احکام جایگزین حبس " خونده بودم، از مسئول کتابخانه راجع این نکته سوال پرسیدم و ایشون گفت:

-مجازات‌های جایگزین حبس طبق ماده ۶۴ قانون مجازات اسلامی عبارتند از دوره مراقبت، خدمات عمومی رایگان، جزای نقدی، جزای نقدی روزانه و محرومیت از حقوق اجتماعی است. و البته تبدیل مجازات حبس به مجازات‌های جایگزین در پاره‌ای موارد الزامی و در پاره‌ای موارد اختیاری و در واقع بسته به نظر قاضی است.

-یعنی بخاطر مطالعه یک کتاب، یا یک اقدام فرهنگی نظیر این موارد، تا حالا شده که مجازات یک مجرم کم بشه ؟

-اره، این موارد رو داشتیم و واقعا تاثیر گذار هم بودن.

شروع کردم به راه رفتن توی فضای کتابخانه و گشتن بین قفسات کتاب ، در حال ورانداز کردن اتاق بودم که رشته افکارم با صدایی بچه گانه پاره شد.

-خانم، رسولی گفت شما از اداره کتابخانه ها آمدید تا برامون کتاب بیارید

سرم رو به عقب برگردوندم و از دیدن قیافه کودکانه دختری که مخاطبش من بودم شوکه شدم.گفتم تو اینجا چیکار میکنی عزیزم؟

-من زندانی ام خانم

-زندانی ؟؟ آخه من تو چند سالته؟؟برای چی آوردنت اینجا؟

-خانم من با دوستم دعوا کردم، آسیب دید و ازم شکایت کرد. بابام کارگره، پول دیه نداشت بده و منو آوردن زندان..خانم من همین دیروز 20 ساله شدم. البته واقعا نه ها. من خودم 18 سالمه ولی چون شناسنامه خواهرم که  تو بچگی مرده بود رو به من دادن، من 20 ساله ام"

تازه بهت و ناباوری ام وقتی بیشتر شد که سه بانوی دیگر، با قامتی زنانه، ولی رخ و چهره ای بسیار کودکانه،رو توی اتاقک 12 متری منسوب به کتابخانه زندان،دیدم.

-خانم برامون مجله بیارید تورو خدا، خانوم برامون مجله خیاطی، گلدوزی بیارید، راستی مجله جدول هم خیلی میخوایم

_ کتاب چی؟ کتاب نمی خواید؟

--چرا، کتابم دوست داریم، کتابی که بشه راحت بخونیم، اخه خانم ماکه سواد زیای نداریم

_  دخترم تو چی؟ شمارو چرا آوردن زندان؟

-"ما سرقت کردیم، با مامانمون بودیم، اون فرار کرده، وسایل رو گذاشت تو کیف ما... آخه خانم مامانمون سابقه دار بود اگر دستگیر می شد، خیلی ناجور بود. ما رو گرفتن خانوم. آخه  ما نتونستیم فرار کنیم"

روایت عجیبی است، زندان زنان، خیلی ها اعتراف اجباری کردند، شوهرها به بهانه پوششی برای عادی جلوه دادن شرایط و شک نکردن پلیس، این زنها رو با  خودشون همراه کردن، وقتی پاسگاه شک می کند، مردها، به زنها دستور میدهند تا تو گردن بگیر... تو گردن بگیر مواد رو... من حواسم به بچه ها هست... و البته خیلی از همین مردها، هنوز سر یکسال نشده، ازدواج میکنن و بچه ها صاحب مادر جدیدی می شوند

زندان روایت ناچاری و نادانی یه. زندان می تونست نباشه، اگر آگاهی توسعه پیدا می کرد اگر همین زنان، آگاه بودن به اینکه، با خواندن یک کتاب، می توان فهمید به گردن گرفتن جرم دیگری یعنی چه؟ اگر می دانستند با خواندن یک کتاب، می توان آنچنان خشم را مدیریت کرد و افسار بر گردنش آویخت تا فرصت تنفس هوای پاک و دیدن آبی آسمان، هیچوقت از هیچ زنی سلب نشود. و اگر می دانستند، می‌توان با خواندن روایت هایی اخلاقی، ، نفس سرکش را چنان مهارکرد که دیگر دست درازی به اموال غیر ننماید.

حالا، بگویید فایده کتابخوانی چیست؟؟ حالا بگویید نقش یک کتابدار در آگاهی دادن به جامعه اش چقدر با اهمیت است؟؟

"خانوم..... ما منتظر مجله هامون می مونیم، خانم آخه اینجا روزها دیر شب میشه، شبا دیر صبح میشه"