کد خبر: 48406
تاریخ انتشار: جمعه, 04 اسفند 1402 - 10:52

داخلی

»

تورقی و درنگی و گوشه چمنی

چهار پرده از رجعت به دیار خراسان:

بخش اول:سفری نوستالژیک به جهان آغازین کتاب، کتابخوانی و کتابداری حرفه‌ای من (1)

منبع : لیزنا
عبدالرسول خسروی
بخش اول:سفری نوستالژیک به جهان آغازین کتاب، کتابخوانی و کتابداری حرفه‌ای من (1)

لیزنا؛ عبدالرسول خسروی، عضو هیأت علمی گروه آموزشی کتابداری و اطلاع رسانی پزشکی بوشهر:

پرده اول

به قول جواهر لهل نهرو، «ما در دنیایی شگفت‌انگیز زندگی می‌کنیم که سرشار از زیبائی، فریبندگی و هیجان است. اگر با چشمانی باز در پی ماجراجویی باشیم، فرصت‌های ماجراجویی در جهان هیچ‌گاه پایان نخواهد یافت». اگر این گزاره را بپذیریم یعنی فرصت‌های ماجراجویی گاه آگاهانه و هدفمند شکل می‌گیرند و گاه به شکلی کاملا تصادفی سُر می‌خورند در دنیای آدم‌ها و زندگی‌شان را دگرگون می‌سازند. دقیق نمی‌دانم پرسه‌زنی‌های کتابدارانه من از جنس اولی باشد یا دومی! اما هر چه که هست از آن جنس ماجراجویی‌هایی است که مرا می‌کشاند در بطن خود و رهایم نمی‌سازد. این بار هم گاهِ رفتن است و چه خوش مقصدی انتظارم را می‌کشد: «مشهد مقدس»؛ آن هم از ره‌گذر مأموریت اداری به شهرستان بجنورد، مرکز خراسان شمالی، دیار گنجینه فرهنگ‌ها و معرفت‌ها . شهرستانی با چشمه‌ها، رودها، جنگل‌ها و کوه‌های بلندی که گرداگرد آن را چون نگینی در برگرفته‌اند، از جمله زیستگاه‌های مناسب در بخش شمال غربی خراسان است. وجود تپه‌های باستانی در حاشیه‌ رود اترک متعلق به هزاره اول قبل از میلاد پیشینه تاریخی تمدن بجنورد را به سه هزار سال پیش می‌رساند و پژوهش‌های مقدماتی انجام شده بر روی سنگ‌نگاره تَکَه در روستای نرگس‌لو بیان‌گر حیات و تمدن در حداقل پنج هزار سال پیش در این نواحی است. به طور کلی، سفر به خراسان، سفر به مکانی است که یک دنیا تاریخ است و یک دنیا طبیعت بکر و زیبا. هر چند مأموریت من مأموریتی اداری بود و فرصت گشت و گذار در دنیای کتابفروشان بجنورد، کافه‌کتاب‌ها و کتابخانه‌ها نبود. اما، از ره‌گذر این مأموریت فرصتی دست داد تا در مجال به دست آمده پس از برگزاری یکی از جلسات، از فرصت استفاده کرده و با یکی از شیفتگان مطالعه و کتاب، استاد بی‌باک معاون محترم تحقیقات و فناوری دانشگاه علوم پزشکی بجنورد، اندکی به گپ و گفت بنشینیم و از تجربیات و نقش کتاب و اطلاعات در شکل‌گیری تمدن نوین، جامعه مدرن و به طور کلی نقش آن در فرهنگ‌سازی، و نیز دنیای ناملایمات و غریبانه کتاب‌ها  و مهجوریت‌شان در دنیای امروز سخن بگوییم. پایان نشست کتاب «شکسپیر و شرکا« را به رسم ادب به ایشان هدیه دادم و به امید دیداری دوباره به سمت مشهد مراجعت نمودم. هنوز در مشهد اقامت داشتم که پیامی بدین مضمون از این استاد فرهیخته دریافت نمودم:

سفر شما به بجنورد نه تنها افتخار آشنایی را به من داد که پاداش دریافت کتابی را به من داد که از خواندنش لذت بردم. با قهرمانان داستانش هم‌زادپنداری کردم. در یک سفر  دو روزه در شکسپیر و شرکا زندگی کردم. مفاهیم آزادی، آرامش، امید و خانواده را در لابه‌لای خطوط لمس کردم و چه‌قدر غبطه خوردم و از خودم پرسیدم که خودمان و فرزندانمان در این آب و خاک چه‌قدر فرصت رها شدن و دوباره برگشتن به خود و پیدا شدن را داشته‌ایم. خواستم  با این بهانه بابت هدیه ارزشمندتان که اوقاتم را ارزشمند کرد، تشکر کنم.  و در پایان هم کتاب «در جنگل‌های سیبری» نوشته سیلون تسون را برایم معرفی کرد. کتابی زیبا و بی‌نظیر که نشان می‌دهد جنگل‌های سیبری عنوانی فریبنده نیست، بلکه حاصل تجربه‌ای واقعی از زندگی نویسنده‌ای تنها در قلب جنگل در سرزمین پوشیده از برف سیبری است. سیلون تسون ما را همراه خود به دل طبیعت سرد و یخ‌زده روسیه کنار دریاچه بایکال می‌برد و به خواندن یافته‌های درونی و بیرونی‌اش از زندگی آنجا فرا می‌خواند. او در این مکاشفه، به مدت شش ماه تنهایی در طبیعتی وحشی کنار افراد اندکی که کیلومترها آن طرف‌تر از او در فضایی روستایی زندگی می‌‌کردند را تجربه کرد.

نویسنده در بخشی از کتاب می‌نویسد: «به خودم قول داده بودم که قبل از چهل سالگی مدتی را تنها در دل جنگل‌ها زندگی کنم. شش ماه در کلبه‌ای کنار دریاچه‌ی بایکال در سیبری ماندم. جایی دورافتاده که با نزدیک‌ترین دهکده صدوبیست کیلومتر فاصله داشت، نه همسایه‌ای بود و نه جاده‌ای، فقط هرازگاهی کسی به دیدنم می‌آمد. زمستان دمای هوا سی درجه زیر صفر بود و تابستان خرس‌ها در بیشه‌ها پرسه می‌زدند. خلاصه آنجا یک بهشت به تمام معنا بود. در این گوشه‌ی دورافتاده، زندگی زیبا و به دور از تجملی را کشف کردم، زندگی‌ای محدود به کارهای ساده و ضروری. گذران روزها را از خلال دریاچه و جنگل نگاه می‌کردم. هیزم می‌شکستم، برای شامم ماهی می‌گرفتم، کتاب می‌خواندم و در میان کوه‌ها راه می‌رفتم. کلبه‌ی من برج دیده بانی عالی‌ای برای شکار کوچک‌ترین حرکات طبیعت بود. من آنجا زمستان، بهار، خوشبختی، ناامیدی و در نهایت آرامش را شناختم. زندگی در جنگل‌های تایگا مرا کاملا تغییر داد. یک جا ماندن چیزی را برایم به همراه آورد که دیگر از طریق سفر به دست نمی‌آوردم. هوش مکان، به من کمک کرد تا زمان را رام کنم و با آن انس بگیرم. کلبه‌ی من آزمایشگاه این تغییر و تبدیل‌ها بود.»

به قول اندرو مک کارتی ره‌آورد این سفرها، هر چه باشد، همین نکته کفایت می‌کند که هر چه بیشتر سفر می‌کنم و دورتر می‌شوم، بیشتر به خودم نزدیک‌تر می‌شوم. اگر چه  به عقیده درست هنری میلر واقف هستم که مقصد نهائی در سفر رسیدن مکانی خاص نیست، بلکه سفر راهی برای لذت بردن از مسیر محسوب می‌شود و همان‌طور که مارسل پروست می‌نویسد، سفر راستین براى کشف کردن و رفتن به مکان‌هاى تازه نیست، بلکه یافتن نگاهى تازه است  و گوستاو فلوبر نیز  به درستی می‌نویسد که سفر باعث می‌شود تا دریابی چه‌قدر در جهان،  ناچیز هستی و چه جای کوچکی را در جهان اشغال کرده‌ای.

 

پرده دوم

 فرودگاه بین‌المللی بوشهر--- نوزدهم دی‌ماه 1402. طبق معمول یک ساعتی زودتر از زمان انجام پرواز خود را به فرودگاه رسانده‌ام. پرواز بناست بدون تأخیر، که این هم از عجایب این سفر باید باشد، ساعت 9:30 صبح به سمت مشهد مقدس انجام پذیرد. خوشحال و سرمست و سرخوش و کیفور از دستاوردها و تحفه‌های احتمالی این سفر در سالن فرودگاه نشسته‌ام تا پرسه‌زنی کتابدارانه‌ام با چاشنی مأموریت اداری به سمت بجنورد آغاز شود. این‌بار سفر من جنوب غربی ایران زمین را به شمال شرق آن پیوند می‌زند. ناخوادآگاه به یاد نقل قولی از دوستی درباره واژه فرودگاه می‌افتم که می‌گفت: «محل پرواز هواپیما در غالب زبان‌ها مشابه است... محل پریدن... آنها به فرود؟گاه محل پرواز می‌گویند... نگاه رو به آسمان... شاید تنها زبانی که آنجا را محل فرود به جای پرواز می‌داند، فارسی باشد... انگار نه انگار در فرودگاه صعود هم می‌کنند... اما معلوم نیست، چرا زبان فارسی فقط فرود را می‌بیند!» در ذهن خویش پرتاب شده‌ام به دهه شصت شمسی و سفرهای آن هنگام: سفری که همواره برای ما طبقه محروم جامعه در آن سال‌ها یعنی زیارت و زیارت یعنی سفر.  سفر به شهری که ویژگی‌های منحصر به فرد و زیارتی آن و ورود به دنیای کتاب همواره دنیای متفاوتی را برای من رقم زده است. شهری که معجزه‌وار،  در 19 سالگی مرا در آغوش خود کشید و با دنیای کتاب و کتابداری دمساز و مأنوس ساخت. در آن سال‌ها بود که کوچک‌ترین فرصتی که به‌دست می‌آمد، دیوانه‌وار و مست در کتاب‌ها و جهان اندرونی‌شان غوطه‌ور می‌گشتم و تنهایی‌های دنیای عاشقانه خود را با آنها پر می‌کردم. دورانی که بعد از قصه‌های مجید هوشنگ مرادی کرمانی، کتاب کلیدر محمود دولت‌آبادی مرا با دنیای کتاب و مطالعه کتاب‌ها مشتاق ساخت. کتابی که همین نکته بس که احمد شاملو درباره آن می‌نویسد: «كلیدر» قله‌ای است كه از مه بیرون است. زیباترین و کامل‌ترین توصیفی که از کتاب کلیدر محمود دولت‌آبادی شنیده‌ام. «کتاب کلیدر» بلندترین رمان ایرانی و قدیمی‌ترین رمانی است که در بیست سالگی خوانده‌ام و چون خود روستازاده‌ام و از طرفی این کتاب، زندگی و رنج مردمان روستانشین را در قالب کلمات به تصویر کشیده است و راوی مناسبی برای پیوند عمیق بین انسان و طبیعت است، با آن هم‌زاد پنداری بیشتری دارم. دولت‌آبادی که کودکی‌اش را در روستا سپری کرده، به‌خوبی توانسته از تجربیات و دیده‌هایش از زندگی در روستا در رمان‌هایش، که غالباً هم درون‌مایه‌ و پی‌رنگی روستایی دارند، استفاده کند. وقتی زندگی آغازین خود را به یاد می‌آورم که چگونه از دل محروم‌ترین روستای دمیگز، از توابع بندر دیر، یکی از جنوبی‌ترین شهرهای  ایران، و گشت و گذار در میان نخلستان‌ها در تابستان‌های داغ دهه 50 با پای پتی زندگی را به معنای حقیقی می‌زیستم،  و در دهه 70  از بخت خوش، معجزه‌وار، در رشته کتابداری دانشگاه فردوسی مشهد پذیرفته شدم، بیشتر به این کتاب و خوانش چندباره آن شایق می‌شوم. زیرا، باور دارم که دولت آبادی به خوبی توانسته، سادگی، صبر و قناعت را که از ویژگی‌های بارز مردمان روستا است را به زیبایی در ذهن خواننده حک کند. نوستالژی‌ها همواره بخش مهمی از زندگی آدمی را تشکیل می‌دهد؛ انسان‌هایی که ریشه در گذشته دارند و امروزشان را بر پایه‌ی گذشته بنا کرده‌اند و خواه ناخواه فلش‌بک‌های امروزشان به روزهایی ختم می‌شود که قسمتی از ذهن‌شان را مشغول کرده است. کتاب کلیدر با افزودن چاشنی‌های متفاوتی چون عشق، آن را خواندنی‌تر کرده است. ظرایف داستانی و جزئیات توصیفی که او در جای‌جای کتاب از آنها استفاده کرده چنان‌اند که با خواندنش گویی خود آنجا بوده‌ای. وصف آدم‌ها و منظره‌ها همگی بی‌نقص و در حد کمال‌اند. من هنوز در پس سال‌ها،  که به مشهد سفر می‌کنم تمام وقایع این داستان تصویر دقیق جنگل و درختان و نور تابیده بر زمین از میان شاخساران و اسب و سوارش را پیش چشمانم دارم و به یاد می‌آورم که با هر بار سفر به خوبی شب‌های پرستاره، طبیعت زیبای کویر را به نظاره می‌نشینم و با گل محمد و وقایع کلیدر همسفر می‌شوم. از این‌روست که سفر همواره بخشی از زندگی ما را تشکیل می‌دهد، به ویژه اگر سفر با طعم کسب تجربه‌ای متفاوت از طریق همسفر شدن با نویسندگان باشد. اینک که در میان روزمرگی‌ها و هیاهوی زندگی، فرصتی چند روزه برای سفر به شهر مقدس مشهد یافته تا قدری از دغدغه‌های روزمره دور باشم. به انتخاب خودم صندلی کنار پنجره هواپیمای ایران ایرتور را انتخاب کرده‌ام تا با سکوت و آرامش بیشتر، سرزمین هزار رنگ و طبیعت بکر زیبای ایران جان از فراز آسمان، خلیج نیلگون و چشم‌نواز همیشه فارس ایران،  تا شیراز شهر راز و آواز، گذر از دشت سرسبزو زیبای مرودشت و تماشای عظمت باشکوه تخت جمشید، گردنه‌های کولی‌کُش صفاشهر، عبور از ابرکوه و آسمان زیبای یزد و گذر از دشت‌های فراخ بیابانی و صحرای طبس و عبور از آسمان زیبای فردوس، بجستان و در نهایت سرزمین و مأمن آرامش، سرزمین توس،  خراسان رضوی  را به نظاره بنشینم و پرسش‌های فراوانی را در ذهنم مرورکنم. در طول پرواز، ناگهان  به یاد سفری بر حسب تصادف در پرواز تهران ماهشهر افتادم که خانمی به همراه فرزندش همسفر ما بود و فرزندش مدام پرسش‌هایی از مادر داشت. مادر با بی‌حوصلگی خود را به خواب زده بود. و مدام از فرزندش می‌خواست آرام و خوب باشد. اما فرزند بی‌توجه به حالت مادر، پرسش‌هایش را مطرح می‌کرد. اما پاسخی نمی‌شنید. پرسش‌هایی از این‌که خوب بودن یعنی چه؟ چگونه باید خوب بود؟ چرا باید ساکت باشیم؟ چرا هواپیما نمی‌افتد و هزاران پرسش دیگر،..... آن موقع بسی تأسف خوردم که چرا به ما یاد ندادند که پرسش داشتن یعنی پیوسته اندیشیدن و در راه بودن. چرا این کودک و هزاران کودک چون من پاسخ‌های بی‌جواب داشته باشد. درست بعد از آن روز بود که سؤال‌های آن نوجوان و هزاران سؤال دیگر همیشه در جلوی چشمانم به رژه می‌رفتند که روزی بر حسب تصادف در یک کتابفروشی چشمم به کتاب کافه پرسش آقای احمد راسخی لنگرودی افتاد. کتابی که منشأ پرسش، علت گریز و هراس از پرسش، بنیادی‌ترین پرسش‌های بشر و نقش و اهمیت آن را در این کتاب به‌خوبی نوشته است. کتابی که در یازده جستار فیلسوف کوچک، سرکوب پرسش، هراس از پرسش که مهم‌ترین و اصلی‌ترین جستار‌ها را به خود اختصاص می‌دهد، نویسنده تلاش دارد  تا پرسش‌های دوران کودکی مورد بازکاوی قرار داده و از موانعی سخن به میان آورد که در دوره‌های مختلف بر سر راه پرسشگری قرار می‌گرفت. آنجا که پرسشی نیست، قلاب پرسش، فیلسوف پرسش، سه پرسش کلید، چند پرسش ساده از عمده جستارهای این کتاب هستند. نویسنده به درستی اشاره دارد که چرا ما غالبا از پرسش می‌گریزیم؟ آیا همیشه این چنین بوده‌ایم یا در شرایطی چنین گریزی بر ما عارض شده است؟ چنین گریزی ریشه در کجای زندگی ما آدمیان دارد؟ چرا هرگاه سخن از پرسش می‌رود یاد دوران کودکی و سال‌های تحصیل خود می‌افتیم؟ پرسش‌های دوران کودکی بیشتر چه نوع پرسش‌هایی بودند؟پرسش چیست و نقش و اهمیت آن در کجاست؟ منشا پرسش چیست؟ اصلی‌ترین پرسش‌های بشر کدام است؟ کدام یک از این دو مقوله از اهمیت برخوردار است؛ پرسش یا پاسخ پرسش از جهل بر می‌خیزد یا از علم؟ پرسش‌های بنیادین کدامین‌اند؟ آیا می‌توان بدون پرسش‌های بنیادین زیست انسانی داشت؟ پرسش‌های اساسی و مهم انسان را چه پرسش‌هایی تشکیل می‌دهد؟ اساسا آنجا که پرسشی نیست چگونه جایی است؟ آیا بدون پرسش می‌توان اندیشه‌ای را شکل داد و یا بدون اندیشیدن می توان به پرسشی دست یافت؟ در این افکار هستم که خلبان اعلام می‌کند هواپیما در حال فرود در فرودگاه بین‌المللی شهید هاشمی‌نژاد مشهد است. طیاره این پرنده آهنین با هزاران سلام و صلوات بر زمین خدا می‌نشیند و من سرخوش از اینکه دوباره پای در وادی گذاشتم که بارها لطف و مهربانی امام رئوف را به چشم خود دیده‌ام و این سفر را نیز مدیون لطف و کرم و مهمانی امام هشتم علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) می‌دانم و به لب اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ‏ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاَةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ‏ زمزمه می‌کنم.

خسروی ، عبدالرسول. « چهار پرده از رجعت به دیار خراسان: بخش اول:سفری نوستالژیک به جهان آغازین کتاب، کتابخوانی و کتابداری حرفه‌ای من (1)». ستون تورقی و درنگی و گوشه چمنی لیزنا: شماره  93،  4 اسفندماه  ۱۴۰۲.