داخلی
»تورقی و درنگی و گوشه چمنی
لیزنا، یاشار هدایی، محقق و عضو شورای کتاب کودک: سلام و عرض ادب دارم خدمت همگی. بسیار خوشحالم که امروز در خدمت شما و در این جمع هستم 1. مفتخرم که در خدمت استادان و بزرگوارانی چون جناب عموزاده خلیلی و خانم منیره همایونی و جناب عبدالحکیم بهار هستم که بر گردن فرهنگ کودکی حق دارند. تشکر می کنم از آقای دکتر امیرخانی و سرکار خانم نوذری و همکارانشان در سازمان اسناد کتابخانه ملی، که این نشست را فراهم کردند.
گرامی می دارم نام قصه گوی شوریده احوال زنده یاد "مهدی آذریزدی" و به تعبیر استاد عموزاده خلیلی "همیشه پدربزرگ" را که یکی از مصادیق سخنان امروز من در این نشست خواهند بود. فردی که به رغم تمامی رنج ها و حرمان هایش در زندگی، به واسطه کتاب و کتاب خوانی بدل به یکی از معماران زبان و فرهنگی کودکی شد و نجات یافت و نجات داد.
می خواهم درباره خواندن صحبت کنم ولی دامنه بحث را کوتاه می کنم و محدود به خواندن در وضعیت امروز و در جایی که ایستاده ایم می کنم و در میان عرائضم گریز هایی به مسئله صلح و ارتباط آن با خواندن خواهم زد.
خواندن در تاریخ شش هزار ساله اش دچار فرازها و فرودهایی شده است. این فراز و فرودها متاثر از دو عامل بوده اند: یکی جذر و مدهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و دیگری به دلیل تغییر در رسانه های خواندن و به عبارتی تغییر در شیوه های تماس مخاطبان متون و اطلاعات.
مارشال مک لوهان، پدر علم ارتباطات از سه کهکشان ارتباطی می گوید:نخست، کهکشان شفاهی دوم، کهکشان گوتنبرگ (چاپ) سوم، کهکشان انقلاب الکترونیک. ما امروز در مسئله خواندن، در دو کهکشان دوم و سوم زندگی می کنیم. بنابراین من در اینجا دو نوع خواندن یعنی خواندن متعارف یا خواندن کاغذی را با خواندن دیجیتال مقایسه خواهم کرد. در مورد خواندن کاغذی نمی خواهم از تعبیر خواندن سنتی استفاده کنم. چون خواندن به معنای تأمل و تفکر در هر شیوه و روشی، یک کنش مدرن است.
رویکرد من در این مقایسه، رویکرد "علوم اعصاب شناختی" خواهد بود که رویکردی بین رشته ای است. مقصود از شناخت، بررسی شیوه های فهم و درک و پردازش های ذهنی خواننده است. این شیوه را می توان به زبان علوم اعصاب بیان کرد.
هر سخنی در باب خواندن، وجوه ایجابی و سلبی خواهد داشت. سخنان من هم، از این قاعده مستثنی نیست. وجه ایجابی حرفهایم تاکید بر خواندن کتاب کاغذی است و وجه سلبی آن، آسیب شناسی خواندن ها و یا پرسه زدن های دیجیتال است. اما خروجی بحثم مقداری متفاوت خواهد بود.
بنیان و هسته مرکزی این بحث دو مفهوم شناختی و عصبی به نام "طرحواره" یا schema و "نوروپلاستیسیتی" یا انعطاف پذیری مغز است. طرحواره ها یا ساخت های شناختی که نخستین بار توسط ژان پیاژه مطرح شد، چهارچوب های کلی شناخت از پدیده ها را در ذهن ممکن می کنند. این طرحواره ها به واسطه تجربه ها، تغییر می کنند و طرحواره ها به تدریج رشد می کنند. یکی از این طرحواره ها، طرحواره خواندن است که با مهارت سواد آغاز می شود و به تدریج با کنش خواندن رشد و تغییر می کند. نوروپلاستیسیتی یا انعطاف پذیری مغز نیز به این معنا است که مغز انسان به واسطه تجربه ها، رشد می کند و تغییر می کند. سلول های مغزی از طریق سیناپس ها به یکدیگر متصل می شوند و مدارها و شبکه های عصبی را شکل می دهند. بنابراین طرحواره های شناختی و سیم پیچی مدارهای مغز خواننده، مدام در حال تغییر و پویایی می تواند باشد.
نوروپلاستیسیتی در نزد کودکان و نوجوانان به مراتب قوی تر از بزرگسالان رخ می دهد. نوزاد با صد بیلیون نورون عصبی به دنیا می آید و در مدت دو سال این تعداد به یک هزار تریلیون می رسد. این انفجار نورونی همراه با برقراری ارتباط بین آنها نیز است. فرایند انعطاف پذیری بار دیگر در سنین نوجوانی و با هرس شدن ارتباطات پیشین و شکل گیری ارتباطات جدید، قوت می گیرد. خواندن ابزاری قوی و کتاب ها منبعی غنی از تجربه هایی هستند که به رشد و تغییر طرحواره های شناختی و مغز خواننده کمک می کنند.
"آلن جیکوبز" در کتاب "خواندن در عصر حواس پرتی" می نویسد: "شاید تنها در کودکی است که کتاب ها، تاثیر عمیقی بر زندگی ما دارند. بعدها در زندگی احتمالش بیشتر است که در کتاب ها، تنها تائیدی بیابیم بر آنچه از پیش در ذهن داشتیم." تاثیر عمیق خواندن بر کودکی، به دلیل قدرت انعطاف پذیری مغز کودک است. "جیکوبز" در مورد خواننده بزرگسال، به درستی از واژه "احتمالا" استفاده کرده است. چون اگر این مسئله قطعیت داشته باشد، اساسا اهمیت کنش خواندن و تاثیر آن بر فرایندهای مغزی، سالبه به انتفاع موضوع می شود.
مغز انسان برای خواندن آفریده نشده است. بلکه برای دیدن و شنیدن و بوییدن و... آفریده شده است اما در طول زمان همه اینها را به کار بسته است تا انسان بتواند خواندن را آغاز کند. بنابراین خواندن در ذات خود یک فرایند شناختی است.
در خواندن کتاب کاغذی یا خواندن متعارف یک ظرفیت مهم شناختی وجود دارد به نام "خواندن عمیق یا ژرف". "مارسل پروست" در کتاب "در باب خواندن" ، ژرف خوانی را "معجزه زایای ارتباط" می نامد. خواندن عمیق، مغز خواننده را یکپارچه می کند. تمام سطوح و ساختارهای مغز خواننده را به کار می گیرد و با ایجاد مدارها و شبکه های عصبی، قوای شناختی خواننده را رشد می دهد. در میان این مدارها و شبکه های عصبی به تعبیر "ماریان ولف" سه مدار وجود دارند که خواننده را از دوگانه "گریز و ستیز" می رهاند و از این طریق کنش خواندن عمیق با مفهوم صلح ارتباط پیدا می کند. این سه شبکه عصبی عبارتند از:
-مدار همدلی: همدلی به معنای توانایی راه رفتن با کفش دیگری و مهارت دیدن با عینک دیگری
-مدار کارکردهای اجرایی مغز: مهارت هایی چون قضاوت، چاره اندیشی، حل مسئله، انتخاب، تصمیم گیری و...
-شبکه عصبی زبان ورزی که به تعبیر دکتر مقصود فراستخواه ما در زبان یکدیگر را ملاقات می کنیم و به تعبیر منتقدی دیگر زبان حاصل توجه مشترک است.
آنچه ادبیات کودک را از ادبیات بزرگسال متفاوت می کند نه کیفیت هنری که مسئله "شناخت شناسی" یعنی این که یک اثر، چه تاثیری بر مخاطب خود می گذارد، است. مخاطب کودک و نوجوان در خواندن عمیق، دچار تحول شناختی می شود. اما خواندن دیجیتال و به ویژه پرسه زدن های دیجیتالی به این نوع از خواندن لطمه می زند.
نخستین نقدهای شناختی، متعلق است به نخستین مخالف خواندن یعنی "سقراط". آرا سقراط درباره خواندن که در زمانه او، ابداعی جدید بود را "افلاطون" در کتاب "جمهور" آورده است. سقراط، خواندن و نوشتن را سبب ساز فراموشی می داند. اکنون ما نیز در مواجهه با دنیای دیجیتال، بخشی از کارکردهای حافظه را از دست داده ایم. دیگر هیچ شماره تلفنی را به حافظه نمی سپاریم. ما اندک اندک عادت به خواندن مطالب مطول را از دست داده ایم. می گوییم بلند بود و نخواندم و اگر خجالت زده باشیم می گوییم بلند بود و نرسیدم. خواندن دیجیتال دانش زمینه ای ما را از درون به بیرون منتقل کرده است. چندان که ما اطلاعات را از طریق سرچ کردن به دست می آوریم. فضای دیجیتال، با گران باری اطلاعات و محرک های فراوان مانع از شکل گیری دانش زمینه ای ما شده است. ما در خواندن درنگ و دوام نداریم، چرا که لحظه ای از گوشی هایمان جدا نمی شویم و "ذهن ملخی" داریم از اطلاعاتی به اطلاعات دیگر می پریم. ما خواندن توالی محور و پی رنگ محور را از دست داده ایم و زمانیکه می خواهیم متنی چون رمان را بخوانیم، متن را با پرش های پی در پی می خوانیم.
خواندن دیجیتال همه اینها را از طریق نوروپلاستیسیتی انجام می دهد. شیوه خواندن و رسانه خواندن و ماده خواندنی آرایش عصبی مغز ما را تغییر می دهد. با تعطیل شدن و کم رنگ شدن خواندن کتاب کاغذی، شبکه های عصبی برآمده از این خواندن ضعیف و منهدم می شوند: بنا بر این اصل عصب شناختی که use it or lose it یعنی "یا استفاده کن یا دور بینداز".
شاید گفته شود که بر اساس مفهوم نوروپلاستیسیتی، خواندن دیجیتال نیز دستگاه شناختی خاص خود را خواهد ساخت. کاملا درست است. همین حالا با همین دستگاه شناختی در نزد کودکان و نوجوانانمان مواجه هستیم. این دستگاه شناختی خیلی سریع و نتیجه گرا است، ولی این معایب را دارد. شاید این پرسش مطرح شود که مگر نمی توان در رسانه دیجیتال متون بلند و توالی محور مثل رمان خواند؟ پاسخ این است که می شود اما پژوهش هایی هستند که نشان می دهد کیفیت درک پی رنگ آثار، در نزد خوانندگان کتاب کاغذی به مراتب دقیق تر از خوانندگان دیجیتال است. منتقدی نیز کتاب را "خانه" و صفحه نمایشگر را "اتاق بی روح هتل" می داند.
اینک در جایی ایستاده ایم که هم کتاب داریم و هم صفحه نمایشگر. چه باید کرد؟ و به عبارت دقیق تر "چه می توان کرد؟ این مشابه یک گره داستانی است. باید گره گشایی کنیم اما با کمترین زیاد و بیشترین سود. باید از دوگانه گریز و ستیز فراتر برویم. یعنی صورت مسئله را پاک نکنیم و حکم به تعطیلی و منع و نفی خواندن های دیجیتال نیز ندهیم که نه ممکن است و نه مفید. باید به فرموده امام علی(ع) فرزند زمانه خویش باشیم. خواندن دیجیتال محاسنی دارد. مثل سرعت و توانایی سریع اصلاح و روزآمد شدن. دیجیتال خوانی و پرسه زدن های دیجیتال فراگیر شده است. امکان بستن در این دنیا به روی کودکان و نوجوانان وجود ندارد. چرا که برای آنها فرهنگ گروه هم سالان مهم است. تعبیر شکسپیر در مورد فرزندان را بپذیریم که "از آن من و نه از آن من" هستند. دستگاه های دیجیتال را نمی توان و نباید از محیط رشد کودکان حذف کرد. اما می توان به سمت و سویی رفت که کودکان و نوجوانان دوزیست داشته باشیم یعنی ساکن هر دو دنیای خواندن باشند. به تعبیر ماریان ولف، به سمت پرورش کودکانی "دوسواده" و کودکانی با مغز خوانشگر دو قابلیتی برویم. پس از این پذیرش است که بحث های نظری به سمت بحث های کاربردی تر میل می کنند.
این وضعیت دوگانه در مقایسه با تاریخ شش هزار ساله خواندن، مسئله ای مستحدثه و نو است اما در مقایسه با تاریخ خواندن خودمان و تجربه حدودا سی ساله مان با اینترنت، چندان نو نیست و کمی هم دیر شده است و باید در پی چاره اندیشی بود.
در پایان برای اینکه به وظیفه ترویجی ام عمل کرده باشم، اجازه می خواهم معرفی مختصری از دو کتاب پژوهشی- کاربردی با موضوع ارتباط کودکان با فضای دیجیتال داشته باشم:
نخست کتاب کودکان و خانواده ها در عصر دیجیتال از الیزابت گی و دیگران که با ترجمهٔ آزاده بهادری از سوی نشر اگر منتشر شده است و دیگری کتاب بچه هایتان را از برق بکشید با عنوان فرعی راهنمایی برای مادران و پدران در عصر دیجیتال نوشتهٔ دیوید داتوین که با ترجمه فاطمه فردنیا از سوی نشر فراهم منتشر شده است.
این کتاب ها پژوهشی هستند و خواندنشان حوصله می خواهد، اما به واسطه طرح نکات کاربردی برای خانواده ها و والدین، در راستای ایده کتابداری اجتماعی، باید در عرصه عمومی معرفی شوند. هر دو کتاب موضعی معتدل در برابر فضای دیجیتال دارند. کتاب نخست به یافتن علاقه مشترک کودک با بافت و context فرهنگی خانواده و تعاملات بین فردی در درون خانواده دعوت می کند. دعوتی که کوششی برای تبدیل خانواده ها از مدل "باهم و تنها" به خانواده های "همگرا" است. کتاب دوم نیز بر خلاف عنوانی که بر روی جلدش نشسته است شامل راهنمایی هایی برای تعدیل و تنظیم ارتباط کودکان با فضای دیجیتال است.
1. صحبتهای ارائه شده در نشست صلح و ادبیات کودکان در 18 تیر 1404
۱. از توهین به افراد، قومیتها و نژادها خودداری کرده و از تمسخر دیگران بپرهیزید و از اتهامزنی به دیگران خودداری نمائید.
۲.از آنجا که پیامها با نام شما منتشر خواهد شد، بهتر است با ارسال نام واقعی و ایمیل خود لیزنا را در شکل دهی بهتر بحث یاری نمایید.
۳. از به کار بردن نام افراد (حقیقی یا حقوقی)، سازمانها، نهادهای عمومی و خصوصی خودداری فرمائید.
۴. از ارسال پیام های تکراری که دیگر مخاطبان آن را ارسال کرده اند خودداری نمائید.
۵. حتی الامکان از ارسال مطالب با زبانی غیر از فارسی خودداری نمائید.